0

**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

 
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

روزی مرد جوانی در میانه ی شهری ایستاد و ادعا کرد زیباترین قلب دنیا را دارد . جمعیت زیادی دور او را گرفته و به قلب سالم و بدون خدشه ی او
نگاه می کردند و همه تصدیق می کردند که قلب او براستی زیباترین و بی نقص ترین قلبی است که تا کنون دیده اند.
مرد جوان در کمال افتخار و با صدایی بلندتر از جمعیت به تعریف از قلب خود می پرداخت که ناگهان پیرمردی جلوتر از جمعیت آمده خطاب به مرد جوان گفت : « اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست .» سکوتی برقرار شد و مرد جوان به همراه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند ، قلب او با قدرت تمام می تپید ، اما پر از زخم بود .
قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آن شده بود ، اما آنها بدرستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد . در بعضی نقاط قلب پیرمرد شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پرنکرده بود .
مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا
می کند قلب زیباتری دارد !
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرده خندید و گفت : « سر شوخی داری ؟ قلبت را با قلب من مقایسه کن ! قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است ! »
پیرمرد گفت : « درست است ، قلب تو سالم به نظر میرسد . اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نخواهم کرد ... تو نخواهی دانست که هر زخمی یادگار مهر کسی است که من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام ، گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه ی بخشیده شده ، قرار داده ام . اما چون این دو عین هم نبوده اند ، گوشه هایی دندانه دندانه بر قلبم دارم ، آنها برایم بسیار عزیزند ، چرا که یادآور عشقی زیبا هستند . بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ا م اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند ! اینها همین شیارهای عمیق هستند . گرچه دردآورند اما ، باز یاد آور یک دلدادگیه من اند و من همه در این امیدم که آنها روزی باز گردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند . پس حال می بینی که زیبایی واقعی چیست ... ! »
مرد جوان چند لحظه بی هیچ سخنی اورا نظاره کرد ، در حالیکه اشک از گونه هایش سرازیر بود ، سمت پیرمرد رفته از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستانی لرزان ، به پیرمرد تقدیم کرد . پیرمرد آنرا گرفت و در قلبش جای داد و او نیز بخشی از قلب پیر و زخمی خود را در جای زخم قلب مرد جوان قرار داد .
مرد جوان به قلبش نگریست ، سالم نبود ، اما او و جمعیت همگی اذعان داشتند که از همیشه زیباتر بود .

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:12 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

شیوانا از راهی می‌گذشت. خسته شد و به درختی تکیه داد. چند دقیقه بعد جوانی سراسیمه به نزدیک درخت رسید و جسمی را که داخل پارچه‌ای پوشانده بود زیر یک سنگ مخفی کرد. به محض این‌که جوان کارش را تمام کرد نگاهش را به سمت درخت چرخاند و شیوانا را دید که به او می‌نگرد! جوان شرمزده سرش را پائین انداخت و از شیوانا دور شد.
روز بعد عده‌ای از مردم دهکده آن جوان را طناب بسته نزد شیوانا آوردند و از او خواستند تا برای آن جوان مجازاتی مشخص کند.
شیوانا سری تکان داد و از جمعیت پرسید: ”جرم این جوان چیست!؟“
یکی از جمع پاسخ داد: ”این جوان دیروز به درون معبد قدیمی دهکده رفته و ظرف گران‌قیمتی را که آنجا بود ربوده و فرار کرده است!“
شیوانا پرسید: ”از کجا می‌دانید که کار این جوان بوده است!؟“
همان شخص پاسخ داد: ”دقیقاً مطمئن نیستیم. اتفاقاً وقتی ظرف به سرقت رفته کسی در معبد نبوده است. ما براساس حدس و گمان فکر می‌کنیم کار او بوده است. البته او خودش می‌گوید که از ظرف گران‌قیمت خبری ندارد و ما هم هر جائی‌که گمان می‌کردیم را گشتیم ولی ظرف را ندیدیم!“
شیوانا با عصبانیت گفت: ”شما براساس حدس و گمان شخص محترمی را متهم کرده‌اید. زود این جوان را رها کنید و وقتی شواهدی محکم‌تر داشتید سراغ من بیائید!“
جمعیت، جوان را رها کردند و پراکنده شدند. ساعتی بعد جوان در خلوت نزد شیوانا آمد و شرمزده و خجل سرش را پائین انداخت و آهسته گفت: ”استاد! شما خودتان دیدید که من ظرف را کجا پنهان کردم؟ پس چرا مرا لو ندادید!؟“
شیوانا آهی عمیق کشید و گفت: ”به‌جزء من چشمان خالق هستی هم نظاره‌گر اعمال تو بود. وقتی خالق کائنات آبروی تو را نگه داشت و اجازه نداد که کسی نظاره‌گر اعمال تو باشد، چرا من که چشمانم از اوست پرده‌پوشی نکنم!؟“
جوان خجل و سرافکنده از حضور شیوانا بیرون رفت. روز بعد دوباره جمعیت آن جوان را نزد شیوانا آوردند و گفتند: ”ظرف گران‌قیمت شب گذشته به‌طرز عجیبی به معبد بازگردانده شده است و هیچ‌کس ندیده که چه کسی این کار را انجام داده است. برای همین ما به این نتیجه رسیده‌ایم که این جوان بی‌گناه بوده و ما بی‌جهت او را متهم کرده‌ایم. به‌همین خاطر نزد شما آمده‌ایم تا از او بخواهید ما را ببخشد!“
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”این جوان حتماً شما را می‌بخشد بروید و به‌کار خود برسید!“
وقتی جمعیت پراکنده شدند. شیوانا آهسته نزدیک جوان رفت و گفت: ”همان کسی که چشمان بقیه را کور کرد و آبرویت را حفظ نمود، اگر اراده کند می‌تواند پرده‌ها را براندازد و اسرار پنهان تو را برملا سازد و در یک چشم به‌هم زدن تو را رسوا کند. قدر این حامی بزرگ را بدان و همیشه سعی کن کاری کنی که او خودش پوشاننده عیب‌های تو باشد!“

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:13 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

روزی «زیبایی» و «زشتی» در ساحل دریا به هم رسیدند و هر یک از دیگری پرسید: «می توانی شنا کنی؟» سپس هر دو لباسهایشان را کندند و خود را در امواج دریا رها کردند. اندکی بعد «زشتی» از آب بیرون آمد و جامه «زیبایی» را به تن کرد و به راهش ادامه داد. «زیبایی» نیز به ساحل بازگشت و لباسهایش را نیافت و از اینکه برهنه بود شرمگین شد پس ناگزیر جامه «زشتی» را در بر کرد و به راه افتاد.
از آن روز تاکنون مردان و زنان هرگاه به هم می رسند در شناخت یکدیگر دچار اشتباه می شوند. البته هنوز هم کسانی هستند که وقتی به چهره «زیبایی» خیره می شوند بر خلاف لباسی که بر تن دارد او را می شناسند و هرگاه به چهره «زشتی» می نگرند او را تشخیص می دهند و لباس زیبایش آنها را دچار اشتباه نمی کند.

نوشته ای از جبران خلیل جبران از، کتاب سرگشته، انتشارات نیک فرجام

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:28 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

از مرحوم حاج آقا دولابی پرسیدند وضعیت مردم در آخرالزمان چگونه خواهد بود؟

مثال زیبایی زدند که خواندنش خالی از لطف نیست.

ایشان فرمودند:

مثل مردم در آخر الزمان مانند پدری است که 4 پسر دارد اما آنهارا در اتاقی حبس میکند و میگوید شما در این اتاق باشید من میرم و برمیگردم.

اما خود میرود پشت پرده و به رفتار بچه هایش نگاه میکند.

پسر اول از نبود پدر سوءاستفاده میکند وشروع میکند به بهم ریختن اتاق و شرارت.
پسر دوم که میبیند پسر اول همه جارا به هم میریزد وشرارت میکند مینشیند وشروع میکند به گریه کردن که بابا بیا بابا بیا!
پسر سوم که اصلا پدر را فراموش میکند وبه کار خود سرگرم می شود.
پسر چهارم که دیده پدر پشت پرده آنهارا نگاه میکند شروع میکند به مرتب کردن اتاق و نگران نیامدن پدرنیست اومیداند که پدر او را میبیند پس با خود میگوید هرچه هم پدر دیرتر بیاید من کار بیشتری میکنم و پدرهم مرا میبیند در عین حال منتظر آمدن پدر نیز هست))

آری این مثال دقیقا مثل ماست !

مردم آخرالزمان!
عده ای جامعه را بهم میریزیم
عده ای اصلا آقا را فراموش کرده و به دنیای خودمان مشغولیم
عده ای هم فقط در مسجد و محراب بست مینشینیم که آقا بیا بدون هیچ حرکتی.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:29 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

از من به شما نصیحت
هرگز، تمامتان را برای هیچ کس رو نکنید...
از همان اول قضیه؛
راه و بیراه نگویید که دیوانه ی ِعطر تنش،
و مجنون بوی موهایش شده اید...
هیچ چیز نگویید،ساکت و آرام
کنارش ثانیه ها را بگذرانید
و اجازه دهید برای شنیدن یک عزیزم از دهانتان تشنه باشد...
👤آدم ها اول هر قصه ای عاشق 👤آدمهای احساساتی اند؛
آنها که مدام دوستت دارم میگویند و دوستت دارم را ثابت میکنند...
بعد ها ولی دلزده میشوند از کسی که احساساتش را بروز میدهد،
از کسی که دوست داشتنش را روی زبان می آورد...
👤آدمها تکلیفشان با خودشان معلوم نیست
امروز بال بال میزنند که نگاهشان کنید،علاقشان را ببینید و چشم های پر ذوقشان را نادیده نگیرید
فردا،چشم هایشان را روی همه چیز
هر چه بوده و نبوده،
روی دوستت دارم ها
روی دلبستگی ها
روی وابستگی ها
میبندند و میروند...
میروند
سراغِ کسی که تمامش رو نشده باشد
سراغِ کسانی که دوستت دارم نمیگویند
و علاقه اشان حتی از چشم هایشان هم معلوم نیست...

👤 فاطمه جوادی

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:30 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.
چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود.
امتحانی که در آن، نادانسته های یک کودک بی دفاع، مورد قضاوت دانسته های معلم قرار  می گرفت.
امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم.
اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.
نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی و معرفت و محبت دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت.
این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلط های دیگران خط نکشم.

این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم…

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:31 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

کارگردانی از تهیه کننده تلویزیونی دعوت کرد تا هنرنمایی سگش را تماشا کند!
این سگ صحبت می کرد، آواز می خواند و داستان تعریف می کرد.
تهیه کننده از هنرنمایی های سگ خوشش آمد و قراردادی حاضر کرد تا با سگ امضا کند اما ناگهان سگ بزرگتری وارد استودیو شده آن سگ را گرفته، کشان کشان با خود برد.
تهیه کننده پرسید: چی شد...؟
کارگردان با تاسف گفت: مادرش بود... اصرار دارد که پسرش شغل دیگری داشته باشد.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:31 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

آقای "ارل ساندویچ" از صبح تا شب پای میزهای بازی می‌نشست و حتی حاضر نمی‌شد یک لحظه را هم از دست بدهد. اما گاهی صدای قاروقور شکمش حواسش را از بازی پرت می‌کرد. یک بار آن‌قدر شکمش صدا داد که دوستانش هم شاکی شدند. پیش‌ خدمت باشگاه را صدا زد و از او خواست کمی گوشت لای نان بگذارد و بیاورد سر میز بازی تا دست‌ها و کارت‌هایش چرب نشوند. آقای ساندویچ فکرش را هم نمی‌کرد که یک روز تمام دنیا مشتری این ایده‌اش شوند و اسمش این همه مشهور و خواستنی شود.

گاهی نیاز ها تبدیل به یک ایده بکر و ثروتمند شدن شما می شود.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:32 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

طلا باش تا اگر روزگار آبت کرد

روز به روز طرحهای زیباتری از تو ساخته شود

سنگ نباش تا اگر زمانی خردت کرد

لگدکوب هر رهگذری بشوی ...!

