ریحانه خانم ... دختر من ... الان 8 ماهش تموم شده ...
عزیزم دوسِت دارم چون که تو از ساداتی
عزیز قلب من و جون من و عمر من و باباتی
هیچ وقت چیزی نخواستی تو ز من اما فقط
میگی چون رفتی سفر ، یادت نره سوغاتی
همیشه میزَنه قلبم تَک و توک با نفسِ گرمِ گُلم
نفسم ، هم نفسم ، من نفسم بند میاد خوب چه کُنم
عاشقی راه و روش داره و من هم شده قلبم چه اسیر
گر چه عاشق شده قلبم ولی از عشق تو انگار خُلم
عاقبت شوق کنار تو نشستن تو رو داشتن من و دیوانه کند
از خوشی سر به بیابان بنهد این دل و ویرانه کند
هر چه خوبی و لطافت به جهان بوده خدا داده به تو ...
مست مستم کند این چهرهٔ زیبا دل و میخانه کند
خدا حرف دلم و شنید که گفتم به منم بده تو بچه
نمیگه خدا به هیشکی برو بابا خوب به من چه
میگه روز و شب دعا کن تو فقط ، نباشه کارت
اگه باشه قسمت یا صلاحت میرسه دیر بشه گرچه
یه فرشته از بهشت و واسمون کادو فرستاد
من خدا رو شکرگذارم که به ما این دختر و داد
میذارم اسمشو ریحانه مثه حضرت زهرا ...
که ایشالله روز محشر برسه خانم به فریاد
من امید و آرزوهام بوده دختر و ایالم
قول میدم تا زنده هستم خم به ابروهام نیارم
خوشی و خوشبختی بوده شب و روز کار من و دل
خدا این خوشی بمونه تا همیشه در دو عالم