من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت
عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف باز و بسته شدن پنچره ی تنهایی
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواهش را می شنوم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوتر ها
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخک در فکر
شیهه ی پاک حقیقیت از دور
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ایمان را در کوچه ی شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق
روی موسیقی نمناک بلوغ
و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب
روی آواز انارستا ن ها
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد
سهراب سپهری