0

داستان کوتاه بچه گانه، دوستی زرافه و کبوتر

 
ali_81
ali_81
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1388 
تعداد پست ها : 10633
محل سکونت : اصفهان

داستان کوتاه بچه گانه، دوستی زرافه و کبوتر

داستان کوتاه بچه گانه، دوستی زرافه و کبوتر
 

 

 یکی بود یکی نبود. یک زرافه و کبوتر با هم دوست بودند. کبوتر مریض شد. دیگر نمی‌توانست پرواز کند و توی لانه‌اش روی درخت بلندی استراحت می‌کرد.
 
زرافه با گردن درازی که داشت به خوبی می‌توانست کبوتر را ببیند و برایش غذا ببرد. او با مهربانی به دوستش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. یعنی تو به زودی خوب می‌شوی.
 
کبوتر نوکش را باز می‌کرد و آهسته می‌گفت: «بق‌بق‌بقو، بق‌بق‌بقو». یعنی آخه دوست خوبی مثلِ تو دارم.
 
 
منبع:زندگی آنلاین
 
 
چهارشنبه 18 اسفند 1395  3:26 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها