فروپاشى و از بین رفتن بیشتر خانوادههایى كه روزى عاشق یكدیگر بودهاند اولین آسیبى است كه ازدواجهاى نامقعول و غیرمنطقى مىبیند. البته گاهى هم اتفاق مىافتد كه منجر به ازدواج نشده آنگاه به مراتب دردناكتر از پیش مىباشد. افسردگى روحى، خودكشى و نومیدى از زندگى مىتواند بعدها در روابط فردى به وجود آید. دسته دیگر علاوه بر چشیدن ناكامى، متوسل به خشونت مىشوند و مىخواهند از این طریق آنچه را كه نتوانستند به دست بیاورند جبران كنند. تیتر روزنامه در صفحههاى حوادث، هر روز از چنین اتفاقاتى خالى نیست و ما شاهد هستیم قتلها و جنایتهاى وحشتناكى به نام عشق و روابط عاشقانه صورت مىگیرد كه نشان از جنون و بیمارى روانى آنهایى دارد كه به نوعى سرخورده از عشق لقب گرفتهاند.
منصفانه نیست مانند دكتر استلپنستى، عشق را نوعى تصور و تفاهم فرض كنیم و یا مانند «گیدنز» یك بیمارى روانى قلمداد نماییم ولى هر چه كه هست اگر ادعا كنیم ازدواج هر چه سنجیدهتر و مناسبتر و بر اساس عقل و منطق صورت پذیرد استحكام و پایدارى خانواده بیشتر خواهد بود؛ و هر چه زناشویى نامناسبتر و بر اساس رفتارى غیرعقلایى تأثیر گرفته باشد گسیختگى خانواده بیشتر اتفاق خواهد افتاد.