نیستان
با پای دل طی کردم آن روز، از جبهه تا کرب و بلا را بوسیدم آن خاکی که بوسید، نعش شهیدان خدا رادر زیر بمباران و آتش، جایی که پرپر میزد اصغردر پارههای آهن و سنگ، با چشم دیدم کربلا رالب تشنه یک ساعت به افطار، بر ساحل کارون و ارونددر خاک و خون افتاده دیدم بیدست و پا عباسها رابر شانهی هورالهویزه، تا سر گذارم مینویسدهم نالهی نیهای بیسر، صدها نیستان نینوا رایا رب دل از دنیا گسستم یک عمر در غربت نشستمبیرون بیار از سینهی ابر، خورشید عالمتاب ما را
پاسخ به:نیستان