0

گزيده طنز عبيد زاكاني

 
ardardard
ardardard
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 284
محل سکونت : آذربایجان شرقی

گزيده طنز عبيد زاكاني

دليل شكر

 مردي خر گم كرده بود. گرد شهر مي‌گشت و شكر مي‌گفت: گفتند : چرا شكر مي‌كني. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نيز امروز چهار روز بودي كه گم شده بودمي.

خانه مصيبت‌زده

 درويشي به در خانه‌اي رسيد. پاره ناني بخواست. دختركي در خانه بود. گفت: نيست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است. گفت: چنين كه من حال خانه شما را مي‌بينم، خويشاوندان ديگر مي‌بايد كه براي تسليت شما آيند.

گربه تبردزد

 مردي تبري داشت و هر شب در مخزن مي‌نهاد و در را محكم مي‌بست. زنش پرسيد چرا تبر در مخزن مي‌نهي؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه مي‌كند؟ گفت: ابله زني بوده اي! تكه‌اي گوشت كه به يك جو نمي‌ارزد مي‌برد، تبري كه به ده دينار خريده‌ام، رها خواهد كرد؟

در فكر بودم

 يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در بسته ديد. گفت: در اين باغ چه كار داري؟ گفت: بر راه مي‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پياز بركندي؟ گفت: باد مرا مي‌ربود، دست در بند پياز مي‌زدم، از زمين برمي‌آمد. گفت: اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.

با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید .


بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد .

راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش .


برای رسیدن به جایگاهی بالاتر ، گذشت را نیز بیاموزیم .

یک شنبه 19 دی 1389  4:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها