0

خبری نیست به جز قحطی ایمان در شهر

 
mosabeghat_ravabet
mosabeghat_ravabet
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 1875

خبری نیست به جز قحطی ایمان در شهر

میراث

خبری نیست به جز قحطی ایمان در شهر

می فروشند خدا را به جُوی نان در شهر

شهر در وهم مسلمان شدن بوالهوسان

خبری نیست به جز مستی آنگونه کسان

شهر ظلمت زده محکوم فراموشی هاست

دست بیعت شکنان در کف خاموشی هاست

متشرّع نشده، میل خلافت دارند

بس که این قوم به ابلیس ارادت دارند

هر­چه آتش همه از گور سقیفه ست بلند

طول دشداشه ی نیرنگ خلیفه ست بلند

«إنّ الإنسانَ لَفی خُسر»، خدا می داند

داغ دنیا به جگرهای شما می ماند

یادتان رفته مگر قصّه ی فهری ها را؟

سر همسنگ بلا مانده ی دهری ها را؟

یادتان رفته اگر، تیغ دو دم مانده هنوز

و علمدار اگر نیست، علم مانده هنوز

 

 

همچنان رسم رجزخوانی حیدر باقی ست

«بسمِ ربِّ الشُّهدا» خنجر و حنجر باقی ست

مرگ در باور ما عزّت سرداران است

سر اگر نیست، غمی نیست که سنگر باقی ست

این نه راهی ست که از نیمه ی آن برگردیم

تازه رفته ست پسر، داغ برادر باقی ست

گوش هر کوچه پر از نوحه ی جانبازی ماست

پشت در بغض پدر - ضجّه ی مادر- باقی ست

"بغض" میراث گرانی ست، نگه می داریم

بین ما شکر خدا روضه و منبر باقی ست...

ولی از بغض، کسی هیچ نمی داند، حیف!

هیچ کس روضه ی فریاد نمی خواند، حیف!

حرف از جام بلا بود، نمی دانستیم

روضه حیثیّت ما بود، نمی دانستیم

صاحب منبرمان حاجی بازاری شد

شیخمان خام شد و قاضی دیناری شد

مجلس ختم و شب کاسبی قاری ها

بوی نان می دهد آهنگ عزاداری ها...

کفر با کیسه ی زر آمد و ایمان وا داد

این چه دینی ست که پا در گرو دنیا داد؟!

 

 

زاهد و معتکف کعبه... مسلمانانند!

مؤمن حقّه ی اسلام أبوسفیانند

«إنَّ هذا لَهَدَینا»­ست اگر باورشان

«دیو بگریزد از آن قوم که قرآن­خوانند»

مکر مکر است، اگر خویش اگر بیگانه ست

کفر کفر است، اگر کعبه اگر بتخانه ست

الغرض آنکه به حج رفت، به ترکستان رفت

مسجدی رو به خدا کرد و پی شیطان رفت

هرچه دینار که در پای دغل­کاران ریخت

خون ما بود که در کاسه ی خونخواران ریخت...

 

از قضا بوالعجبان عقده ی خود وا کردند

در پس غفلت ما معرکه برپا کردند

پیسی فتنه ی شان کشت مسیحا را هم

سامری کرد مسخّر خود موسی را هم

عاقبت اهل به همراهی نا­اهل آمد

مشکل قافله با راهزنان سهل آمد

آتش کینه ی اجدادی شان شعله کشید

مفتی مکّه به خونخواهی بوجهل آمد

- سرخوش از بی خردی، مست جمود است این پیر

طفل بازیچه ی دستان یهود است این پیر -

وای از اوهام مسلمانی آنگونه کسان

باز هم چیرگی غائله ی بوالهوسان

باز هم درد به تن غالب و زخمی کهنه

قصّه ی شعب أبی طالب و زخمی کهنه

باز هم دربدری های مکرّر در پیش

بی کسی های اُحد – بغض پیمبر– در پیش...

و کسی چیزی از این "بغض" بداند ای کاش

یک نفر روضه ی فریاد بخواند ای کاش

«حینَ فارَ الدَّمُ مِن بَطنِ عَقیقِ الیَمَنی»

تا نمردیم به پا خیز اُویس قرنی!

تا نمردیم به پا خیز که حیدر با ماست

یادگار شهدا - خنجر و حنجر- با ماست

سحر طایفه و فجر "فرج" نزدیک است

که دعاهای نماز شب مادر با ماست

و پدر گفت: «­شنیدم که کسی می آید

مژده دادند که فریاد­رسی می آید

تهِ این غائله گفتند که آتش باشد

عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد­»

نه قرار و نه فرار و نه سکون می خواهد

عشق در چنته جنون دارد و خون می خواهد

سروده‌ی آقای حسن خسروی وقار ازقم

 

یک شنبه 22 اسفند 1395  3:26 PM
تشکرات از این پست
mty1378 farnaz_s omiddeymi1368 rasekhoon_m
دسترسی سریع به انجمن ها