0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

گدایی به در خانه یک خسیس رفت و چیزی خواست. صاحبخانه به غلامش گفت: «مبـارک
به قنبر بگو که به یاقوت بگوید که به بلال بگوید که به گدا بگوید که چیزی نداریم.»  
گدا شنید و گفت: «خـدایا بـه جبرئیـل بگـو بـه میکائیـل بگویـد کـه بـه اسـرافیل بگویـد کـه بـه
عزرائیل بگوید که انشاءاالله جان صاحبخانه را بگیرد.»

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:37 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

نکند من در چهل سالگیِ غریبی ،
در یک روزِ بارانی کنار کسی نفس بکشم اما سالها قبل ،
در یک خاطره ی دور ،
در کافه نادری ،
لاله زار ،
در یک سینمای کهنه ای که بعد از ما دیگر هیچ فیلمی نشان نداده است
دفن شده باشم ؟؟
میدانی که چقدر درد دارد
جسم و روح ات در دو زمانِ متفاوت گیر کرده باشد ...
آنوقت ممکن است درحالی که ضبط صوت ،آهنگ موردعلاقه ی تورا پخش میکند و میخواند

"قلب تو قلب پرنده
پوستت اما پوست شیر"

من به این فکرکنم که چقدر امروز باتجربه تر شده ام اما ...واقعا چقدر سالها قبل ، مادرِ بچه های تو بودن به من می آمد


 غزاله نظر

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

از دکتر مصدق ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻓﺮﻕ ﺑﻴﻦ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ فاسد ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﻳﻚ ﻣﺪﯾﺮفاسد  ﻏﺮﺑﻰ ﭼﻴﺴﺖ؟

ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﻓﺮﻧﮕﯽ
 ﺍﺳﺖ!
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﻣﻨﻈﻮﺭتان ﭼﻴﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﻰ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻴﺞ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻰ ،ﻭﻟﻰ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻰ
 ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻞ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻰ ﻭ ﻛﺎﺷﻰ ﻭ ﺳﺮﺍﻣﯿﮏ ﻫﺎﻯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻭﺭ ﺁﻧﺮﺍ ﺑشکنی ﻭ ﺳﻴﻤﺎﻥ ﺯﻳﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﻫﻢ ﺧﺮﺩ ﻛﻨﻰ و بوى گندى را تحمل کنی،
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻰ.!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

یک مرد کارتن‌خواب آمریکایی با رفتارش بسیاری از مردم آمریکا را شگفت‌زده کرد.

دقایقی از زندگی این فرد بی‌خانمان بارها و بارها در شبکه‌های مختلف اجتماعی به نمایش درآمده است، تا تصویر واقعی زندگی گوشزد شود.
یک سازنده دوربین مخفی به نام «جاش پالر‌لین» تصمیم گرفت به یک بی‌خانمان صد دلار اهدا کند، اما سوژه دوربین مخفی او، اهدای صد دلار نبود، بلکه موضوع دوربین مخفی این بود که مرد بی‌خانمان با صد دلاری چه خواهد کرد.
دوربین مخفی «جاش» مرد بی‌خانمان را تا یک سوپرمارکت دنبال کرد. برخی فکر می‌کردند که او حتماً پولش را صرف خرید مشروبات الکلی یا مواد مخدر خواهد کرد و برخی فکر کردند او لباس یا غذا برای خود می‌خرد، ولی مرد بی‌خانمان همه را شگفت‌زده و شرمنده کرد. او با صد دلاری اهدایی مقدار زیادی مواد غذایی و خوراکی خرید و سپس با عجله به طرف محله‌ای حرکت کرد.
دوربین مخفی او را دنبال می‌کرد. مرد کارتن‌خواب خود را به منطقه‌ای رساند که کارتن‌خواب‌های زیادی در آنجا بودند. او تمام مواد غذایی را که خریده بود بین آنها تقسیم کرد. شور و شوق و‌ شادی افراد بی‌خانمان از این حرکت سخاوتمندانه مرد کارتن‌خواب اشک را به چشم سازنده دوربین مخفی و همراهانش برد.
همه کسانی که شاهد این صحنه بودند، با تعجب به او نگاه می‌کردند. «جاش پالرلین» دوباره به دیدن مرد بی‌خانمان رفت و صد‌ دلار دیگر به او داد.
این کارگردان واقعاً اعتقاد دارد که هیچ‌گاه نباید از روی جلد یک کتاب در مورد محتوای کتاب قضاوت کرد. او می‌گوید: زندگی آدم‌ها هم دقیقاً همین مصداق را دارد با ظاهر افراد نباید در مورد افکار، احساسات و میزان عشقشان به زندگی و همنوعانشان قضاوت کرده و رأی داد

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

حلاج را که می بردند پای چوبه دار،
به خواهرش گفتند بیاید برای وداع!
او هم آمد.
اما بدون سربند..
مردم بانگش زدند
که پس حجابت کو ؟!
وی پاسخ داد:
من جز منصور مرد دیگری نمی بینم!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

روزی ابليس نزد فرعون آمد، وي خوشه اي انگور در دست داشت و تناول مي كرد.
ابليس گفت: هيچ كس مي تواند اين خوشه انگور تازه را تبديل به خوشه مرواريد كند؟
فرعون گفت: نه!
ابليس به لطايف سحر، آن خوشه انگور را به خوشه مرواريد بدل كرد.
فرعون بسيار تعجب كرد و گفت: عجب استادي هستي!
ابليس محكم بر گردن او زد و گفت: مرا با اين استادي حتي به بندگي قبول نكردند، تو با اين حماقت، چگونه دعوي خدايي مي كني؟!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 شکست یک شخص نیست !

  یکی از مریدان شیوانا مرد تاجری بود که ورشکست شده بود. روزی برای تصمیم گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور بود.  شیوانا از شاگردان خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از شاگردان به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی توان به مشورتش اعتماد کرد.

شیوانا پاسخ داد: شکست، یک اتفاق است، یک شخص نیست! کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه ای نداشته است، هزاران قدم جلوتر است. او روی دیگر موفقیت را به وضوح لمس کرده و تارهای متصل به شکست را می شناسد. او بهتر از هر کس دیگری می تواند سیاهچاله های منجر به شکست را به ما نشان دهد.
 

وقتی کسی موفق می شود بدانید که چیزی یاد نگرفته، اما وقتی کسی شکست می خورد آگاه باشید که او هزاران چیز یاد گرفته که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد می تواند به دیگران منتقل کند. وقتی کسی شکست می خورد هرگز نگوئید او تا ابد شکست خورده است، بلکه بگوئید او هنوز موفق نشده است!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 حکایت آدم نما نه آدم  ...!

 نادانى را دیدم که بدنى چاق و تنومند داشت، لباس فاخر و گرانبها پوشیده بود و بر اسبى عربى سوار شده و دستارى از پارچه نازک مصرى بر سر داشت، شخصى گفت: اى سعدى! این ابریشم رنگارنگ را بر تن این جانور نادان چگونه یافتى؟

گفتم: خرى که همشکل آدم شده، گوساله پیکرى که او را صداى گاو است. یک چهره زیبا بهتر از هزار لباس دیبا است.
〰〰〰〰〰〰
به آدمى نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش

بگرد در همه اسباب و ملک و هستى او

که هیچ چیز نبینى حلال جز خونش

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

همسر دوک کاونتری انگلیس، زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود، را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد تا شوهرش که مالیات رو کم کند ولی شوهرش از این کار سرباز می‌زد.

بالاخره شوهرش یک شرط گذاشت. گفت: «اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می‌کنم.»

گودیوا قبول می‌کند. خبرش در شهر می‌پیچد. گودیوا سوار بر یک اسب در حالی که همه پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه‌اش بود در شهر چرخید ولی مردم شهر به احترام او، آن روز، هیچکدام از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره‌ها را هم بستند. در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی دارد و مجسمه‌اش در کاونتری ساخته شده است. بعد از سال‌ها هنوز نام لیدی گودیوا زنده مانده است.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

بعضی آخوندهای دوره ی قاجاریه انگلیسی بودن
لطفا ماجرای جالب زیر رو بخونید
👇👇
ﭘﻴﺎﺯ ﻓﺮﻭشی ﻫﻲ ﻣﻴﺰد ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺘﺶ و میگفت:
« ﭼﻪ ﺧﺎﻛﻲ ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﻛﻨﻢ حالا، ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺖ»
ﮔﻔﺘﻢ: «ﭼﻲ ﺷﺪﻩ؟»
ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮﺩ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻴﺎﺯﺍﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ! ﻛﻠﻲ ﺷﺘﺮ ﺑﺎﺭ ﺯﺩﻡ، ﺍﺯ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﭘﻴﺎﺯ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻣﺸﻬﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻳﻎ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭ!»
ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺮﻓﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﭘﻴﺸﻨﻤﺎﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﻤﺎﺯ ﻛﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﻛﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻳﺎ ﺷﻴﺦ ﺩﺳﺖ ﺍین ﭘﻴﺎﺯﻓﺮﻭﺵ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﻋَﺒﺎت! ﭘﻴﺎﺯﺍﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﺮﺍﺏ میشه! ﻛﻠﻲ ﭘﻴﺎﺯ ﺍﺯ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﻭﻟﻲ ﺍﻫﺎﻟﻲ ﻣﺸﻬﺪ ﺍَصلأ ﭘﻴﺎﺯ ﻧﻤﻲ‌ﺧﻮﺭﻥ !»
ﺷﻴﺦ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﺯﻓﺮﻭﺵ ﻛﺮﺩ وﮔﻔﺖ: «ﻛﻴﻠﻮ ﭼﻨﺪﻩ ﺍﻳﻨﺎ؟»
ﭘﻴﺎﺯ ﻓﺮﻭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻛﻴﻠﻮ ﻧﻴﻢ ﺳﻜﻪ.
ﺷﻴﺦ ﮔﻔﺖ: «ﺍﮔﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﭘﻴﺎﺯﺍﺕ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺮﻩ 50 ﺳﻜﻪ ﺑﺮﻳﺰ ﺗﻮﻱ ﺍﻳﻦ ﺟﻴﺐ ﻋﺒﺎ»
ﭘﻴﺎﺯ ﻓﺮﻭﺵ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻳﺰ ﻭ ﭘﻴﺎﺯﻓﺮﻭﺵ 50 ﺳﻜﻪ ﺭﻳﺨﺖ ﺗﻮﻱ ﺟﻴﺐ ﺷﻴﺦ.
ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻴﺦ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻻ‌ﻥ ﻳﻚ ﻛﻴﺴﻪ ﭘﻴﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﻴﻔﺮﺳﺘﻲ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ، ﭘﻴﺎﺯﻓﺮﻭﺵ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺸﻢ.»
ﺷﻴﺦ ﮔﻔﺖ: «ﻳﻪ ﻛﺎﻏﺬ ﻣﻲ‌ﻧﻮﻳﺴﻲ
ﭘﻴﺎﺯ ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻫﺮ ﻛﻴﻠﻮ سه ﺳﻜﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻳﻚ ﻛﻴﻠﻮ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻱ.»
ﻣﺮﺩ ﭘﻴﺎﺯﻓﺮﻭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻴﻢ‌ﺳﻜﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ‌ﺧَﺮَﻥ، ﺍﻭﻧﻮقتﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ سه ﺳﻜﻪ؟ تازه من از خدا میخوام به هر كس یك كیسه پیاز
بفروشم…! تو میگی یك كیلو بیشتر نَدم…؟
شیخ یك نگاه عاقل اندر سفیهی به پیازفروش
انداخت و گفت: ای ملعون …اگه چیزایی كه گفتم گوش نكنی پیازات به فروش نمیره…تو فقط همین كاری كه گفتم میكنی و روانه مسجد شد منم به دنبالش…!
نماز كه تموم شد شیخ رفت
بالای منبر گفت نقل است از امام محمد باقر كه روزی مردی به خدمت ایشان رسید و گفت یا ابالحسن بنده یك غلطی كردم سه تا زن گرفتم اما دیگه كشش ندارم
نمیكشه یا ابالحسن…!
چه خاكی توی سرم بكنم…!؟
ابالحسن گفت پیاز کربلا را در مشهد بخور اونوخ ناجور میكشه…!
از رسول خدا شنیدم كه هر كس پیاز کربلا را در مشهد بخُورد تا صبح با هفتاد هزار حوری بهشتی
اَلیش به در میكند و تازه صبح قبراق و سرحال میگه دیگه نبود…؟
خلاصه شیخ صداش رو به سرش كشید كه ای اونایی كه از مردی افتادین یا كمرتون شله …!
پیازکربلا بخورین كه اب روی اتشه…!
هنوز حرف شیخ تموم نشده بود كه دیدم كسی پای منبر نیست…!
از مسجد كه اومدم بیرون دیدم جلوی پیاز فروشی یك صفی كشیدن مرد و زن كه اون سرش ناپیدا و دارن پیاز میخرن كیلویی سه سكه و تازه التماس میكنن كه بیشتر از یك كیلو بده… رفتم جلو و به پیاز فروش كه سر از پا نمیشناخت كمك كردم تا نوبت یه پیرزن شد…!
پیرزن التماس میكرد
میگفت: الهی خیر ببینی ننه جان به مو دو كیلو بده…!
دعات مكُنُم ننه …! مو شوهرم چند ساله كه
بخار مخار ندره دیگه …!
ان شاءالله ای پیاز کربلا ره بخوره حاجت موره بده …!
خشك رفته دیگه ای زمین لامصب بس كه آب نخورده…!
خلاصه اونروز پیاز فروش همه پیازاش رو فروخت و یه دونه پیاز مقبول هم به من داد….!
فرداش رفتم دم بساط پیاز فروش دیدم داره سكه هاش رو میشمره
كه پیرزن دیروزی اومد گفت:
خیر ببینی الهی پیاز کربلا نیاوردی هنوز…؟
پیاز فروش گفت مگه یك كیلوی دیروز افاغه نكرد بی بی…؟
پیرزن خنده ریزی كرد گفت : وا….خاك
عالم…………..! چی چیزا مپرسی تو…!
پیاز فروش گفت: نقل است از امام صادق كه هر كس پیاز کربلا رو در مشهد بفروشه مثل دكتر محرَمه نَنه جان !
پیرزن گفت وا…محرَمه…!؟
خوب حالا كه محرَمی مگم…!
دیشب به زور لنگ كفش دادم یك كیلو پیازه خالی خالی خورد بعد جا انداختُم رو ایوون خودمه آرا گیرا كردم تا حاجی آمد…!
چی شبی بود دیشب…
یاد شب زفافُم افتادم…….آخی…!
تا سحر داشت بیل مزَد آب مداد ای زمین خُشكه، همچی دلُم وا رفت كه نَگو ننه…. خلاصه همه چیش خوب بود ولی دهنش خیلی بوی پیاز مداد…!
غروب باید برُم مسجد ببینم ای امام باقر كه الهی به قربونش برُم حدیثی چیزی بره بوی پیازنگفته…!
خلاصه ننه پیاز كه آوردی دوسه كیسه برفست در خانه ما…!
پیر بری الهی

داستان بالا رو دهخدا تو کتابش آورده بود

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

خدا روزی رسان است.

💎شخص ساده لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد.
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.
هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و...
از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود.
ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت:
«هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد.
وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت:
«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟
شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!»

✅نتیجه:فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد.
اگر خواهان تغییرات هستی همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پسری به خواستگاری دختری رفت
خانواده دختر از او پرسیدند:وضع مالی شما چطور است ؟پسر جواب داد :عالیست
به او گفتند:تحصیلاتتان به کجا رسیده؟جواب داد ؛تحصیلات عالیه داریم
پرسیدند :موقعیت خانوادگی تان چطور است ؟گفت نظیر ندارد
به او گفتند :شغل شما چیست ؟جواب داد ؛از کار کردن بی نیازم ولی به کار تجارت مشغولم،
از پسر پرسیدند که شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است ؟در جواب گفت :به خوشی خلقی معروفم.
عروس و پدر مادر از این همه سجایای اخلاقی به حیرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب می شد
مخصوصا مادر عروس در نهایت شادمانی گفت:آقا
با این همه صفات و اخلاق پسندیده  آیا عیبی هم دارد؟
مادر پسر جواب داد :فقط یک عیب کوچک دارد و آن هم این است که زیاد دروغ می گوید

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:42 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پشت چراغ قرمز پسرکی با چشمانی معصوم و دستان کوچک گفت: چسب زخم نمیخواهید؟ پنج تا صد تومن..

 آهی کشیدم و با خود گفتم تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم..

 نه زخم های من خوب میشود

 نه زخم های تو..!!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

گوسفندها میدانند که چوپان دوستشان دارد

 اما نمیدانند که

 چوپان دوست صمیمی قصاب هم هست...

 سخنان ناب

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

سه شنبه 15 فروردین 1396  12:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها