خدا را در نگاه زنی به جا آوردم که خیر ندیده عشق بود اما دست نمیشست از ذات عشقی که در دلش ریشه دوانده بود
همان مادری که چشم عشقش همیشه پر آب بود اما عشق را به کــــودکش هدیه می داد تا آبروی خدا نریزد پیش چشم دنیایی که دل سپرده هوس است !
خدا را با زنی شناختم که گرچه آه در بساط دل نداشت اما بدهکار نبود به دنیا، به زندگی، به خویش؛ عشقی را که از خودش دریغ گشته بود…