گرهمچومن؛ افتاده ی این دام شوی
ای بس؛ که خرابِ باده وجام شوی
ما عاشق و رند ومستانم سوزی
با ما منشین؛ اگر نه بد نام شوی
باما منشین؛ اگر نه بد نام شوی
گر با غم عشق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود؛ کجا وطن سازد عشق
گرعشق نباشد؛ به چکار آید دل
گر عشق نباشد؛ به چکار اید دل
دانی که بدیدار تو چونم تشنه
هر لحظه بدین غمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم میخون توام
عالم همه زین سبب؛ بخونم تشنه
عالم همه زین سبب؛ بخونم تشنه
گر همچو من؛ افتاده ی این دام شوی
ای بس که خراب باده وجام شوی
ما عاشق و رند ومستانم سوزی
با ما منشین؛ اگر نه بد نام شوی
با ما منشین؛ اگر نه بد نام شوی
با آنکه دلم در غم عشقت خونست
حسن که تو زدلدار؛ که خرد بیرونست
در زلف تو؛ بیچاره غریب است دلم
یارب که در آن شام؛ غریبم چونست
گر با غم عشق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر عشق نباشد؛ به چکار آید دل
گر عشق نباشد؛ به چکار آید دل