غزلی نذر علمدار کربلا
از هیبت یک ماه یک دنیا به هم می ریخت
زیر قدم هایش دل صحرا به هم می ریخت
آن شیر میدان نبرد،انگار حیدر بود
با ذوالفقارش یک سپاهی را به هم می ریخت
بی واهمه دریا دلی دل را به دریا زد
از سوز لبهایش دل دریا به هم می ریخت...
ماهی به دستش مهر ماهی را گرفت، اما...
از موج دریا قلب ماهی ها به هم می ریخت
یک کافری دست خدا را بر زمین انداخت
از اظطرابش عالم بالا به هم می ریخت
تیری سراسیمه به هم زد نظم مژگان را
انگار محشر بود و این دنیا به هم می ریخت
چون بی سپر شد آه...مشکی تیرباران شد
درچشم سقا طرح یک رویا به هم ریخت
سیمرغ قاف آسمان تا بر زمین افتاد
سین، قاف،الف،(س ق ا)_با نیزه ها سقّا (س قّ ا) به هم می ریخت
آنسوی میدان مادری آغوش خود وا کرد
ماهی جلوی چشم "اَعْطَیْنا..."به هم می 5ریخت
هی زخم نیزه...زخم نیزه...زخم نیزه...آه...
در علقمه یک چهره زیبا به هم می ریخت
یک کوه که هفتاد داغ او را ز پا ننداخت
از فرط داغ ماه خود حالا به هم می ریخت...
ناصر دوستی (زنجان)