0

ما کجــا هستیم امشب عمه جان ! اینجا چرا؟

 
mosabeghat_ravabet
mosabeghat_ravabet
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 1875

ما کجــا هستیم امشب عمه جان ! اینجا چرا؟

از زبان حضرت رقیه (س) :

 

ما کجــا هستیم امشب عمه جان ! اینجا چرا؟

گوش هایم درد دارد... صــورتم اما چرا...؟

لحظه ای لب وا کن و با من بگــو بابا!... چـرا؟

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا ! حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ »

 

فکر کردم با عمــو ، با مَشک پُر آب آمدی!

مثل هرشب با دلی پرشــور و بیتاب آمدی

وقت خوابم باز با چشــمان بی خواب آمدی

«نوشــدارویی و بعدِ مرگ سهراب آمدی

جان من ! این زودتر می خواستی حالا چرا؟ »

 

ســر کجا بگذارم امشب ؟ آه...پاهای تو نیست

کنج این ویرانه بابا ! جای من ، جای تو نیست

در ســرم جز شور تن دادن به دریای تو نیست

«عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟ »

 

گرچه هریک کــاروانی از نفس افتاده ایم

از لب تو جــام می گیریم مست باده ایم

لحظــه ی دیدار وقتی می رسد آماده ایم

«نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ »

 

یک بیابان بود و تنها خار بود و خار ... خــار

عمه بود و قلب من بود و دو چشم بیقرار

انتظار و انتظار و انتظار و انتظــــار...

«وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟ »

 

در جواب گریه هایم کار دشمن خنده بود!

کُفر وقت جنگ با ایمان تو بازنده بود

ای که آب از چشــمه ی لب های تو شرمنده بود

«شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا»

 

در گلوی من اگرکه آتش شیون نخفت

تو شرابی که تنت در جام پیراهن نخفت

آری از گیرایی ات حتی شبی دشمن نخفت!

«ای شب هجران که یک شب در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا »

 

آنچه با پاهای من خار مغیلان می کند

تا نفس دارم غم عشــق تو با جان می کند

مرگ  را هم شوق دیدار تو آسان می کند

«آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟ »

 

بی تو دیگر هیچکس جایی ندارد بر زمین

پادشاه سرزمین قلب من ! ای شاه دین !

گفت در گوشم کسی در لحظه های واپسین :

«در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا»

 

کنج این ویرانه تنها مانده ایم و در به در

عشق، رویانده ست روی شانه ی ما بال و پر

عشق تو از تک تک ما ساخته مرد خطر!

«شهریارا! بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت می روی تنها چرا»...

 

رضا نیـــکوکار

دوشنبه 23 اسفند 1395  9:33 AM
تشکرات از این پست
rasekhoon_m
دسترسی سریع به انجمن ها