آخرين ترانه
تشنه است دختري زير گنبد كبود
آرزوي خويش را مي كشد به شكل رود
با مداد مشكي اش هي سياه مي كند
رنگ و روي دشت را هر چه هست و هر چه بود
ماهرانه ماه را در زمين كشيده است
جز در آسمان كسي ماه را نديده است
مشك مي كشد كمي آب را بغل كند
گيسوان رود را يك نفر بريده است
فكر مي كند كمي بعد بين رنگ ها
سبز ، مي شود خدا ، خلق مي كند تو را
مي كشد پرنده اي كه رهاتر از نسيم
سرخِ سرخ مي رود تا فرشته تا خدا
دختري كشيده است در ميان اشك و دود
پا برهنه مي دود همچنان به سمت رود
گاهواره اي تكان مي خورَد و مادري
آخرين ترانه را سمت چشمه مي سرود
صفحه هاي بعد را شوره زار مي كشد
اسب هاي خسته اي، بي سوار مي كشد
بر دو گونه ي تَرَش جاي سيلي است و او
آرزوي آخرش را بهار مي كشد
نازنین مریم عمار لو