ادعاي چهارم
مهدي خليفه در شكار لشكر جدا ماند. شب به خانه عربي بياباني رسيد. غذايي كه در خانه موجود بود و كوزهاي شراب پيش آورد. چون كاسهاي بخوردند، مهدي گفت: من يكي از خواص مهديام، كاسه دوم بخوردند، گفت: يكي از امراي مهديام. كاسه سيم بخوردند، گفت: من مهديام.
اعرابي كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردي، دعوي خدمتكار كردي. دوم دعوي امارت كردي. سيم دعوي خلافت كردي، اگر كاسه ديگر بخوري، بي شك دعوي خدايي كني!
روز ديگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابي از ترس ميگريخت. مهدي فرمود كه حاضرش كردند، زري چندش بدادند. اعرابي گفت: اشهد انك الصادق و لو دعيت الرابعه (گواهي ميدهم كه تو راستگويي حتي اگر ادعاي چهارم را هم داشته باشي.)