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:33 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

مزرعه داری بود که هر سال بهترین محصولا ت را برداشت می کرد و غلات مزرعه او در مسابقات انتخاب بهترین بذرها مقام اول را کسب می کرد و او در طول سال ها جوایز و مقام های زیادی به دست آورده بود. یک گزارشگر تصمیم گرفت تحقیقاتی درباره علت موفقیت مزرعه دار انجام دهد و از او و مزرعه اش گزارشی تهیه کند. گزارشگر متوجه شد که کشاورز هر سال مقدار زیادی از بذر محصولا تش را به کشاورزان همجوار می دهد تا آنها نیز همان بذرها را کشت کنند.
گزارشگر با تعجب از مرد مزرعه دار علت این عمل را سوال کرد:
چرا بذرهای مرغوبتان را که هرسال بهترین مقام را برایتان فراهم می کنند به مزرعه داران همسایه می دهید. مرد پاسخ داد: شما می دانید که گیاهان باگرده افشانی تولید مثل می کنند و باد گرده گیاهان را جابه جا می کنند. اگر گیاهان مزرعه های همسایه من از نوع نا مرغوب و ضعیف باشند، باد گرده آنها را به مزرعه من می آورد و بذرهای خوب من نیز محصول مناسبی نخواهند داد. اگر من بخواهم بهترین باشم باید سعی کنم همسایه های من نیز خوب باشند.
برای به دست آوردن موفقیت باید کمک کنم تا دوستان و همسایه های من نیز به موفقیت و آرامش دست یابند. اگر می خواهم خوشحال باشم باید شرایطی به وجود آورم تا خوشحالی به خانه های دیگران نیز وارد شود.

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:33 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

پیرمردی 85 ساله که سر و وضع مرتبی داشت،
در حال انتقال به خانه سالمندان بود.
پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان،
به او گفته شد که اتاقش حاضر است.
پیرمرد لبخندی بر لب آورد . همین طور که عصازنان به طرف آسانسور
می رفت ، به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است
و به جای پرده، روی پنجره هایش کاغذ چسبانده شده است.
پیرمرد درست مثل بچه ای که اسباب بازی تازه ای به او داده باشند،
با شور و اشتیاق فراوان گفت: " خیلی دوستش دارم "
به او گفتم: ولی شما که هنوز اتاق تان را ندیده اید!
چند لحظه صبر کنید الان می رسیم.
او گفت: به دیدن و یا ندیدن ربطی ندارد!
.
شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده ام.
.
این که اتاق را دوست داشته باشم یا نداشته باشم،
به مبلمان و دکور و ... بستگی ندارد؛
.
بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه کنم.
.
من پیش خودم تصمیم گرفته ام که اتاق را دوست داشته باشم.
.
این تصمیمی است که هر روز صبح، زمانی که از خواب بیدار
.
می شوم می گیرم.من دو کار می توانم بکنم:
یکی این که تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات
قسمت های مختلف بدنم را که دیگر خوب کار نمی کنند بشمارم،
.
یا این که بر خیزم و به خاطر آن قسمت هایی که هنوز درست کار می کنند شکرگزار باشم.
.
" هر روز، هدیه ای است که به من داده می شود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را باز کنم، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته ام، تمرکز خواهم کرد.
.
هرگز فراموش نکن که برای شاد زیستن
باید قلبت را از نفرت و کینه خالی کنی،
.
ذهنت را از نگرانی ها آزاد کنی، ساده زندگی کنی،
.
بیشتر بخشنده باشی و کمتر انتظار داشته باشی
 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:34 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

باید خداحافظی کرد!
از همه آنهایی که دوست داشتنِ بی‌ شائبه را نیاموخته اند.
از همه آنهایی که عشق را حقِ مسلمِ خود می‌‌دانند و حتی ذره‌ای عشق ورزیدن بلد نیستند.
از همه آنهایی که چشم‌هایشان را به خوبی‌‌ها می‌‌بندند و کوچکترین اتفاق‌ها را از دریچه ی  شک و تردید می‌بینند.
از همه آنهایی که هرگز کلامی به مهر بر زبانشان جاری نمی‌‌شود، آنهایی که تمام فرصت‌ها را غنیمت می‌‌شمارند برای رنجاندن کسانی‌ که تشنه‌ ی محبتند.

باید خداحافظی کرد!
از آنهایی که به کرات دل ما را شکسته اند.
از آنهایی که از شادمانی‌های ما شاد نمی‌‌شوند.
از آنهایی که در غمها نه غمخوارِ ما هستند نه سنگ صبور
از آنهایی که با ما هیچ خاطره‌ای نمی‌سازند،آنهایی که  به سادگی‌ ما را فراموش می‌‌کنند، آنهایی که تنها زمانی‌ سراغِ ما می‌‌آیند که چیزی می‌‌خواهند یا کاری دارند

باید خداحافظی کرد!
از خودمان ...
باید با یک خودِ جدید آشنا شد
با کسی‌ که خودش را بیش از اینها دوست دارد
با کسی‌ که می‌‌تواند راست قامت بایستد و با قدرت و شهامت مرز‌های خود را به دیگران نشان دهد. نشاند دهد خطِ قرمز او احترام متقابل است چه در کلام چه در رفتار

خداحافظ آدم‌های نامهربان ...

👤 نيكى فيروزكوهي

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:35 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

ميگويند :
سفير انگلیس در دهلى از مسيري در حال گذر بود، که يك جوان هندي، لگدي به گاوي ميزند ...

و گاو كه در هندوستان مقدس است ...!

فرماندار انگلیسی پياده شده و به سوي گاو ميدود و گاو را ميبوسد و تعظیم میکند ...!

بقيه مردم حاضر كه ميبينند يك غريبه اينقدر گاو را محترم ميشمارد، در جلوى گاو ، سجده ميكنند و آن جوان را به شدت مجازات ميكنند ...

همراه فرماندار با تعجب ميپرسد :
چرا اين كار را كرديد ؟
فرماندار ميگويد :

لگد اين جوان آگاه، ميرفت كه فرهنگ هندوستان را هزار سال جلو بياندازد، ولي من نگذاشتم ...!!!

📚جهانی که من ميشناسم
👤برتراند راسل

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:36 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

Your Only Problem, Perhaps, Is That You Scream Without Letting Yourself Cry.

👤Nietzche

شاید تنها مشکل تو این باشد که هنگام فریاد کشیدن به خودت اجازه گریستن نمی دهی

👤نیچه

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:36 PM
تشکرات از این پست
mty1378
mty1378
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1394 
تعداد پست ها : 7386
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:**داستان های کوتاه و جملات پند آموز**

سخنانی زیبا برای لحظه ای تفکر و اندیشیدن

هیچگاه نمی توانید یک اشتباه را دوبار مرتکب شوید چرا که بار دوم دیگر آن یک اشتباه نیست بلکه یک "انتخاب" است.

به خودتان اجازه ندهید توسط این سه چیز تحت کنترل درآیید:
گذشته تان ، مردم و پول

هرگز برای کسی که شما را اذیت میکند گریه نکنید... درعوض لبخند بزنید و به او بگویید ممنون بخاطر اینکه به من فرصت دادی تا کسی بهتر از تو را پیدا کنم

همیشه دنبال افرادی که کمترین اهمیت را در زندگی به ما میدهند می دویم چرا به اینکار پایان ندهیم و اطرافمان رانگاه نکنیم تا ببینیم چه کسانی دنبال ما می دوند؟

اگر خدا دعاهای شما را مستجاب کند، ایمانتان را افزایش داده ، اگر با تاخیر مستجاب کند صبرتان را زیاد کرده و اگر مستجاب نکند چیز بهتری برایتان در نظر دارد

یک فرد موفق کسی است که بتواند از آجرهایی که دیگران به طرفش پرتاپ کرده اند، ساختمانی محکم بنا کند

هرگز افسوس پیرشدن را نخورید چرا که افراد بسیاری از این امتیاز محروم مانده اند !

زیبایی به معنای صورت زیبا داشتن نیست، بلکه به معنای داشتن ذهن، قلب و روح زیبا

 

وقتي مي گوييم علي غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را 
وقتي مي گوييم حسين غريب بود لعنت ميکنيم مردمان آن زمان را
 خدا نکند روزي بگويند مهدي غريب بود که آينده گان لعنتمان کنند

 

!جنـگ نـرم , تـفـنـگ نميخواهد چـادر ميخواهد


 

جمعه 15 اردیبهشت 1396  12:37 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها