تعدادی حشره کوچک در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.
آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.
یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی
از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد،
همه فریاد می زدند که مرگ و نیستی تنها چیزی است
که عاید او میشود،
چون هر حشره ای که بیرون رفته بود باز نگشته بود.
وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود.
حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود.
سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد
و پرواز چنان لذتی به او داد
که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.
تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید
که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد
ولی نمی توانست وارد آب شود
چون به موجود دیگری بدل شده بود.
شاید بیرون رفتن از حصار دنیای فعلی ترسناک باشد،
.
اما مطمئن باشید
خارج از این پیله ی وابستگی ها، جهانیست ورای تصور...