0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

دوستم هانس زیمر تصادف شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست چپش از کار افتاد.
«خوشبختانه من راست دستم» 
او این جمله را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای میریخت او سپس گفت:چیزهایی که میتوانم با یک دست انجام دهم شگفت آور است. با وجود اینکه انگشتهای دستش را از دست داده بود در کمتر از یک سال آموخت که با هواپیما پرواز کند,اما یک روز هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانی,موتور هواپیمایش دچار مشکل شد وسقوط کرد. او زنده ماند اما سر تا پایش فلج شد. 
من او را در بیمارستان ملاقات کردم. به من لبخند زد وگفت: اتفاق خیلی مهمی نیفتاده. به نظر تو چه کاری است که باید تصمیم بگیرم تا آن را انجام دهم ؟!

زبانم بند آمده بود.  فکر کردم دوستم فقط تظاهر میکند و وقتی من بروم شروع به گریه میکند و به حال خود تاسف میخورد. شاید آن روز دقیقا همین کار را کرده باشد,اما زندگیش هنوز تمام نشده بود. زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف را برایش ذخیره کرده بود. 
او با زن زندگی اش در کنفرانس معلولان ملاقات کرد. همچنین یک سامانه نگارش الکترونیکی اختراع کرد که به فرمانهای صوتی پاسخ میداد,ومیلیونها نسخه از کتابی که با روش جدید نوشته بود فروخت. 

هانس زیمر پشت جلد  کتابش نوشت: قبل ازاینکه فلج شوم میتوانستم یک میلیون کار مختلف انجام دهم,اما اکنون فقط میتوانم 990000 کار انجام دهم,اما کدام آدم عاقلی به خاطر10000
کاری که دیگر نمیتواند انجام دهد نگران است,در حالی که 990000 کار دیگر باقی مانده است؟!

هر اندازه بر زندگی خود کنترل دارید به همان اندازه احساس رضایت وخوشبختی می کنید;البته عکس این موضوع هم درست است به همان اندازه که احساس کنید بر زندگی خودکنترل ندارید ویا اینکه دیگران یا شرایط خارجی,زندگی شما را کنترل میکنند احساس نا رضایتی و عدم خوشبختی میکنید. 
در علم روانشناسی به این نظریه "کانون کنترل" میگویند. کانون کنترل به هر جایی که احساس میکنید زندگی شما از آنجا کنترل میشود,اطلاق میگردد.

#نیروهای_شگرف_مغز
#دکتر_کریستیان_گودفری

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:05 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

کسانی که زندگی خود را وقف بدست آوردن منافع مادی و ثروت کرده اند به شما خواهند گفت که احساس خوشبختی را در اموال خود نمی یابند...

خوشبختی هرگز انعکاس ثروتهای مادی یک شخص نیست، بلکه انعکاس ثروتهای معنوی و احساسی او است؛

خوشبختی انعکاس تعداد روابط دوستانه ای است که هر کس می تواند داشته باشد؛

خوشبختی انعکاس تعداد افرادی است که در طول زندگی خود توانسته خوشبخت و هدایت کند؛

خوشبختی نتیجه قدرشناسی از داشته ها است و نه میزان نارضایتی از نداشته ها.

قدردان داشته هایتان در زندگی باشید و تا می توانید در خوشبختی و هدایت دیگران تلاش کنید و زندگیتان را بخاطر آنچه که هم اکنون هست دوست بدارید.
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:07 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار اتاقت بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.

روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ‏ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به اتاقش رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‏های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف‏ هایت دیگران را می ‏رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان‏ ها می ‏گذارند. تو می ‏توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:08 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

یک یهودی مجوز مهاجرت از روسیه به اسراییل را کسب کرد
هنگام خروج از روسیه در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید : این چیه ؟ 

مرد گفت : شکل سوالت اشتباهه آقا ؟
بپرس این کیه ! این مجسمه لنین مرد بزرگ روسیه است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد . من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه ، مامور گمرک گفت : درسته آقا ، بفرمایید ...

در  فرودگاه اسراییل  مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از یهودی پرسید : این چیه ؟ مرد گفت : بگو این کیه ؟ گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که من را مجبور کرد از روسیه برم بیرون ، مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم ...
مامور گمرک گفت : بله درسته آقا ، بفرمایید ...

چند روز بعد که یهودی توی خونه اش همه فامیل را دعوت کرد ...
پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید : این کیه ؟ 
مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه ، بپرس این چیه ؟

این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از روسیه به اینجا آوردم !!!

« سیاست  یعنی اینکه یک حرف را به مردم به صورتهای مختلف بیان کنی » ..
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:08 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

#دیالوگهای_ماندگار
#زندگی_زیباست

جاشوا : بابا چرا رو این مغازه نوشته ورود سگ ها و یهودیا ممنوعه ؟
گوییدو : چون اونا نمی خوان سگها و یهودیا برن تو مغازشون دلشون نمی خواد . هر کی هر کاری دلش بخواد می کنه. یه مغازه ی ابزار فروشی اونجاست که روش نوشته ورود اسپانیاییا و اسبها ممنوعه. جلوتر یه دراگ استوره که روش نوشته ورود چینییها و کانگورو ممنوعه بعضی از مردم از بعضی چیزا خوششون نمیاد.
جاشوا : اما ما اجازه می دیم همه به کتابفروشیمون وارد بشن .
گوییدو : نه ما هم از حالا بع بعد یه تابلو می زنیم . تو از چی خوشت نمیاد ؟
جاشوا : عنکبوت ..
گوییدو : من از چنگیز خان مغول خوشم نمیاد . خوب ما هم از فردا یه تابلو می زنیم و روش می نویسیم ورود عنکبوت و چنگیز خان مغول ممنوع !

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:08 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمد بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی.
فی الجمله پسر در قوت و صنعت سرآمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش مَلک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت، وگرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم.
ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (کشتی بگیرند)
مقامی متسع (گشاد) ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت زورآوران روی زمین حاضر شدند پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی.
استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد، استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت.
غریو (فریاد) از خلق برخاست ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی. گفت:
ای پادشاه روی زمین، بزور آوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی‌ داشت، امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد.
گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفته‌اند دوست را جندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیده‌ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟

کس نیاموخت علم تیر از من 
که مرا عاقبت نشانه نکرد

#گلستان_سعدی

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:09 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

مرد ها هم دنیایشان عجیب است بیشتر از زن ها احساس دارند و کمتر نشانشان میدهند.
بیشتر از زن ها عاشق میشوند و کمتر عشق می ورزند
 آنها برای شکستن ناخن های دست چپشان دغدغه ندارند
آنها به یاد شکستن دل هایشان
پاکت ها دود میکنند
آنها قدم زدن با کفش های پاشنه دار
را یکبار هم تجربه نکرده اند،
نمیدانند با چتر های رنگ رنگی
زیر باران رفتن چه لذتی دارد،
آنها از خرید در مرکز شهر چیزی
سرشان نمیشود اما هیچ مردی نیست
که با قدم زدن های نیمه شب بارانی خاطره نداشته باشد
هیچ مردی نیست که برای یکبار هم که شده زیر باران آهنگ غمگین گوش نداده باشد.
مردها دنیای عجیبی دارند با پای خودشان می آیند و گاهی با پای خودشان میروند اما این را بدان هیچ مردی پیدا نشده که فراموشی را بلد باشد.
بعضی مردها در زندگی عجیب مردند
سخت هستند، سرد هستند، مغرور هستند اما برای کسی که عاشقانه دوستش دارند گاهی از یک کودک هم کودکانه تر خیال میبافند
 برخی از مردان عجیب مردند.
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:09 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

هیچ مگسی در اندیشه فتح ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را به خاطر اندیشه اش نمیکشد!

هیچ کلاغی به طاووس، رشک نمیبرد،
و قناری میداند قار قار هم شنیدن دارد.

هیچ موشى ، به فیل بخاطر بزرگی اش حسادت نمیکند.
و زنبور میداند که گل، مال پروانه هم هست.

و رودخانه به قورباغه هم اجازه خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به سفر فکر نمیکند.

زمین میچرخد تا آفتاب به سمت دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن ، زشت و زیبا نمیکند!

هیچ موجودی در زمین، بیشتر از انسان همنوعانش را قضاوت نمیکند، و همنوعانش را به خاک و خون نمیکشد!

ای انسان
دنیا،  تنها به تو تعلق ندارد!!!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:09 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

ﻋﺎﺩﺍﺕ ﺑﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ یک مبل راحتی هستند:

نشستن ﺩﺭ ﺁن ها ﺭﺍﺣﺖ،

ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺁن ها ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺖ.

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:09 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ " ﺷﺎﻡ ﺁﺧﺮ" ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﺷﺪ،
ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ " ﻧﯿﮑﯽ" ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻋﯿﺴﯽ ﻭ" ﺑﺪﯼ" ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﯾﻬﻮﺩﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ .
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺭﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﺴﯿﺢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩﻛﺮﻛﻠﻴﺴﺎ ﯾﺎﻓﺖ .
ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺍﻭ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ .
ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ، ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺷﺎﻡ ﺁﺧﺮ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻬﻮﺩﺍ ﻣﺪﻝ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﮐﺎﺭﺩﯾﻨﺎﻝ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﺪ. ﻧﻘﺎﺵ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺟﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺵٍ ﻣﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﯼ ﺁﺑﯽﯾﺎفت. ﺍﺯ ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺍﻧﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎﺍﻭﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ.

ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﻭﺭﺍ ﺳﺮ ﭘﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﺿﻊ ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﺍﺯ ﺧﻄﻮﻁ ﺑﯽ ﺗﻘﻮﺍﯾﯽﮔﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺴﺨﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﮔﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎ ﺁﻣﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺭﺍ ﻗﺒﻼ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ !!!
ﺩﺍﻭﯾﻨﭽﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﮐﯽ؟
ﮔﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﻢ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺮﻭﻩﻛﺮ ﻛﻠﻴﺴﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻣﺪﻝ ﻋﯿﺴﯽ ﺑﺸﻮﻡ !!!

" ﻧﯿﮑﯽ" ﻭ "ﺑﺪﯼ " ﺩﻭ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺳﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﺭﻛﺪﺍﻡ ﻣﺴﻴﺮ ﻗﺮﺍﺭ داری..
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:09 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

#دیالوگهای_ماندگار
#خوب_بد_زشت

توکو:خدا با ماست چون از یانکیا متنفره

بلوندی: نه خدا با ماست چون از احمقا متنفره!!!

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:10 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

از تنفر خودتون به خاطر
چیزهایی که
نیستید دست بکشید...

و شروع کنید
به دوست داشتن خودتون ،
به خاطر چیزهایی که
هستید...

موفقیت شخصی ،
از درون حاصل میشود و موقعی بدست می آید
که شما قادر باشید
نه تنها « خودتان » باشید
بلکه همچنین « خود » را
« دوست » داشته باشید

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:10 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

هیچ زنی احمق نیست ...!

همیشه نمیشود زنها را 
با پول شاد کرد
باارزشترین هدیه ای که میتوان  
به یک زن داد، توجّه است

توجّهی مداوم ...

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:10 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

در آداب زور خانه میگویند جوانانی که هنوز ریش در نیاورده بودند حق نداشتند داخل زورخانه شوند چرا که در آن زمان ورود جوانان کم سن وسال در زورخانه ها مورد حرف و حدیث فراوان بود و حرمت زورخانه به لوطیان و جوانمردان و عیاران بود. حکایت میکنند که در تبریز جوانی بی ریش وارد زورخانه شد و خواست لخت شده و داخل گود شود، پیشکسوت مانع شد و گفت:
جانم کسی که شانه به صورتش بند نمیشود نباید وارد این مکان علی الخصوص گود مقدس زورخانه شود.
پسر از فرط غیرتی که داشت، شانه از بغل درآورد و آن را طوری به صورت خود فرو کرد که در گوشت صورتش بند شد و سپس وارد گود زورخانه شد.
میاندار و مرشد و پیشکسوتها او را تهنیت گفته و برایش زنگ زدند و اقرار کردند که 
این جوان از این به بعد در جرگه نوچه ها حق دارد داخل گود شود، زیرا کسی که تا این درجه با غیرت باشد هیچ وقت مورد تهمت قرار نخواهد گرفت....

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:10 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

داستان زیر مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت احمدشاه قاجار برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای دکتر جلال گنجی فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» این را نقل کرده اند:
«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد احمد شاه قاجار تحصیل میکردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشورشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد.از برخی کشورها فقط یک دانشجو اینجا تحصیل میکند و همان یک نفر پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد و سرود ملی خواهد خواند.
چاره‌ای نداشتیم دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. 
به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و کسی هم که اینجا فارسی بلد نیست که بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفی از سعدی و حافظ با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمیشد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم:
بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم هم آهنگین است و هم ساده. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمیشود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: عمو سبزی‌فروش... بله. سبزی کم‌فروش... بله. سبزی خوب داری؟ ... بله. فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. 
با توافق همدیگر، «سرود ملی» به این‌ صورت تدوین شد:
عمو سبزی‌فروش... بله 
سبزی کم‌فروش... بله 
سبزی خوب داری...بله 
خیلی خوب داری؟... بله 
عمو سبزی‌فروش... بله 
سبزی کم فروش ... بله
سبزیت گِل داره ... بله 
درد دل داره... بله 
سیب کالک داری... بله 
من و دوسم داری... بله 
عمو سبزی‌فروش... بله 
من نعنا میخوام... بله 
تو رو تنها میخوام... بله 

خلاصه این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه با یونیفورم یک‌ شکل و یک‌ رنگ از مقابل امپراطور آلمان عمو سبزی‌فروش خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما که دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت. 


منبع فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ ۳۵

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

یک شنبه 7 خرداد 1396  9:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها