0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس مي پرسد: «فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟

ماكس جواب مي دهد: «چرا از كشيش نمي پرسي؟

جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد: جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.

كشيش پاسخ مي دهد: «نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب است.

جك نتيجه را براي دوستش ماكس بازگو مي كند.

ماكس مي گويد: تعجبي نداره. تو سئوال را درست مطرح نكردي. بگذار من بپرسم.

ماكس نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «آيا وقتي در حال سيگار كشيدن هستم مي توانم دعا كنم؟»

كشيش مشتاقانه پاسخ مي دهد: مطمئناًً، پسرم. مطمئناً

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:17 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

لحظاتی در زندگی هست که قدرش را نمیدانید، 

مگر زمانی که تبدیل به خاطره میشوند!

#دکتر_سوئس

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:18 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:18 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

"عقيده" ميتواند
عقيده ی من باشد..
اما "حقيقت" نميتواند
حقيقت من باشد..
حقيقت متعلق به هيچکس نيست...
به همین دلیل،
هميشه بر سر عقيده ميجنگند،
نه بر سر حقيقت...

#برتراند_راسل

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:18 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد:

گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌.
این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌.
اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. 
ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ وکاملا" مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند.
یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌.
روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.»
این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: 
درندگی
وحشی‌بودن‌
و حیوانیت
‌شناخته‌میشود‌
اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:19 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

معلمان خاطی باید تنبیه شوند !!!!

خانم معلم پس از یکی دو بار آموزش درس ، از شاگردانش پرسید : چه کسی متوجه نشده است ؟ 
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند . معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از  کیفش بیرون درآورد . 
همه دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند . معلم به یکی از سه دانش آموز گفت : پسرم این چوب را بگیر و دو بار به کف دست من بزن . دانش آموز متعجب پرسید : به کف دست شما بزنم ؟ به چه دلیل ؟ 
معلم گفت : پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدی . به همین دلیل باید تنبیه شوم .
دانش آموز اول دوبار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش ، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد . 
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود به معلم گفت : خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم . از معلم اصرار و دانش آموز انکار !
دیگر ، تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بيگاه داخل کلاس ، هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند .
از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:19 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

روزی طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت:
چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم.
چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت:
ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم.
 بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم.
طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت:
مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم....؟
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:19 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

«به عارفی گفتند:
ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم؟ 

گفت: 
کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی، بیدار می شود؛ 
حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود!!!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:26 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

افرادی كه انرژى مثبت دارند،
اغلب مهربان و با عاطفه هستند،
 به زمين و زمان مهربانی مي كنند،
غصه دارند اما آن را قصه نمی كنند تا خُلق مردم را تنگ نکنند،
اغلب افرادى خوش خُلقند،
دنبال نقاط مثبت هستند،
در برابر نا ملايمات زندگی خم به ابرو نمی آورند.
اين افراد در بلند مدت يك نيرویی بدست می آورند كه از همه لحاظ مورد قبول اطرافيان هستند و به قول روانشناسان "شخصیت كاريزماتیک" دارند.

کاریزماتیک باشید، پر از ديد مثبت!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:26 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

غرض از اسلحه ساز در زمان قاجار افرادی بودند که در دو سه نقطه شهر تهران تعمیر اسلحه های شکاری میکردند. اسلحه های موجود انگلیسی و فرانسوی و روسی بود و ظرفیترین آنها نوع فرانسوی معلوم شده بود. 
بعضی اقدام به ساخت اسلحه کردند ولی توفیقی بدست نیاوردند بجز فردی به نام حسن موسی که در بازار تهران نرسیده به چهارسو کوچک مقابل تیمچه حاجب الدوله دکان داشت و خود تفنگ های سرپر و ته پر را تماما ساخته با قید ضمانت و امتحان میفروخت. مطابق نظر اهالی فن اسلحه هایش نه تنها با خارجی های مشابهش برابری میکرد بلکه در بعضی موارد در دقیق بودن نشانه زنی و خوش دستی از آنها برتری می جست. 
این حسن موسی مردی بود متوسط القامه نحیف اندام و تریاکی، با دکانی محقر دود زده شوریده با دَم و ابزاری بی اندازه ابتدائی بی مقدار که تنها و بدون شاگرد کار میکرد. 
حسن موسی درسال فقط دو اسلحه از کار در میآورد و کم کم در این حُسن شهرت به جائی رسید که نام و اسلحه اش تا فرانسه رسیده و متخصصی از کارخانه اسلحه سازی فرانسه به دیدارش آمد.
او بساط محقر و قیافه کثیف و وضع دور از انتظارش را نگریسته، چگونگی هنر و سبب درماندگیش را جویا میشود؟
تنها جوابی که از حسن موسی میشنود این است که:

"کسی از تفنگ من گلوله نخورده که بگوید خدا خیرت دهد."

تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:26 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

هیچکس و هیچ چیز، بر زنی که با خواندنِ کتاب و شعر، گوش دادن به موسیقی و نوشیدن قهوه حالش خوب می شود، پیروز نخواهد شد.

#جبران_خلیل_جبران

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:27 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

شخصی چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد.
ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
*چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد: این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد. پول را برای عروسی، برای خرید خانه ، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم.
وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید ماشین است، دیگر به تصادف فکر نکن

منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌ آید. منتظر شادی باشیم، شادی پیش می‌‌ آید. منتظر غم باشیم، غم پیش می‌‌آید.

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:27 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

مرگ تو، درست ازلحظه ای آغاز می شود که در برابر آنچه مهم است سکوت میکنی

#مارتین_لوترکینگ
رهبرسیاهپوستان آمریکا درجنبش ضد آپارتاید دهه ۶۰

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:28 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

حکایتی است  که  روزی ملایی  از کنار  گازرها (رختشورها) می گذشت که پارچه های سفید را شسته و آنها را پهن کرده بودند.   سگی را دید  که در کنار پارچه ها  راه می رود و بدنش با آنها  تماس پیدا کرد.  رو به یکی  از آنها کرد و گفت :  
"سگ پارچه ها را نجس کرده  -  او را  دور کن  وپارچه ها را تطهیر کن" .
رختشور که دید پس از مدتی تحمل رنج و زحمت و شستن و پهن کردن و  هم اکنون که پارچه ها  نزدیک به خشک شدن هستند مجبور به دوباره کاری  است  رو به ملا کرد و گفت :
"حاج آقا  این حیوان سگ نیست و ان شاالله بز است."
ملا گفت :  " مگر چشمت ایراد دارد و نمی بینی سگ است ؟"
رختشور گفت :  "خیر انشاالله  بز است.!"
ملا سنگی برداشت و به طرف  سگ نگونبخت  پرتاب کرد . 
سنگ به سگ خورد و سگ از درد شروع  کرد به واق واق کردن.
رو به رختشور کرد و گفت :  نگفتم ؟  کر که نیستی  - صدایش را شنیدی ؟
رختشور لبخندی زد   و گفت :  "قدرت خدا  را ببین که  بز  صدای سگ در می آورد"

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:28 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

تنهایی بهترین اوقات من است چون برای ملاقات خدا در کوچه های آسمان پرسه می زنم.

در تنهایی، لحظه ها، لبریز از دعاست. همه جا متبرک از عطر خداست.
فرشته ها، همه جا پراکنده اند، در این خلوتِ بی صدا...

هم صدای من لب به آواز گشوده اند، در سایه سارِ این آرامشِ بدونِ هیاهو...

خدا بود و من بودم و یاد تو در قلبم، تجلی بخش این عشق...

گفتم خدایا ببخش اگر در قلبم در کنار تو، جای اوست !

خدای مهربانم، خندید و گفت برو خوش باش او هدیه ی من به توست!

فارغ از هر غم و اندوه، آرام و مطمئن، از خدا خواستم که دلت همیشه پر از نور و روشنی و آرامش ساحل چشمانت تا همیشه پایدار و گرمی وجودت آرام جانم باشد تا ابد.
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها