0

📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

آرزو داشتم امسال بیایم عرفات
گریه دار از غم هر سال به هم ریخته ام

هر دل آشفته پی هم نفسی می گردد
چند وقتی است به دنبال به هم ریخته ام

به گمانم که قرار است نبینم رویت
با غمت خورده رقم فال به هم ریخته ام

درد، بالاتر از این نیست برایم انگار
دوری از توست در اقبال به هم ریخته ام

خوش به حال شهدایی که سبکبال شدند
به پریدن نرسد بال به هم ریخته ام

همه دلشوره ی من ماه محرم باشد
مادرت با خبر از حال به هم ریخته ام

به تو و گریه هنگام غروبت سوگند
فکر جدّ تو و گودال به هم ریخته ام


چه کنم دست خودم نیست دلم بی تاب است
وقت آوارگی قافله ی ارباب است

یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
امید آخر دنیا خودت درستش کن
...
نمانده پشت سرمن پلی که برگردم
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهرا خودت درستش کن
گرفت دست مرا هرکسی , زمینم زد
شکست بال و پرم را خودت درستش کن
سفال توبه خود را شکسته ام از بس
تر ک ترک شده اما خودت درستش کن
اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
برای محشر کبری خودت درستش کن
ثمر نداده درخت الهی العفوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کرببلا را خودت درستش کن.....

یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

بندگی کن تا که سلطانت کنند … تن رها کن تا همه جانت کنند

خوی حیوانی سزاوار تو نیست … ترک این خو کن که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه … درد پیدا کن که درمانت کنند
بنده ی شیطانی و داری امید … که ستایش همچو یزدانت کنند؟!
سوی حق نارفته چون داری طمع؟ … همسر موسی بن عمرانت کنن
شکر و تسلیم سليمانیت کو؟ … ای که می خواهی سلیمانت کنند
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار … تا عزیز مصر و کنعانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش … تا خلیل الله دورانت کنند
سر بنه در کف برو در کوی دوست … تا چو اسماعیل قربانت کنند
در ضلالت مانده ای چون سامری … آرزو داری که لقمانت کنند
چشم لاهوتی اگر داری بیا … تا به بزم قرب مهمانت کنند
چون علی در عالم مردانگی … فرد شو تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان در مسلمانی بکوش … ای مسلمان تا که سلمانت کنند
تا توانی در گلستان جهان … خار شو تا گل به دامانت کنند
همچو خاک افتادگی کن پیش از آن … که به زیر خاک پنهانت کنند
خوانده ای گر تو یحب الصابرین … صبر کن تا از محبانت کنند
با یتیمان مهربانی پیشه کن … تا پس از تو با یتیمانت کنند

همچو ذاکر ذکر حق کن روز و شب … تا مگر از اهل ایمانت کنند

کلیات خزائن الاشعار، ص 28

 
یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

بگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گل های تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
**
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
**
شعر از سعید بیابانکی

یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را


ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را


نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را


حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
 

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش



حافظ کلا میدونه چه خبره!! والسلامپاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙
 
یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن



هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت



علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست



من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام



دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها



زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت



گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــداشود
می تواند زشــت هم زیبا شــود



حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است



زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا



ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن



با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود



حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد

مولانا

 
یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

------------------------------ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
------------------------------بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
بـرخـاسـت ز عـاشـقـی، صـفـیـری
----------------------می خواست ز دوست دستگیری
او را بــــه شــــرابــــخـــانـــه آورد 
***********-------تــا تــوبــه کـنـد بـه دسـت پـیـری
از عـشـق، دگـر سـخـن نـگـویـد
**************** تــا زنــده کــنــد دلــش فــقــیـری
درویــش صــفــت، اگــر نــبـاشـی
*************** از دوری دلــــبــــرت بــــمـــیـــری
مـیـخـانـه، نـه جـای افـتخار است
**************-- جـای گـنـه اسـت و سـر بـه زیری
بــا عــشـوه بـگـو بـه جـمـع یـاران
**************- آهــســتــه، و لــیــک بــا دلــیــری
*******************ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
*******************بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
....
**************قطعه ای از ترجیع بند از امام راحل ره

 

 
یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

مولانا
سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی
خار بنان خشک را از گل او طراوتی
جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی
سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی
مرده ز گور برجهد آید و مستمع شود
گر بت من ز مرده‌ای یاد کند حکایتی
آنک ز چشم شوخ او هر نفسی است فتنه‌ای
آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی
آه که در فراق او هر قدمی است آتشی
آه که از هوای او می‌رسدم ملامتی

امام

یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

مولانادلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارددر این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کارانبه دکان کسی بنشین که در دکان شکر داردترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کسیکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر داردتو را بر در نشاند او به طراری که می‌آیدتو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در داردبه هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشینکه هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر داردنه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر داردنه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر داردبنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستانمیان صخره و خارا اثر دارد اثر داردبنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزناگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر داردچراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌داراز این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر داردچو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتیحریف همدمی گشتی که آبی بر جگر داردچو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانیکه میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
*
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 
یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده آغـاز خـوش هـر مـاجراسـت

خنده را بر چهره چـون مهمان کنی
صـورت خــود را اگـر خـنـدان کـنـی

زنـدگـی بـا خـنـده گـر جـاری شـود
نـور شـادی گـر بـه چـشمانـت رود

مـی رود غــــم از درون سـیـنـه ات
محو خـواهد شد به خنده کینه ات

مشـکلات مـا دگـر حـل مـی شـود
کـار و بـار غـصـه مخـتل می شود

مـشــکــلاتـی تـا فــراســـوی دلار!
راه حـل هـایـی نه در سـطح ریال!

مـشـکـلات بــرق و بــنـزیـن و هـوا
مشکل مــسـکن ، تــورم ، نــرخ ها

پـشـت کـنـتور می رود دنـیـا کجا؟
مـشـکـلات ایـن چـنـینی تــا کـجـا؟

مشکل عمـقی سـطـح شهـر مـا
مـشـکل سـطـحـی عـمـق فـکـرها

می شـود حل گر فـراموشش کنید
تــلـوزیــون را زود خـاموشـش کنید!

از خــبـرهـا هـرچـه بـاشـی دورتـر
زنـدگـانی مـی کـنـی مـسـرور تـــر

بـی خبر باش و بخـنـد و شاد باش
راضـی از هـرچـه خدایـت داد باش

زنـدگـی را فـکـر کـن آسـان شـده
نــرخ کـالا فــکــر کـن ارزان شـــده

فـکـر کـن یـارانـه را داری به مشت
زنــده کن آنرا که بی پولی بکشت

فـــکــر خـوبـی بـا تـمـام جـزئـیـات
فــکـر کـردن کــه نــدارد مــالــیـات


خنده کن کز خنده دنیا با صفـاست
خنده بر هر درد بی درمان دواست

 

 
یک شنبه 21 شهریور 1400  6:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

عید ولایت

گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی،نمی دانم
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی،نمی دانم
رسالت را وزیر تو ولایت را امیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
دیانت را نصیر تو سعادت را بصیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
علی نور منیر تو امید هر فقیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
برای من بشیر تو و دشمن را نذیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
دو عالم را مدیر تو جهان را چون خمیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
حقیقت را مسیر تو دماوند را نظیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
محمد را وزیر تو جهان را دست گیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
نبوت را سفیر تو به عالم مثل شیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
مریدان را چو پیر تو امامت را دبیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
به طوفان ها خطیر تو دو دنیا هم دلیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
به صحرا چون غدیر تو به دریا چون کویر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
شفاعت را سریر تو چو قران هم کبیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم


ارزگانی

یک شنبه 21 شهریور 1400  7:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
آسمان بازیچه ی طوفان ماست
ابر نعش آه سرگردان ماست....
باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا آن می شود
می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
فاش می گویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم می شود
مثل گل محبوب مردم می شود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند
عشق آمد قطره ها دریا شدند
یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که می دانی شدیم
یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت

یک شنبه 21 شهریور 1400  7:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:📗📘📙 بهترین شعرهایی که خوانده ام 📗📘📙

شعر زیر طولانی است ...میدونم
ولی یک بار با حس و حال بخونید


*******************
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا

خانه اي دارد کنار ابر ها
 

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس و خشتي از طلا
 

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور
 

ماه برق کوچکي از از تاج او

هر ستاره پولکي از تاج او
 

اطلس پيراهن او آسمان

نقش روي دامن او کهکشان
 

رعد و برق شب طنين خنده اش

سيل و طوفان نعره ي توفنده اش
 

دکمه ي پيراهن او آفتاب

برق تير و خنجر او ماهتاب

 

هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست
 

پيش از اين ها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصويربود
 

آن خدا ،بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان ،دور از زمين
 

بود ،امّا در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود
 

در دل او دوستي ،جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت...
 

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا

از زمين از آسمان از ابر ها
 

زود مي گفتند اين کار خداست

پرس و جو از کار او کاري خطاست
 

هر چه مي پرسي جوابش آتش است

آب اگر خوردي عذابش آتش است
 

تا ببندي چشم کورت مي کند

تا شدي نزديک دورت مي کند

 

کج گشودي دست ،سنگت مي کند

کج نهادي پاي ،لنگت مي کند
 

تا خطا کردي عذابت مي کند

در ميان آتش آبت مي کند
 

با همين قصّه ،دلم مشغول بود

خواب هايم خواب ديو و غول بود
 

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان شعله هاي سرکشم
 

در دهان اژدهايي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين
 

محو مي شد نعره هايم بي صدا

در طنين خنده ي خشم خدا ...
 

نيّت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا
 

هر چه مي کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود ..

 

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه
 

تلخ ،مثل خنده اي بي حوصله

سخت، مثل حلّ صد ها مسأله
 

مثل تکليف رياضي، سخت بود

مثل صرف فعل ماضي، سخت بود
 

تا که يک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد يک سفر
 

در ميان راه در يک روستا

خانه اي ديديم خوب و آشنا
 

زود پرسيدم پدر، اينجا کجاست؟

گفت: اينجا خانه ي خوب خداست
 

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
 

با وضويي دست ورويي، تازه کرد

با دل خود گفت و گویی، تازه کرد
 

گفتمش پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟
 

گفت :آري خانه ي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست
 

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

 

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني
 

خشم، نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست
 

قهر او از آشتي شيرين تر است

مثل قهر مهربان مادر است
 

دوستي را دوست معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد
 

هيچ کس با دشمن خود قهر نيست

قهري او هم نشان دوستي ست
 

تازه فهميدم، خدايم اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست
 

دوستي از من به من نزديک تر

از رگ گردن به من نزديک تر
 

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد
 

آن خدا مثل خيال و خواب بود

چون حبابي نقش روي آب بود
 

مي توانم بعد از اين با اين خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بي ريا
 

مي توان با اين خدا پرواز کرد

سفره ي دل را برايش باز کرد
 

مي توان در باره ي گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
 

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت
 

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل ياران قديمي حرف زد
 

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند
 

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد
 

مي توان در باره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت
 

مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اين ها فکر مي کردم خدا ...
 

قيصر امين پور

 
یک شنبه 21 شهریور 1400  7:00 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها