دلایل غیبت حضرت مهدی (عج) از دیدگاه روایات
مشخصات کتاب
نویسنده: نجم الدین طبسی
ناشر:بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود
مقدمه
روایات زیادی دربارهی غیبت امام زمان (عج) از وجود مبارک پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و ائمهی اطهارعلیهم السلام وارد شده است.برخی از آنها، دربارهی وقوع غیبت است، چنانکه فرمودهاند: «قائم ما را غیبتی است بس طولانی» [1] و گروهی از آنها، طولانی بودن مدّت آن را مطرح کردهاند. [2] نیز در بعضی از آنها، برای غیبت، حکمتها و فوائدی مطرح شده است، هر چند فلسفهی اصلی آن، ظاهراً، بیان نگردیده است، بطوریکه فرمودهاند: «ما، مأذون نیستیم علّت آن را بیان نماییم». [3] پس معلوم میشود علّت حکیمانهای برای غیبت وجود دارد، چرا که خداوند حکیم، کار عبث و بیهوده انجام نمیدهد، هر چند در روایات به آن تصریح نشده است. و دستهای نیز شرایط و اوضاع پیش از ظهور را مطرح کردهاند و...یکی از بحثهای مهم در موضوع مهدویّت، بحث غیبت است.عالمان و فقیهانی مانند ثقةالاسلام کلینی، شیخ صدوق، شیخ طبرسی، مرحوم نیلی، علامه مجلسی،... تعلیلهایی آوردهاند که بعضی از آنها، در خود روایات هست و بعضی از استظهارات خودشان است.که در لابهلای این روایت، به نکاتی مانند کیفیت انتفاع و استفادهی مردم از آن حضرت در دوران غیبت، اشاره میکنند وجوهی را در مورد تشبیه غیبت حضرت به خورشید پس ابر دارند که ما این بحث را بعد از بررسی علل غیبت، ذکر خواهیم کرد.ما، در این نوشتار، سعی داریم که ابتدا، روایاتی که در ارتباط با سبب غیبت است، بیان کنیم، سپس آنها را از نظر سندی و دلالی بررسی کرده و در پایان نتیجه بگیریم. بنابراین، بحث را در سه مرحله پی میگیریم.
اسباب غیبت در روایات
اشاره
در روایات، به سببهای مختلفی اشاره شده است که میتوان آنها را به هشت دسته، تقسیم کرد:یکم- اجرای سنن انبیاعلیهم السلام دربارهی حضرت مهدی (عج)؛ دوم - خدا نمیخواهد که امام، در میان قوم ستمگر باشد؛ سوم - تنبّه مردم؛ چهارم - امتحان مردم؛ پنجم - خوف و ترس از قتل؛ ششم - تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد؛ هفتم - خالی شدن صلبهای کافران از مؤمنان؛ هشتم - سرّ غیبت معلوم نیست و فقط خدا میداند.
اجرای سنن انبیا درباره حضرت مهدی
حدیث یکم - حَدَّثَنا المظفَّر بنُ جعفر بن المُظَفَّرِ العَلَوی، قالَ حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعودٍ وَحَیْدَرُ بن مُحَمَّدٍ السَّمَرقَندیُّ، جمیعاً، قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّدٌ بنُ مسعودٍ، قالَ: حَدَّثَنا جَبَرئیل بنُ أحمَدَ عن موسَی بنِ جعفرٍ البَغدادیِّ، قال: حدّثَنی الحَسَنُ بنُ مُحمّدٍ الصَّیَرَفیُّ، عَنْ حَنانَ بنِ سَدیرٍ، عَنْ أبیهِ، عَنْ أبی عبداللّه علیه السلام، قال: «إنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَیبةً یطولُ أمَدُها.». فقلتُ لَهُ: «وَلِمَ ذاکَ، [4] یابنَ رسولِ الله؟». قال: «إنَّ [5] اللّهَ عَزّوَجَلَّ أبی إلاّ اَنْ یَجریَ فیه سُنَنُ الأنبیاءعلیهم السلام فی غَیَباتِهِم، وَإنَّهُ لابُدَّ لَهُ - یاسَدیرُ - مِن إستیفاءِ مُدَدِ غَیباتِهِم. قالَ اللّهُ عَزَّوَجَل: «لَتَرکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» [6] اَیْ سُنَنا عَلی مَنْ کانَ قَبلَکُم.». [7] .حنّان بن سدیر، از پدرش از امام صادقعلیه السلام روایت کند که فرمود: «برای قائم ما، غیبتی است که مدّت آن به طول میانجامد.». گفتم: «ای فرزند رسول الله آن، برای چیست؟». فرمود: «خداوند عزّوجلّ، میخواهد دربارهی او، سنّتهای پیامبرانعلیهم السلام را در غیبتهایشان جاری سازد. ای سدیر! گریزی از آن نیست که مدّت غیبتهای آنها به سر آید. خداوند عزّوجل فرمود: همانا، همهی شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل میشوید»؛ یعنی، سنّتهای پیشینیان، دربارهی شما هم جاری است.».البته روایات دیگری به این مضمون وارد شده که در ادامهی مبحث،بدان اشاره میشود.
خدا نمیخواهد امام در میان قوم ستمگر باشد
حدیث یکم - العطار، عن أبیه، عن الأشعری، عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمد بن عبدالله، عن مروان الأنباری، [8] قال: خرج مِن أبی جعفرعلیه السلام: «إنَّ اللهَ إذا کَرِهَ لَنا جِوارَ قومٍ نَزَعنا مِنْ بینِ أظهُرِهِم.». [9] .مروان انباری گوید: از ابوجعفر (امام باقرعلیه السلام) نامهای رسید که نوشته بود:«همانا، خداوند، اگر ناخوش بدارد و دوست نداشته باشد که ما، در مجاورت و کنار قومی باشیم، ما را از میان آنها بیرون میبرد.».حدیث دوم - محمّدُ بنِ یحیی عن جعفرِ بنِ محمّدٍ، عَن أحمَدَ بنِ الحسینِ، عَنْ مُحمّدِ بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّدِ بنِ الفَرَجِ؛ [10] قال: کَتَبَ إلَیَّ أبوجعفرعلیه السلام: «إذا غَضِبَ اللَّهُ تَبارکَ وَتَعالی عَلی خَلقِهِ نَحّانا عَنْ جِوارِهِم.».محمد بن فرج گوید: ابوجعفر (امام جوادعلیه السلام) به من نوشت: «هنگامی که خداوند تبارک و تعالی، بر خلقاش خشم کند، ما را از میانشان دور میکند.». [11] .
تنبیه و تنبه مردم
حدیث - در حدیث محمد بن الفرج: «خشم خدا، به جهت تنبیه و تنبّه مردم است تا قدر شناس باشند.».
امتحان مردم
حدیث - حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الولید، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسینِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عیسی عَنْ خالِدِ بنِ نَجیحٍ، عَنْ زُرارة بنِ أعْیَنَ، «قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍصلی الله علیه وآله یَقولُ: «إنَّ للقائمِ غَیبَةٌ...» ثُمَّ قالعلیه السلام: «وَهُوَ المُنتَظَرُ الّذی یَشُکُّ النّاسُ فی وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ ولاعَقِبَ لَهُ. وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَد وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبیهِ بِسَنَتَینِ؛ لِأنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ أنْ یَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذالِکَ یرتاب المُبْطلُونَ.». [12] .زرارة بن أعین گوید: از امام صادق شنیدم که میفرمود: «همانا برای قائم (پیش از آن که قیام کند) غیبتی است.». سپس فرمود: «او، منتظری است که مردم؛ در ولادتاش؛ به شکّ و تردید میافتند و بعضی میگویند:«زمانی که پدرش (امام حسن عسکریعلیه السلام) رحلت کرد، فرزندی برای او نبود» و بعضی گویند:«دو سال قبل از وفات پدرش؛ متولّد شده است»؛ زیرا، خداوند عزّوجلّ، محققاً، امتحانِ خلقاش را دوست میدارد و در آن هنگام، باطل جویان، شک و تردید میکنند.».این حدیث و احادیث دیگر [13] وجه غیبت را، امتحان مردم دانسته که مطابق با آیات خداوند و تعلیمات دینی است. بررسی این موضوع را همچنانکه در ابتدا اشاره کردیم، به محل خود موکول میکنیم.
خوف و ترس از قتل
حدیث یکم - حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ علیٍّ ما جِیلَویَه، رَضِیَ اللهُ عنه، عَنْ أبیهِ، عن ابیه أحمَد بنِ أبی عبداللهِ البَرقی، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبی عُمَیر، عَنْ أبان و غیرهِ، عَنْ أبی عبداللّهعلیه السلام قالَ: «قال رَسولُ اللّهصلی الله علیه وآله: لابُدَّ لِلْغُلامِ مِنْ غیبةٍ. فقیل لَهُ: وَلِمَ یا رَسولَ اللهِ؟.قالَ:«یُخافُ القَتلَ.». [14] .ابان و دیگران، از امام صادقعلیه السلام نقل میکنند که رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: «گریزی از غیبت برای غلام و پسر خردسال (اشاره به امام مهدی (عج)) نیست». عرض کردند: «یا رسول اللّه!برای چه غیبت میکند؟».فرمود:«میترسد او را بکشند».حدیث دوم - إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتیبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَیمانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ، عن ابنِ محبوبٍ، عَنْ علیِّ بنِ رِئابٍ، عن زرارة، قال: سَمِعْتُ ابا جعفرٍعلیه السلام یَقوُلُ: «إنَّ لِلقائمِ [15] غیبةً قَبلَ ظُهورِهِ.». قُلتُ: «وَلِمَ؟».قال: «یَخاف - وَأوْ مَأَبِیَدِهِ الی بَطنِهِ -». قالَ زَرارةُ: «یعنی القَتلَ».زراره گوید: از ابوجعفر (امام باقرعلیه السلام) شنیدم که میفرمود: «همانا برای قائم ما (حضرت مهدیعلیه السلام) قبل از ظهورش، غیبتی است.». گفتم: «برای چه؟». فرمود: «میترسد - و با دست به شکماش اشاره کرد -». زراره گوید: «مقصود، قتل است (میترسد او را بکشند).».در کتاب [16] غیبت نعمانی [17] این حدیث، به طریق دیگر، از «زراره» از امام صادقعلیه السلام نقل شده است و نیز احادیث زیادی [18] در ارتباط با این وجه وجود دارد که ما به جهت ایجاز، از ذکر آنها صرف نظر کردیم.و در این مرحله صرفاً، به معرفی وجوه مختلف علت غیبت میپردازیم. عالمانی مانند شیخ طوسی، بحث مفصّلی در تأیید این وجه دارند که در مرحلهی بحث و بررسیهای دلالی، به آنها اشاره خواهیم کرد.
تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد
حدیث یکم - الطبرسی عن الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب، أنَّه ورد علیه من الناحیة المقدّسة علی ید محمّد بن عثمان: «و أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الغَیْبَةِ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولَ: یا أَیُّهَا الَّذینَ أمنُوا لا تَسأَلُوا عَنْ أَشیاء إنْ تُبدِلکُم تَسُؤکُم [19] انه لم یکن احد من آبائی الا وقعتْ فی عنقه بیعةٌ لطاغیة زمانه وإِنّی أَخرُجُ حینَ أَخرُجُ وَلابَیعَةَ لِاَحَدٍ مِن الطَّواغیتِ فی عُنُقی...». [20] .طبرسی در کتاب احتجاج از ثقة الاسلام کلینی«ره» و ایشان نیز از اسحاق بن یعقوب نقل میکند که این مطلب از ناحیه مقدّس امام عصر (عج) به واسطهی علی بن محمّد بن عثمان وارد شد: «و امّا علّت وقوع غیبت، این است که خداوند عزّوجلّ میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار شود، شما را ناراحت میکند.». بر گردن همهی پدران ام، بیعت سرکشان زمانه بود، امّا وقتی که من خروج کنم، بیعت هیچ ظالم سرکشی بر گردنام نیست.».حدیث دوم - مُحمَّدُ بنِ یحیی عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّدٍ، عَنِ الحُسَینِ بنِ سَعیدٍ، عَنْ إبنِ أبی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشامِ بنِ سالِمٍ، عَنْ أبی عَبدِاللَّهِعلیه السلام قالَ: یَقُومُ القائمُ وَلَیسَ لِأحَدٍ فی عُنَقِهِ عَهْدٌ وَلاعَقدٌ وَلا بَیْعَةٌ». [21] .هشام ابن سالم از امام صادقعلیه السلام نقل کند که امام فرمود: «قائم، قیام میکند در حالی که پیمان و قرار داد و بیعت هیچ کس در گردناش نیست.». [22] .این وجه، در احادیث زیادی مطرح گردیده است، به طوری که شیخ صدوق در کمال الدین باب چهل چهار (علة الغیبة) یازده حدیث را نقل کرده، که پنج حدیث نخست را (از شماره 1 تا 5) اختصاص به این وجه قرار داده است.
خالی شدن صلبهای کافران از مؤمنان
حدیث یکم - إبنُ مَسرورٍ، عَنْ ابنِ عامرٍ، عن عبدالله بن عامر، عَنْ ابنِ أبی عُمَیرٍ، عَمَّنْ ذکره، عن أبی عبدِاللّهِعلیه السلام قالَ: قُلتُ لَهُ: «ما بالَ أمیرَالمؤمنینَعلیه السلام لَمْ یُقاتِل مُخالِفیهِ فِی الأَوَّلِ؟». قالَ: «لاِیَةٍ فی کِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ «لَوْ تَزَیَّلوُا لَعَذَّبنَا الَّذینَ کَفَروُا مِنهُم عَذاباً ألیماً»». [23] قالَ: قُلتُ: «وَما یَعنی بِتزایُلِهِم؟».قالَ: «وَدائِعُ مُؤمنین فی أَصلابِ قَومٍ کافِرینَ، وَکَذالِکَ القائمَعلیه السلام، لَنْ یَظْهَر أبَداً حَتّی تَخرُجَ وَدایَعُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلی مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللَّهِ عَزَّوجَلَّ جَلالُهُ، فَقَتَلَهُمْ.». [24] .ابن ابی عمیر، از امام صادقعلیه السلام نقل میکند که از اباعبدالله (امام صادقعلیه السلام) پرسیدم: «چرا امیرالمؤمنینعلیه السلام در ابتدای امر، با مخالفان خود کارزار و جنگ نکرده؟». فرمود: «به جهت آیهای که در کتاب خداوند عزّوجلّ بوده:«اگر مؤمنان و کفّار (در مکّه) از هم جدا میشدند، همانا کافران را عذاب دردناکی میکردیم.» گوید: گفتم: «مقصود از «تزایلهم (جدا شدن) چیست؟». فرمود: «مقصود نطفههای مؤمنانی است که در صلبهای کافران به ودیعت گذاشته شدهاند.همین طور قائم هم مادامی که ودایع خداوند عزّوجل آشکار نشده، ظهور نخواهد کرد. پس وقتی مؤمنان از صلبهای کافران، آشکار شدند، او نیز ظهور میکند و بر دشمنان خداوند عزّوجلّ غلبه یافته و آنان را میکشد.».شیخ صدوق، در کتاب علل الشرایع [25] این روایت را به سند دیگر از ابراهیم کرخی، از امام صادقعلیه السلام نقل کرده است.
سر غیبت معلوم نیست و فقط خدا میداند
حدیث - إبنُ عَبدُوسٍ، عَنْ ابنُ قُتَیبَة، عَن حَمدان بنِ سلیمانَ، عن أحمدَ بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَرٍ المَدائِنیَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِمیِّ، قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَر بنَ محمّدٍعلیهم السلام یَقُولُ: «إِنّ لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ غَیبَةً لابُدَّ مِنها یَرتابُ فیها کُلُّ مُبطِلٍ.». فَقُلْتُ لَهُ: «وَلِمَ جُعِلْتُ فِداکَ؟». قالَ: «لِأمْرٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَنا فی کَشْفِهِ لَکُم.». قُلتُ: فَما وَجهُ الحِکْمَةِ فی غَیبَتِهِ؟». فقالَ: «وَجْهُ الحِکمَةِ فی غَیبَتِهِ وَجْه الحِکمَةِ فی غَیَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللّهِ تَعالی ذِکرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِکْمَةِ فی ذلِکَ لا یَنْکَشِفُ الاَّ بَعدَ ظُهُورِهِ کَما لا یَنْکَشِفُ وَجْهُ الحِکْمَةِ فیما أَتاهُ الخِضرُعلیه السلام مِن خَرْقِ السَّفینةِ، وَقَتْلِ الغُلامِ، وِإقامَةِ الجِدار لِمُوسیعلیه السلام الی وَقتَ إفتِراقِهِما».یَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللّهِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ وغَیبٌ مِنْ غَیبِ اللّهِ وَمتی عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حکیمٌ، صَدَّقنا بِأنَّ أفعالَهُ کُلَّها حِکمَةٌ، وَإنْ کانَ وَجْهُها غَیرَ مُنکَشَفٍ». [26] .عبدالله بن فضل هاشمی گوید: از امام صادق جعفر بن محمّدعلیهم السلام شنیدم که میفرمود: «همانا صاحب این امر را غیبتی است که ناچار از آن است. و هر باطل جویی، در آن، به شکّ میافتد.».گفتم: «فدایت شوم! برای چه؟». فرمود: «به جهت امری که به ما اجازه ندادهاند آن را بر شما آشکار سازیم.». عرض کردم: «چه حکمتی در غیبت او است؟». فرمود: «حکمت غیبت او، همان حکمتی است که در غیبت حجّتهای الهی پیش از او بوده است. وجه حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، همچنان که وجه حکمت کارهای حضرت خضرعلیه السلام- از شکستن کشتی و کشتن پسر بچه و به پا داشتن دیوار بر موسیعلیه السلام روشن نبود تا آن که وقت جدایی فرا رسید.ای پسر فضل! این، امری از امور الهی و سرّی از اسرار خدا و غیبی از غیبهای پروردگار است و چون دانستیم که خداوند، عزّوجلّ، حکیم است، تصدیق میکنیم که تمام کارهای او حکیمانه است هر چند وجه و علّت آن برای ما آشکار نباشد.».ما، تا این جا، سعی کردیم نمونهای از روایاتی را که در بارهی اسباب غیبت بودند، دسته بندی و معرفی کنیم. و این که این علّتها را به عنوان علّت، میپذیریم یا نه، و یا این که در صورت پذیرفتن، آیا هر کدام از اینها، علّت تامّ هستند و یا ناقص، یعنی وجودشان برای وجود معلول، لازم و کافی است و وجود معلول، به چیز دیگری به غیر از آن، توقّف ندارد، یا این که بودن و وجودشان برای وجود معلول، لازم است، امّا کافی نیست، و یا اینکه هیچکدام به عنوان علت نبود، إن شاء الله، در جای خودش بحث خواهیم کرد.
بررسی سندی و دلالی روایات
اشاره
در این مرحله، چهار محور مورد نظر است: محور یکم - نخستین مدرک و کتابی که روایت را نقل کرده است؛ محور دوم - بررسی سندی حدیث؛ محور سوم - شواهدی از روایات دیگر بر صدق روایت مورد نظر در صورتی که از لحاظ سند، کم بیاوریم؛ یعنی، اگر روایت، مشکل سندی داشته باشد، آن را کنار نمیگذاریم، بلکه برای جبران ضعف سندش، شواهد صدق و مؤیّدات دیگری را از روایات ائمهی طاهرینعلیهم السلام ذکر میکنیم؛ محور چهارم - بررسی دلالی روایت.
اجرای سنن انبیاء درباره حضرت مهدی
اشاره
عن أبی عبد [27] اللهعلیه السلام قال: «إنَّ للقائم منّا غیبة یطول أمدها.».فقلت: «وَلِمَ ذاک یابن رسول اللّه؟». قال: «إِنَّ اللّه عزَّوَجَلَّ أَبی إلاَّ أنْ یجری فیه سنن الأنبیاءعلیهم السلام فی غیباتهم.».
نخستین مدرک
نخستین مدرک و کتابی که این حدیث را نقل کرده، کتاب کمال الدین و نیز کتاب علل الشرایع است. مؤلّف هر دو، شیخ جلیل القدر، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی، مشهور به شیخ صدوق«ره» (متوفی 381 ه.ق) است. هر کس که این روایت را نقل کرده، یا از علل بوده و یا از کمال و یا این که طریقاش به اینها منتهی میشود.مختصر تفاوتی که میان سند حدیث مذکور در کتابهای علل الشرایع و کمال الدین مشاهده میشود، به این قرار است:در سند کمال الدین بعد از «العلوی»، «السمرقندی» اضافه کرده، و «جعفر بن محمد بن مسعود» را بدل از «جعفر بن مسعود» در آورده است.این که از دو نفر جعفر بن مسعود وحید بن محمد نقل میکند، به جهت تأکید مطلب و تعدّد طریق است تا اگر یکی از راویان، مشکل توثیق داشته باشد، دیگری، آن مشکل را نداشته باشد و در نتیجه، در توثیق سند، خللی وارد نشود.
بررسی سند
اشاره
1- المظفر بن جعفر العلوی - مظفّر، یکی از مشایخ مرحوم شیخ صدوق است. مرحوم آقای خویی [28] و مرحوم تستری [29] در مورد ایشان، ساکتاند. و فقط به ذکر اسم ایشان کفایت میکنند، ولی مرحوم مامقانی، در مورد ایشان نظر میدهد و میفرماید: «در این که ایشان، شیعه است. شک و شبههای نیست و نیز او شیخ اجازهی مرحوم شیح صدوق است. و این امر، ما را از توثیق ایشان، بی نیاز میسازد و لذا حکم ثقه را دارد.». [30] .بنابراین، مرحوم مامقانی، ابتدا، با بیان شیعه بودن راوی (مظفر)، میخواهد حَسَنبودنِ ایشان را ثابت کند و سپس مبنای خودش را در وثاقت راوی بیان میکند و آن، این که راوی، شیخ اجازهی صدوق «ره» است و شیخ اجازه بودن را دلیل بر وثاقت میدانند.با این بیان، اگر مبنای مرحوم مامقانی را بپذیریم، این روای (مظفر)، ثقه است و حدیث، به سبب ایشان، مشکل سندی ندارد.2- جعفر بن مسعود - در سند کتاب علل الشرایع، این اسم بیان شده است. در کتابهای رجالی، اسمی از ایشان به میان نیامده است. اگر چنین باشد، سند، مشکل پیدا میکند، لکن در سند کتاب کمال الدین بعد از «جعفر»، «بن محمّد» است. و مرحوم شیخ طوسی میفرماید: این شخص، فاضل است. (جعفر بن محمد بن مسعود) در وجیزه [31] و بلغه گفتهاند: «ایشان، ممدوح است».مرحوم مامقانی، با مشاهدهی سه مطلب فوق الذکر، اظهار نظر میکند و میفرماید: «این شخص، از حسان است و روایتاش، روایتِ حَسَن است.». [32] .مرحوم خویی، «جعفر بن محمّد بن مسعود» را به «جعفر بن معروف» بر میگرداند. [33] .اگر چنین باشد، باید ببینیم آن شخص وثاقت دارد یا نه.تا این جا، تقریباً بنابر بعضی از مبانی (علی المبنی) مشکل سندی نداریم ولی اگر نتوانستیم وثاقت و عدالت جعفر بن محمد بن مسعود را ثابت کنیم، در طریق حدیث، شخص دیگری به نام «حیدر بن محمّد السمرقندی» نیز وجود دارد که در عرض ایشان است و حدیث، از این دو نفر نقل شده است. و به اصطلاح دو طریق دارد.3- حیدر بن محمّد السمرقندی - مرحوم شیخ طوسی میفرماید: «این شخص، ثقه و جلیل القدر و فاضل است.». شیخ طوسی، اسم ایشان را در دو جا ذکر میکند: یکی، در کتاب فهرستاش که میگوید: «فاضل و جلیل القدر است» [34] و دیگری در کتاب رجالاش که میفرماید: «عالم و جلیل القدر است» [35] علاّمه، در کتاب خلاصة الأقوال [36] در قسم اوّل میگوید: «عالم و جلیل القدر و ثقه است.».مرحوم مامقانی، فرمایش این دو را جمع میکند و میگوید: «این شخص، ثقهاست». [37] .آقای خویی، با احتیاط حرکت میکند و میفرماید: «در حسَن بودن و جلالت این شخص، اشکالی نیست و در این مورد، فرمایش شیخ طوسی که فرمودند: «ایشان، فاضل و جلیل القدر» یاایشان، عالم فاضل است، کفایت میکند و حُسنِ حالاش را به دست میآوریم، امّا نمیتوانیم با این فرمایش، وثاقتاش را ثابت کنیم. از طرفی هم پیش از علامه و ابن داود، کسی را نیافتیم که ایشان را ثقه بداند و شاید این دوبرداشتی اشتباه از فرمایش شیخ طوسی کردهاند، که فرموده بود «جلیل القدر است».او، سپس میفرماید: «این نیز بعید نیست.». [38] .4- محمّد بن مسعود (ابوالنضر) [39] - ایشان، صاحب تفسیر عیاشی است. ایشان، در ابتدای امر از علمای اهل سنّت بود، ولی شیعه شد و خدمات زیادی به مذهب شیعه کرد. نجاشی گوید: «ایشان، ثقه، راستگو، و عین یعنی شخصیّتی از شخصیّتهای این طایفه است.ابتدا، مذهب عامی داشت و سنّی بود و از احادیث عامه زیاد شنیده بود، آن گاه مستبصر شد و مذهب شیعه را پذیرفت.». [40] .مرحوم شیخ طوسی میفرماید: «ایشان، جلیل القدر بود و روایات و اخبار زیادی را میدانست و بصیرت و آشنایی خوب و وسیعی نسبت به آنها داشت و صحیح را از سقیم میشناخت و اطّلاعات کافی نسبت به روایات داشت.». [41] .نیز مرحوم شیخ طوسی در رجالاش میفرماید: «ایشان، از نظر علم و فضل، ادب، فهم، هوشیاری، بیشترین بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت.». [42] .مرحوم آقای خویی میفرماید: «طریق شیخ صدوق به المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی العمریقدس سره، عن جعفر بن محمّد بن مسعود، عن أبیه أبی النضر، عن محمّد بن مسعود العیّاشی، حنّان بن سدیر است. (این طریق) مانند طریق شیخ طوسی، ضعیف است». [43] .عرض متواضعانهی ما به مرحوم خویی رحمه الله، این است که اگر پذیرفتیم این طریق شیخ به سدیر ضعیف است، به جهت جعفر بن محمد است، لکن شیخ صدوق، طریق دیگری به غیر از ایشان دارد که در آن، حیدر بن محمّد السمرقندی است و شما، جَلالت ایشان را پذیرفتهاید و دیگران نیز مانند شیخ طوسی و علاّمه حلّی، ایشان را توثیق کردهاند. پس تا این جا، مشکل سندی نداریم.5- جبرییل بن احمد الفاریابی - شیخ طوسی، در مورد ایشان میفرماید: «ایشان، مقیم «کش» بود و روایات زیادی را از علمای عراق و قم و خراسان نقل کرده است.». [44] .مرحوم مامقانی، از وجیزهی علاّمه مجلسی و بلغة [ المحدثین سلیمان بن عبدالله ماخوزی] نقل میکند که ایشان، ممدوح است و نیز میگوید، آقا وحید بهبهانی، در تعلیقهاش میفرماید: «دایی من (علاّمه مجلسی) ایشان را ممدوح دانسته است. ظاهراً، منشأ آن، فرمایش شیخ طوسی است که میگوید: «ایشان، کثیر الروایة و معتمد کشیّ بوده است» به طوری که هر جا دست خط و نوشتهی این شخص را میدید، اعتماد و بلافاصله آن را نقل میکرد.».بنابراین، کثیرالروایه بودن جبرییل بن احمد و اعتماد کشی به دست خط ایشان، اشعار بر جلالتاش دارد، بلکه وثاقتاش را میرساند.مرحوم مامقانی، از حواشی مجمع الرجال قهپائی - که خود مصنف، آن حاشیهها را مرقوم کرده است - نقل میکند که ایشان میگوید: «از این که کشی، اسم ایشان را بردهاند و از ایشان نقل کردهاند، اعتبار ایشان و اعتماد بر وی و بر دست خط و نوشتهاش، ظاهر و هویدا میشود.».مرحوم مامقانی، بعد از نقل فرمایش علما، نظر نهایی خود را چنین بیان میدارد: «سخنان علما، به جا و مناسب است و روایات جبرییل بن احمد را اگر جزء روایات موثّق ندانیم، حدّاقل، جزء روایات حسان است.». [45] .مرحوم آقای خویی میفرماید: «کشّی، روایات زیادی از ایشان نقل میکند، به طوری که هر جا دست خط او را مییافت و میدید، فوراً، اعتماد و نقل میکرد، لکن همان طوری که میدانید و بارها اشاره شده است، اعتمادِ قدما بر شخص، نه دلالت بر وثاقتاش دارد و نه دلالت بر حُسناش؛ به جهت این که آنان، احتمالاً، بنا را بر اَصالة العدالة میگذاشتند و اعتماد به آن شخص میکردند.». [46] .مرحوم تستری - که شخص نقادی است و به سختی، یک راوی را میپذیرد - در این مورد چنین اظهار نظر میکند: «تحقیق، این است که ایشان، شیخ عیاشی است و کشی نیز از او و یا از دست خطاش نقل کرده است...». [47] .ایشان، در تحقیق خود، دو مطلب را متذکر میشود که در واقع، اشاره به مبنا است:1- شیخ عیّاشی بودن؛ 2- اعتماد کشی بر وی.این که آیا شیخوخیّت، وثاقت میآورد یا اماره بر توثیق است، و نیز اعتماد کشّی، کفایت میکند یا نه، بحثهای مفصلی را میطلبد که در محلّ خودش باید بحث شود، ولی انصافاً، حُسن ایشان، محرز است و مشکلی از این نظر ندارد.6- موسی بن جعفر البغدادی - مرحوم مامقانی که سعهی مشرب دارد، در مورد این شخص، با تأمّل حرکت میکند و میفرماید: «بر حسب ظاهر، ایشان، امامی مذهب و شیعه است، امّا حال ایشان، مجهول بوده و نمیدانیم چهگونه آدمی بوده است، مگر این که متّحد باشد با آقایی به نام ابن وهب بغدادی.».او، در مورد این شخص میفرماید: «ظاهراً، شیعهی امامی است، لکن مجهول الحال است.».مرحوم مامقانی میفرماید: «ما، ابن وهب را از مجهولیّت بیرون میآوریم، به این نحو که ابن داوود، ایشان را در باب معتمدین قرار داده است و لااقل، جزء حسان است، و امکان دارد ابن وهب، همان موسی بن جعفر بغدادی باشد. در چنین صورتی، ایشان، جزء مستثنیات محمّد بن احمد بن یحیی در کتاب نوادر الحکمة نیست؛ یعنی، هر کسی را که در کتاب مذکور استثنا کرده، ضعیف بوده و بر عکس، هر کس را استثناء نکرده، ضعیف شمرده نمیشود.لذا در کتاب الذخیره، پس از نقل روایت، فرموده، در طریقاش، موسی بن جعفر بغدادی است که ایشان موثق نیست، لکن جزء مُستثنیاتِ نوادر الحکمة هم نیست. چه بسا، این گونه بیان، اشعار بر حُسنِ حال وی دارد.».از طرفی دیگر، مرحوم مامقانی میفرماید: مرحوم وحید بهبهانی میگوید: «محمد بن احمد بن یحیی (صاحب نوادرالحکمة) ایشان را استثنا نکرده و از وی روایت کرده است و این عدم استثنا، و ذکر روایت از ایشان، دلالت بر عدالتاش دارد...». [48] .بنابراین، «ابن وهب» جزء معتمدین ابن داوود بوده و از طرف دیگر، در صورت مطابقتاش با موسی بن جعفر بغدادی، جزء مستثنیات نوادر الحکمة نیست و اگر چه وثاقت او مشکل باشد، با این وجود، قدر متیقن، این است که جزء حسان است.7- حسن بن محمد - بن سماعة - الصیرفی - علامه و شیخ طوسی، ایشان را چنین معرفی میکنند: «الحسن بن محمد بن سماعة، ابومحمد الکندی الصیرفی الکوفی، واقفی مذهب است، امّا تصانیف خوبی دارد و فقه و دانش پاکی دارد (یعنی، انحراف سلیقه ندارد) و حُسن انتقاد (یعنی در نقد یا انتخاب حدیث مهارت) دارد و احادیث زیادی را میدانست.».نجاشی و علاّمه، در مورد ایشان میفرمایند: «ایشان، فقیه و ثقه است.». [49] مرحوم آقای خویی میفرماید: «ایشان، از شیوخ واقفه و کثیرالحدیث بود. فقیه و ثقه است.». [50] .بنابراین، این فرد، مشکل مذهب و انحراف عقیده دارد، امّا مشکل وثاقت ندارد.8- حنان بن سدیر - مرحوم مامقانی میفرماید: «در مورد ایشان، سه قول وجود دارد: 1- ثقه است. این، فرمایش صریح شیخ طوسی در فهرستاش است و مؤیّداتی هم برای آن میآورد:الف) ابن محبوب و دیگران از اصحاب اجماع، از ایشان روایت نقل کردند.ب) کثیرالروایة است.ج) روایاتاش راست و استوار است.د) روایاتاش مقبول است.اینها هم که نباشد، فرمایش خود شیخ که میگوید، «ثقه است»، کافی است.2- موثّق است. این، نظر وجیزه، بلغه، حاوی است.3- ضعیف است؛ چون، کیسانی مذهب است. [51] این، تصریح مامقانی است.البته، اوّلاً، ایشان، واقفی مذهب بوده و نه کیسانی و ثانیاً، انحراف عقیده، منافات با وثاقت ندارد و کم نیستند افرادی مانند غیاث بن ابراهیم و حفص بن غیاث و سکونی و دهها نفر از رُوات عامی مذهب که حدیثشان نقل و به آن اعتماد میشود.مرحوم خویی میفرماید: «طریق صدوق به حنان بن سدیر، صحیح است.» و سه طریق را نقل میکند و سپس میگوید: «هر سه طریق، صحیح است.». [52] .9- سدیر بن حکیم بن صُهیب الصیرفی - سدیر، از اصحاب امام سجادعلیه السلام و امام باقرعلیه السلام و امام صادقعلیه السلام بود. مجموع روایاتی که از ایشان نقل شده، بیست و یک روایت است. از جملهی آنها، روایتی است که در ثواب پیاده و یا سواره رفتن به زیارت قبر اباعبدالله الحسینعلیه السلام است.ابن شهر آشوب، [53] ایشان را جزء خواصّ اصحاب امام جعفر صادقعلیه السلام معرفی میکند. حال، این که «آیا این جزء خواص بودن، کفایت میکند یا نه؟»، بحث خودش را دارد، ولی پاسخ این است که کفایت نمیکنند.در شأن ایشان، دو طایفه روایات وارد شده است: یک طایفه، او را مدح، و طایفه دیگر، او را ذمّ میکند.1- روایت حسین بن علوان از امام صادقعلیه السلام، أنّه قال - و عنده سدیر -: «إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتاً و أنا و إیّاکم - یا سدیر - نصبح و نمسی.».میگوید: «در خدمت امام صادقعلیه السلام برویم و سدیر هم آن جا بود. امام فرمود: «همانا، خدا، موقعی که بندهای را دوست بدارد، او را در مصیبت و بلا فرو میبرد. و ای سدیر! ما و شما، شب و روزمان را این چنین سپری میکنیم.».در این روایت، ابتدا کبرایی (هنگامی که خدا بندهای را دوست بدارد، بلا را به او میدهد) آمده، سپس بر سدیر تطبیق داده شده است. پس این روایت، مدح سدیر است.آقای خویی میفرماید: «خود این روایت، مشکل سندی دارد، به جهت این که در طریقاش احمد بن عُبید است که توثیق نشده است.».2- روایت زید شحام از امام صادقعلیه السلام: «إنّی لأطوف حول الکعبة و کفی فی کف أبی عبداللهعلیه السلام». فقال: و دموعه تجری علی خدیه، فقال: «یا شحام! ما رأیتَ ما صنع ربّی اِلیَّ». ثم بکی و دعا، ثم قال لی: «یا شحام! اِنّی طلبتُ إلی الهی فی سدیر و عبدالسلام بن عبدالرحمان - و کانا فی السجن - فوهبهما لی وخلّی سبیلها.».زید شحام گوید: مشغول طواف بودم، در حالی که دستام در دست امام صادقعلیه السلام بود. و اشک امامعلیه السلام، بر گونه هایش جاری بود. امام فرمود: «ای شحّام! ندیدی خدا چه عنایاتی به ما دارد؟». آن گاه گریه کرد و دعا کرده باز فرمود: «ای شحام! من، از خداوند عزّوجلّ، آزادی «سدیر» و «عبدالسلام» را خواستم و این که خداوند، آن دو را به من ببخشد. و خدا بخشید و آزادشان کرد.».بنابراین، این روایت، سدیر را مدح میکند. علاّمه، این روایت را معتبر میداند؛ یعنی؛ از نظر او، این روایت، مشکل سندی ندارد، ولی آقای خویی، این روایت را تضعیف میکند و میگوید: «این روایت، مشکل سندی دارد، به جهت این که در طریقاش، علی بن محمد قتیبی است و این شخص، هر چند که از مشایخ کشّی است، امّا توثیقی ندارد.».اشکال دوم ایشان، این است که بر فرض این که ما از مشکل سند چشم پوشی کنیم، باز این حدیث، هیچ دلالتی بر وثاقت و یا حُسن «سدیر» ندارد، بلکه در نهایت، این را میرساند که امامعلیه السلام، ایشان را (سدیر و عبدالسلام) دوست میداشت و با آنان مهربان بود، و امامعلیه السلام، به همهی شیعیان و موالیاناش، مهربان بودند. بنابراین، این روایت، دلالت بر وثاقت و حسن آنان ندارد.پذیرش فرمایش آقای خویی، مشکل است؛ زیرا، در روایت، «کان یحبه» است و دوست داشتن، غیر از مهربانی است. کسی که در طرف مقابل امام باشد (و تابع امام نباشد) امام، به ایشان، به این نحو خاص، عنایت نخواهد داشت. بنابراین، هر چند وثاقتاش را نتوانیم به دست آوریم، ولی دلالت این روایت بر حُسنِ سدیر را میتوان ثابت کرد.و علاّمه حلی میفرماید: «این حدیث دلالت بر علو مرتبه آن دو نفر - سدیر و عبدالسلام - دارد.». [54] .مرحوم خویی، یک مبنایی دارند که ظاهراً، امام خمینیقدس سره نیز همین مبنا را داشتند و آن این که روایتی که مدح گوید، و ناقل آن، خود ممدوح باشد، در این صورت، دور لازم میآید؛ چون، قبول این روایت، متوقّف بر قبول خود راوی است و ثقه بودناش، متوقّف بر همین روایتی است که خود نقل میکند.امام راحل نیز میفرماید، این سنخ روایات، که ناقلاش خودش باشد، موجب سوءظن به او میشود [55] و نه مدح!اگر از مشکل سندی این دو روایت، چشم پوشی کنیم، روایت نخست و دوم، هیچ مشکل دلالی ندارد.
روایات ذم سدیر
1- روایت محمد بن عذافر از امام صادقعلیه السلام: - ذکر عندهعلیه السلام سدیر فقال: «سدیر عصیدة بکل لون».در محضر حضرت، صحبت از «سدیر» شد. امام فرمود: «سدیر، عصیده به هر رنگی است.».طریحی، در توضیح این مطلب میگوید: «عصیده به هر رنگی، یعنی با همه نشست و برخاست میکند.».آقای خویی، میفرماید، اوّلاً، این روایت، مشکل سندی دارد؛ چون، در سندش، علی بن محمّد است که توثیق ندارد. و این روایت، دلالت بر ذم ندارد؛ چون، محتمل است که مراد امام از این جمله، این باشد که حقیقت سدیر و واقع او، هرگز تغییر نمیکند، هر چند به هر رنگی درآید؛ یعنی، حقیقت او، ثابت است و او، همانند عصیده است که حقیقت او ثابت است، هر چند رنگ او تغییر میکند.2- معلّی بن خنیس [56] گوید: نامههای «عبدالسلام» و «سدیر» و دیگران را (از عراق) به خدمت امام صادقعلیه السلام بردم. این، در زمانی که سیاهجامگان [57] قیام کرده بودند و در میان آنان، علویان فریب خوردهای، مانند عیسی بن موسی وجود داشت که شیطان او را تحریک کرد و نخستین کسی شد که لباس عبّاسیان و جاهلیّت بر تن کرد. و اینها، زمینه ساز حکومت بنی عباس شدند، [58] ولی هنوز خلفای عباسی، به حکومت نرسیده بودند. در چنین شرایطی، نوشته بودند: «ما، امید داشتیم که کار به دست شما بیفتد. نظرتان چیست؟». موقعی که امام، از مضمون نامه مطلّع گشت، بلافاصله، نامهها را بر زمین کوبید و فرمود: «أفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمامٍ! أَما یعلمون أنّه إنّما یقتل السفیانی!». [59] .گفتهاند، این روایت، دلالت بر ذم «سدیر» دارد؛ زیرا، امامعلیه السلام فرمودند: «من، امام اینان نیستم».مرحوم آقای خویی گوید: «اوّلاً، این روایت، از نظر سند، ضعیف است، به جهت صباح بن سیابه، و ثانیاً، از نظر دلالت، هیچ گونه دلالتی بر قدح و ذمّ سدیر ندارد؛ زیرا، اینها آرزو داشتند که خلافت به امام صادقعلیه السلام منتهی شود، امّا جهل به واقعیّت داشتند که این امر به کسی منتهی میشود که سفیانی را میکشد (یعنی امام زمان (علیه السلام) و امام صادقعلیه السلام با بیاناش، آنان را به واقعیّت آگاه ساخت و به آنان مطلب را فهمانید.». [60] .3- سدیر گوید: امام صادقعلیه السلام به من فرمود: «یا سدیر! ألزمِ بیتک و کن حلساً من احلاسه و اسکن ما سکن اللیل والنهار، فإذا بلغک أن السفیانی قد خرج فارحل إلینا و لو علی رجلک». [61] .ای سدیر! در خانهات بنشین و زیراندازی از زیراندازهایش باش و همان جا بنشین و تکان نخور. و هر وقت خروج سفیانی را به تو رساندند و دیدی سفیانی خروج کرد، پس پیاده هم که شده، خود را به ما برسان.». [62] .البته، گاهی از اوقات، دستورهایی از سوی ائمهی طاهرینعلیهم السلام به اشخاص صادر میشد که مناسب با ظرفیّت همان شخص بود. از جملهی آنها، حدیث مذکور در مورد سدیر است که امامعلیه السلام دستور به خانهنشینی و عدم دخالت در امور جاری میدهد، ولی در مقابل، نوجوانی مانند هشام بن حکم است که امام صادقعلیه السلام دستور به بحث با مرد شامی میدهد و هشام را در بحث کردن تحسین میکند. [63] .ابو خالد کابلی گوید، به کنار قبر پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله رفتم و دیدم ابوجعفر مؤمن الطاق، کنار قبر شریف نشسته و در حالی که دگمههایش را باز کرده و سینه سپر کرده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به طوری که یکی میگویند و ایشان، چندین جواب میدهد. دیدم، خیلی مشکل شده است. لذا رفتم سر به گوش او کرده و گفتم: «مگر آقا نگفت بحث نکن؟». گفت: «آقا به تو امر کرد که به من ابلاغ کنی؟». عرض کردم: «نه؛ به من فرمود.». پس جواب داد که «تو بحث نکن!».ابو خالد گوید، پیش امام برگشته و مطلب را برای ایشان نقل کردم. آقا خندید و فرمود: «او، با تو فرق میکند.»؛ یعنی، او، یک نوع مسئولیّت دارد و تو به گونهی دیگر مسئولیّت داری. [64] .آقای خویی میگوید: «آن چه که از روایات ما مدح و ذمّ در مورد سدیر گفته شد، با هیچ کدامشان نمیتوان بر خوبی و یا بدی سدیر استدلال کرد.».با این وجود، آقای خویی نظر خودش را چنین بیان میدارد: «اوّلاً، سدیر بن حکیم، ثقه است، به جهت این که جعفر بن محمّد بن قولویه و نیز علی بن ابراهیم - در تفسیرش - به وثاقت ایشان شهادت دادهاند. [65] .ثانیاً این توثیق، هیچ گونه تعارضی با روایت علاّمه از قول سیّد علی بن احمد عقیقی که گفته: «سدیر بن صیرفی، مخلّط است» ندارد، و چون وثاقت عقیقی ثابت نشده است و از طرفی، خود تخلیط، یعنی، هم روایات معروف و هم روایات منکر را نقل کردن، منافاتی با وثاقت راوی ندارد.».ایشان، در پایان میفرماید: «طریق شیخ صدوق به سدیر، صحیح است و مشکل سندی هم ندارد.». [66] .
شواهد و مؤیدات
اشاره
با بررسی سند روایت مورد نظر، تقریباً، مشکل سندی حل شد و از طرفی با قطع نظر از سند آن، روایات زیادی از ائمهی طاهرینعلیهم السلام وارد شده که مضمونشان با مضمون این روایت، مطابقت دارد. و متن روایت مذکور را تأیید و تقویّت میکند. یک سری از آنها، از خود امام صادقعلیه السلام است و یک سری از امام زین العابدینعلیه السلام و از امام باقرعلیه السلام و امام رضاعلیه السلام است.
شواهدی از روایات امام صادق
روایت یکم - عن أبی بَصیر، قال: سمعتُ أبا عبداللّهعلیه السلام یقول: «إنّ سنَنَ الأنبیاءعلیهم السلام بِما وَقعَ بهم مِن الغَیبات حادثة فی القائم منّا أهل البَیت حَذو النعلِ بالنعل، والقُذةِ بالقُذَّةِ.». قال ابوبصیر: فقلتُ: «یابن رسول الله! و مَنِ القائم مِنکم أهل البیت؟». فقال: «یا أبا بصیر! هو الخامسُ من وُلد اِبنی موسی ذالک ابنُ سیّدة الإماء، یغیبُ غیبة یرتابُ فیها المُبطلون، ثُمَّ یُظهِرَهُ اللّه عَزّوجلَّ، فیفتحُ اللهُ عَلی یَدهِ مشارق الأرضِ وَمغارِبَها...». [67] .ابوبصیر گوید: از امام صادقعلیه السلام شنیدم که فرمود: «همانا سنّتهای انبیا با غیبتهایی که بر آنان واقع شده است، همه، در بارهی قائم ما اهل بیت، طابق النعل بالنعل و موبهمو، پدیدار میگردد.روایت دوم -... عن زید الشحام، عن أبی عبداللهعلیه السلام، قال: «إنّ صالحاًعلیه السلام غابَ عنْ قومِه زماناً، و َکانَ یَوم غابَ عنهم کَهلاً... فلمّا رَجَعَ إلی قَومِهِ لَمْ یَعْرِفوه بصورَتِهِ...، وَإِنما مَثَل القائم (عج) مثل صالح.». [68] .زید شحام از امام صادقعلیه السلام نقل میکند که فرمود: «صالح، زمانی از میان قوم خود غیبت کرد در حالی که مردی کامل بود... و موقعی که به پیش قوماش برگشت، او را نشناختند... و همانا مَثَل قائم (عج) مَثَل صالح است.».روایت سوم - عن عبدالله بن سنانٍ، عن أبی عبداللهعلیه السلام قال: سمعته یقول: «فی القائم (عج) سنّة مِن موسی بن عمرانعلیه السلام». قال: خفاءُ مولِدِهِ و َغیبَتُه عَنْ قومه.». فقلت: «وَکَم غابَ موسی عن أهلِهِ و قومِهِ؟». فقال: «ثمانی و عشرین سنَة.». [69] .عبدالله بن سنان، از امام صادقعلیه السلام روایت میکند که فرمود: «در قائم، سنّتی از موسی بن عمران است.». گفتم: «سنّت او از موسی بن عمران چیست؟». فرمود: «پنهانی ولادتاش و غیبت از قوماش.». گفتم: «موسی از قوم و اهلاش چه قدر غایب بود؟». فرمود: «بیست و هشت سال».روایت چهارم - عن أبی بصیر، قال: قال ابوعبداللهعلیه السلام: «إنّ فی صاحب هذا الأمرِ سنن مِن سُنن الأنبیاءعلیهم السلام: سنّةٌ مِن موسی بن عمران، و سنّة مِن عیسی، و سنّةُ مِن یوسفَ، و سنّة من محمّدٍصلی الله علیه وآله. فأمّا سنةٌ من موسی بن عمران فخائفٌ یترقَّب، و أما سُنّة من عیسی فیقال فیه ما قیل فی عیسی، و أمّا سنّةٌ مِن یوسفَ فالسَّتر یجعلُ اللهُ بینَه و بین الخلق حجاباً، یَرَونَه ولایعرفونه، وَ أمّا سُنّةٌ مِن محمّدصلی الله علیه وآله فیهتدی بِهداهُ ویَسیرُ بِسیرَته.». [70] .ابوبصیر از امام صادقعلیه السلام نقل کند که فرمود: «همانا در بارهی صاحب این امر، سنّتهایی از سنّتهای انبیا است: سنّتی از موسی بن عمران، و سنّتی از عیسی و سنّتی از یوسف و سنّتی از محمدصلی الله علیه وآله. امّا سنّت او از موسی بن عمران، آن است که او نیز خائف و مراقب و منتظر است و امّا سنّت او از عیسی، آن است که در حق او نیز همان میگویند که دربارهی عیسی گفتند، امّا سنّت او از یوسف، مستور بودن است. خداوند، میان او و خلق، حجابی قرار میدهد، او را میبینند، امّا نمیشناسند. امّا سنّت او از محمّدصلی الله علیه وآله آن است که به هدایت او مهتدی میشود و به سیرهی او حرکت میکند.
شواهدی از روایات امام زین العابدین
روایت - عن سعید بن جُبیرٍ، قال: سَمِعتُ سَیِّدَ العابدینَ علیَّ بنَ الحُسینِعلیه السلام یقول: «فی القائم منّا سننٌ من الأنبیاءِ: سنّةٌ من أبینا آدَمَعلیه السلام و سنّةٌ من نوحٍ و سنّة من إبراهیم، و سنّة من موسی و سنّةٌ من عیسی، و سنة من أیّوبَ و سنّةٌ مِن محمّدصلی الله علیه وآله. فأمّا مِن آدَم و نوح فَطولُ العُمرِ، وَأمّا مِن إبراهیم فَخفاءُ الوِلادةِ وإعتزالُ الناسِ، و أمّا من موسی فالخوف والغیبة، و أمّا من عیسی فَإختِلافُ الناس فیه، و أمّا مِن أیّوب فَالفَرَج بَعد البَلوی وَأمّا مِن مُحمّدصلی الله علیه وآله فالخروجُ بالسّیفِ». [71] .سعید بن جبیر گوید: از سید العابدین علی بن الحسینعلیه السلام شنیدم که میفرمود: «در قائم ما، سنّتهایی از انبیاعلیهم السلام وجود دارد: سنّتی از پدرمان آدمعلیه السلام و سنّتی از نوح و سنّتی از ابراهیم و سنّتی از موسی و سنّتی از عیسی و سنّتی از ایّوب و سنّتی از محمّدصلی الله علیه وآله. از آدم و نوح، طول عمر، و از ابراهیم، پنهانی ولادت و کنارهگیری از مردم، از موسی، ترس و غیبت، از عیسی، اختلاف مردم دربارهی او، و از ایوب، فَرَج بعد از گرفتاری، و از محمّد، خروج و قیام با شمشیر.».
شواهدی از روایات امام باقر
روایت -... عن أبی بصیر قال: سمعتُ أبا جعفر الباقرعلیه السلام یقول: «فی صاحب هذا الأمرِ سُنَنٌ مِن أربَعَةِ أنبیاء: سنّةٌ مِن موسی، و سنّةٌ مِن عیسی، و سنّةٌ من یوسف، و سنّة من محمّدصلی الله علیه وآله.». فقلتُ: «ما سنّةُ موسی؟». قال: «خائفٌ یترقّبُ.». قلتُ: «وما سُنَّةُ عیسی ». فقال: «یُقالُ فیه ما قیلَ فی عیسی.». قلتُ: «فما سنّةُ یوسفَ؟». قال: «السّجن والغیبةُ.». قُلتُ: «و ما سنّةُ محمّدٍصلی الله علیه وآله؟». قالَ: «إذا قامَ سارَ بسیرة رسول الله صلی الله علیه وآله...». [72] .ابوبصیر گوید: از ابوجعفر امام باقرعلیه السلام شنیدم که میفرمود: «در صاحب این امر، سنّتهای چهار پیامبر وجود دارد: سنّتی از موسی، و سنتی از عیسی، و سنّتی از یوسف، و سنّتی از محمّدعلیهم السلام.». پس عرض کردم: «سنّت موسی چیست؟». فرمود: «ترسان و نگران و منتظر».گفتم: «سنّت عیسی چیست؟». فرمود: «آن چه که در مورد عیسی گفته شده، دربارهی او (صاحب الزمان (عج)) نیز گفته شود.». پرسیدم: «سنّت یوسف کدام است؟». فرمود: «زندانی شدن و پنهان شدن از دیدگان.»... گفتم: «سنّت محمدصلی الله علیه وآله چه چیز است؟». فرمود: «موقعی که قیام کند، به سیرهی پیامبرصلی الله علیه وآله رفتار خواهد کرد...».
شواهدی از روایات امام رضا
راوی گوید از امام رضاعلیه السلام پرسیدم: «چه کار کنم با حدیثی که زرعة بن محمد حضرمی از سماعه بن مهران نقل کرده که امام صادقعلیه السلام گوید: «إنَّ ابنی هذا فیه شَبهٌ مِن خمسة أنبیاء: یُحسَد کما حُسِد یوسفُعلیه السلام، و یغیبُ کما غابَ یونس و ذکر ثلاثة اُخر».قالعلیه السلام: «کَذِبَ زَرعةُ! لیسَ هکذا حدیثُ سماعةٍ! إنّما قال: «صاحبُ هذا الأمر - یعنی القائم - فیه شبهةٌ مِن خمسةِ أنبیاءٍ، و لَم یَقُل إبنی...». [73] .از سماعه بن مهران نقل شده که امام صادقعلیه السلام فرمود: «همانا، در این فرزندم، شباهت پنج پیامبر وجود دارد: حسد میشود همچنان که یوسفعلیه السلام مورد حسد شد، و غائب میشود، همچنان که حضرت یونسعلیه السلام غائب شد، و سه شباهت دیگر را ذکر میکند.».امام رضاعلیه السلام در پاسخ پرسش من فرمود: «زرعه، دروغ گفته، و سخن را برگردانیده است و حدیث سماعة، این چنین نیست. سماعه چنین نقل کرده است که امام صادقعلیه السلام فرمود: «در صاحب این امر - یعنی قائم (عج) - شباهت پنج پیامبر وجود دارد...».شاید، زرعه، میخواسته روایت امام صادق را بر اسماعیل، فرزند امام صادقعلیه السلام تطبیق دهند و آن را شاهدی بر مذهب اسماعیلیّه قرار دهند، لذا امام رضاعلیه السلام در یک موضعگیری سریع و به جا فرمودند: «زرعه، دروغ میگوید» و آن گاه اصل حدیث را نقل فرمودند.
بررسی دلالی روایت
اشاره
سنّت، در قرآن کریم، با الفاظ و صیغههای مختلفی وارد شده است، که عبارت است از: «سُنن»، «سُنّة»، «سَنَّتُنا»، «سنّة الاوّلین»، «سنّةالله.».سنّت، یعنی طریق و روشی که غالباً و یا دائماً جریان دارد. این طریق معمول و مسلوک، گاهی، طریق و روش گذشتگان است و گاهی طریق و سنّت الهی است.طریق گذشتگان، مانند آیهی شریف «لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأَوَّلینَ.»؛ [74] کافران، به قرآن (ذکر) ایمان نمیآورند و همانا، سنّت و طریق گذشتگان نیز چنین بوده است. [75] .
روش و طریق الهی
گاهی دربارهی مخالفان و مشرکان است و گاهی دربارهی انبیا صالحان و مؤمنان است.سنّت الهی دربارهی مشرکان، به معنای نابودی و هلاک آنان است. خداوند، میفرماید:1- «سُنَّةَ مَنْ قد أرسَلنا قَبلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تحویلاً» [76] .مراد از این آیهی شریف، نابودی و به هلاکت رساندن مشرکان است که پیامبرشانصلی الله علیه وآله را از شهر و دیارش بیرون کردند، پس در این جا، «هلاک»، همان سنّت الهی است.این که آن را به پیامبران نسبت داده، به این جهت است که این سنّت و طریق را خداوند به خاطر انبیا، اتّخاذ کرده است. پس معنای این آیهی شریف - والله العالم - چنین میشود:«مشرکان را هلاک خواهیم کرد به خاطر سنّتی که ما برای پیغمبران پیش از تو، اجرا کردیم و تو، هیچ تغییر و تبدیلی برای سنّت ما نخواهی یافت.». [77] .2- «إلاّ أنْ یَأتِیَهُم سُنَّةُ الأَولینَ». [78] مراد، عذاب و ریشه کن شدن مشرکان است. [79] .3- «سُنَّةَ اللّهِ فی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبلُ...» [80] یعنی، عقوبت و نکاتی مانند تبعید و هدر بودن خون شان و... که منافقان و نظایر آنان را به دلیل پافشاریشان، بدان وعده کردیم.4- «فَهَل یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ الاَوّلینَ.» [81] آیا آنان، به جز سنّت پیشینیان (عذابهای دردناک آنان) چیزی را انتظار دارند؟».مراد، همان روش و طریقهی الهی است که در اثر مکر و تکذیب آیات خداوند، بر آنان نازل میشود.مراد از تبدیل سنّت، جایگزینی عافیّت و نعمت را به جای عذاب است، و مراد از تحویل سنّت، منتقل کردن عذاب از گروهی که مستحق آن هستند به کسانی که استحقاق آن را ندارند. [82] .5- «سُنَّة اللّهِ التی قَد خَلَت فی عِبادِهِ»؛ [83] سنّت و روش الهی در بندگان است که مسلّم و مؤکد گردیده، و به هیچ وجه قابل برگشت نیست؛ یعنی، پس از دیدن بأس و انتقام خداوند، توبه، قابل قبول نیست. [84] .تا این جا، به مواردی از اجرای سنّتهای الهی در حقّ مشرکان و مخالفان لجوج، اشاره گردید، امّا اجرای سنّتهای الهی در انبیا و صالحان:اجرای سنّتهای الهی در انبیا و صالحان نیز به انحای مختلف بر قرار بوده است که نمونههایی از آنها، به قرار ذیل است:1- «سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبل» [85] .مراد در این آیه، انبیا و رسولان گذشته است. [86] .2- «سُنّةَ اللّهِ التی قَدْ خَلَتْ مِنْ قبلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبدیلاً». [87] .یعنی، این سنّت و طریقهی دیرینهی الهی است که انبیا و مؤمنان را اگر در ایمان خود صادق و در نیّات خود مخلص باشند، بر دشمنانشان پیروز میگردانیم.طبق این آیه، هیچ شکستی نصیب مسلمانان نمیشود مگر در اثر مخالفت با خدا و رسول او. [88] .و گاهی سنن، به معنای راه روش گذشتگان، از پیغمبران و امّتهای صالحی است که در دنیا، رضایت خداوند را در نظر داشته و به سعادت دنیا و آخرت دست یازیدهاند.البته ناگفته نماند که مراد از راه و روش آنان، طریقهی آنان است به طور اجمال و نه تمامی برنامهی آنان به طور تفصیل.البته تفسیر دیگری هم شده که «طریقه» را اعم از راه و روش انبیا و صالحان و غیر آنان تفسیر کردند. آنان گفتهاند، مراد از سنّتهای تمامی گذشتگان، اعم از حق و باطل است. این معنا، شامل صورت اوّل که در ابتدای بحث آوردیم، میشود. [89] .نتیجهشاید مراد از «سنن الأنبیاء» در این روایت و روایات دیگر، همین معنا باشد، یعنی، شیوهها و راه و روشهای زندگی انبیای سابق که یکی از آنها همان غیبتها و پنهان شدن از مردم بوده است. این غیبتها، یا به امر خداوند عزّوجلّ بوده و یا به لحاظ ترس از دشمنان خدا است. این غیبتها، برای بسیاری از انبیا، به وقوع پیوسته است.
غیبتها و پنهان شدن انبیا
1- حضرت ادریس؛ ایشان، پس از جریانی که میان ایشان و جباران زمان به وقوع پیوست، به مدّت بیست سال، غائب بودند [90] و پس از آن، ظاهر گشتند و به پیروان خود نوید فرج و قیام قائم از فرزندان خود، یعنی حضرت نوح را دادند و سپس از نظرها غایب شدند. خداوند، او را به آسمان برده و پیروان او، قرنها و نسلها، پیوسته، منتظر قیام نوح بودند، تا این که حضرت نوح ظاهر گردید. [91] .2- حضرت نوح؛ ایشان نیز تا سن چهار صدوشصت سالگی، یعنی پیش از بعثت، غیبت در او محقّق بود. [92] .3- حضرت صالح؛ ایشان نیز برههای از زمان، از قوم خود غائب گردید و هنگامی که بازگشت، او را نشاختند و مردم، به سه گروهِ منکر و شاک و اهل یقین، تقسیم شدند. [93] .4- حضرت ابراهیمعلیه السلام؛ مرحوم صدوق میفرماید، غیبت حضرت ابراهیم، شبیه به غیبت حضرت مهدیعلیه السلام است، بلکه از آن هم شگفتانگیزتر است. ایشان از هنگام انعقاد نطفه تا زمانی که مأمور به تبلیغ شد، در مخفی گاه بود. و پس از آن، دو غیبت دیگر هم داشت.بار سوم، ایشان به تنهایی، در بلاد سیر و سیاحت میکرد. [94] .5- حضرت یوسف؛ مدّت غیبت ایشان، بیست سال بود. سه روز در چاه و چند سال در زندان و باقی آن را در پادشاهی گذراند. [95] .6- حضرت موسیعلیه السلام؛ به مدّت بیست و هشت سال از قوم خود ناپدید شد و پس از آن که او را شناختند، باز هم به مدّت پنجاه و اندی سال، غائب گردید. [96] .7- حضرت شعیب؛ به مدّت مدیدی از قوم خود غائب شد و سپس برگشت. [97] .8- حضرت اسماعیل صادق الوعد؛ ایشان، به مدت یک سال از قوم خود غائب شد. [98] .9- حضرت الیاس؛ ایشان، به مدّت هفت سال، از قوم خود غائب و در بیابانها متواری بود. [99] .10- حضرت سلیمان؛ ایشان نیز مدّت طولانی از قوم خود غائب بود. [100] .11- حضرت دانیال؛ ایشان، به مدّت نودسال، از قوم خود ناپدید، و در دست بخت النصر، اسیر بود. [101] .13-12- حضرت لوط و عزیر؛ [102] .14- حضرت عیسی؛ ایشان، غیبتهای متعددی داشتند که در بلاد به سیاحت میپرداخت. و قوم او، از وی خبری نداشتند. یک بار، غیبت ایشان، در مصر و شام، دوازده سال طول کشید. مجموع غیبات ایشان را تا دویست و پنجاه سال هم گفتهاند. [103] .پس مراد از سنن انبیا که در حقّ مهدی، جاری میشود، همین غیبتهای طولانی، و دوری از انظار و چشمان مؤمنان، بلکه همگان است.تا این جا بحث پیرامون حدیث اوّل از سلسله احادیثی که در آن علل غیبت حضرت مهدیعلیه السلام بیان شده، به پایان رسید، در درسهای آینده، حدیث دوم را که در آن، علّت دیگری نقل شده، مطرح و بحث خواهیم کرد.
پاورقی
[1] بحار، ج 52، ص 90، ح 3.
[2] همان، ح 4.
[3] همان، ح 4.
[4] در کمال الدین، «ذالک»، است.
[5] در کمال الدین «لِأنَّ» است.
[6] انشقاق: 19.
[7] علل الشرایع، ج 1، ص 245، ح 7؛ کمال الدین، ص 481. هر دو کتاب، از شیخ صدوق است. بحارالأنوار از هر دو نقل کرده است. بحار، ج 52، ص 90؛ منتخب الاثر از بحار و آن از عیون أخبار الرضا نقل میکند. ص 326، ح 18.
[8] سلسله سند علل الشرایع: حدثنا أحمد بن محمّد بن یحیی العطار، عن أبیه، عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان الأنباری.
[9] علل الشرایع، ج 1، ص 285، باب 179، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 90، ح 2. ظاهراً روایت از امام جوادعلیه السلام است. [
[10] محمّد بن الفرج الرخجی، من أصحاب الرضاعلیه السلام، ثقة. قال الشیخ و العلاّمه. و ذکره الشیخ أیضا فی أصحاب الجوادعلیه السلام والهادیعلیه السلام، و قال النجاشی: إنَّه روی عَن أبی الحسن موسیعلیه السلام. و روی المفید فی الارشاد ما یدل علی مدحه و علو منزلته. وسائل، ج 20، ص 339 و مرحوم خویی در کتاب معجم، ج 17، ص 132، فرموده: «ایشان، از امام جواد نقل کردهاند.». پس معلوم میشود که مقصود از ابوجعفرعلیه السلام، (امام جواد) است. و احتمال میرود مراد محمد بن الفرج کوفی باشد که از اصحاب امام صادقعلیه السلام است.
[11] کافی، ج 1، ص 343، باب فی الغیبة، ح 31؛ مرآة العقول، ج 4، ص 61، ح 31.
[12] کمال الدین، ج 2، ص 346، ب 33، ح 32؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 95، ح 8.
[13] کافی، ج 1، ص 326، باب فی الغیبة، ح 2 و ح 3؛ مرآة العقول، ج 4، ص 34، ح 2؛ همان، ص 35، ح 3، بحارالأنوار، ج 52، ص 95، ح 10؛ علل الشرایع، ص 286، ح 4. مانند حدیث علی بن جعفر از برادر خود امام کاظمعلیه السلام؛ کمال الدین، 351، باب 34، ح 1؛ کافی، ج 1، ص 376، باب فی الغیبة، مرآة العقول، ج 4، ص 34.
[14] علل الشرایع، ج 1، ص 284، باب 179، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 90، ح 1.
[15] بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ «ان للغلام».
[16] کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7. علل الشرایع، ص 243، باب 179، ح 8.
[17] غیبت نعمانی، ص 177، باب 10 (فصل چگونگی غیبت آن حضرت)، ح 21.
[18] همان، ص 176، باب 10، (فصل چگونگی غیبت آن حضرت) ح 18، 19 و 20؛ همان، ص 172، باب 10 (فصل غیبت آن حضرت و فصول آن) ح 6؛ کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7، 8، 9 و 10؛ همان، ص 346، باب 33، ح 32؛ کافی، ج 1، ص 378، باب فی الغیبة، ح 5؛ و همان، ص 379، ح 9، ص 382، 18 و 29؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ همان، ص 96، ح 16؛ همان، ص 97، ح 17، 18، 19 و 20؛ همان، ص 98، ح 21 و 22.
[19] مائده، 101.
[20] الاحتجاج، ج 2، 285؛ کمال الدین، ج 2، ص 485، ب 45، ح 4، بحارالأنوار، ج 52، ص 92، ح 7.
[21] کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب فی الغیبة، ص 384، ح 27؛ مرآة العقول، ج 4، ص 58، ح 27.
[22] عهد و عقد و بیعت از نظر معنا با هم متقارب و نزدیک هست و گویا هم دیگر را تأکید میکنند. محتمل است که مراد از عهد، وعده با خلفای جور باشد. بدین معنا که آنها را رعایت، مراعات کند. یا این که مراد، ولایت عهدی باشد، همانند امام رضا (علیه السلام) و مراد از عقد، پیمان مصالحه و آتشبس باشد، همانند امام حسن (علیه السلام)و مراد از بیعت، اقرار و اعتراف ظاهری به خلافت غیر باشد. مرآة العقول، ج 4، ص 58.
[23] فتح: 25.
[24] علل الشرایع، ج 1، ص 147؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 97، ح 19.
[25] علل الشرایع، ح 1، ص 147.
[26] کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغیبة)، ح 11؛ علل الشرایع، ج 1، ص 287، ح باب 179. بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 4 (علة الغیبة)، ح 8منتخب الأثر، باب 28 (فی علّة غیبتِه)، ص 330، ح 1.
[27] کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44 (علة الغیبة)، ح 11؛ علل الشرایع، ج 1، ص 287، ح باب 179. بحارالأنوار، ج 52، ص 91، ح 4 (علة الغیبة)، ح 8؛ منتخب الأثر، باب 28 (فی علّة غیبتِه)، ص 330، ح 1.
[28] رجال الخویی، ج 18، ص 189.
[29] قاموس الرجال، محمد تقی تستری، ج 10، ص 96.
[30] تنقیح المقال، شیخ عبدالله المامقانی، ج 3، ص 220: «لاشبهة فی کونه إمامیاً و کونه شیخ إجازة یغنیه عن التوثیق، فهو بحکم الثقة».
[31] این کتاب به نام «رجال المجلسی» منتشر شده، و این مطلب در ص 177 به شماره 375 آمده است.
[32] تنقیح المقال، مرحوم مامقانی، ج 1، ص 226.
[33] رجال الخویی، ج 4، ص 122 و 133.
[34] فهرست، شیخ طوسی، ص 64.
[35] رجال، شیخ طوسی، ص 463.
[36] خلاصة الأقوال، قسم 1، ص 127، تحقیق: نشر الفقاهة.
[37] تنقیح المقال، ج 1، ص 384.
[38] رجال الخویی، ج 6، ص 316.
[39] محمد بن مسعود بن محمد بن عیّاش السلمی السّمرقندی، ابوالنضر المعروف بالعیّاشی. ثقة، صدوق.... وسائل الشیعة، ج 20، ص 342. دار احیاء التراث العربی.
[40] نجاشی، ص 35.
[41] فهرست، شیخ، ص 136.
[42] رجال، شیخ طوسی، ص 497؛ اختیار معرفة الرجال الکشی، رقم 1014؛ خلاصة الأقوال، قسم 1، ص 247 - نشر الفقاهة، معجم الرجال، ج 2، ص 315.
[43] رجال الخویی، ج 17، ص 230.
[44] رجال، شیخ طوسی، ص 458؛ المعجم الموحد، ج 1، ص 172.
[45] تنقیح المقال، ج 1، ص 207.
[46] معجم رجال الحدیث الخویی، ج 4، ص 33.
[47] قاموس الرجال، ج 2، ص 565.
[48] تنقیح المقال، ج 3، ص 255.
[49] واقفی المذهب، إلاّ أنّه جید التصانیف، نقیّ الفقه، حسن الانتقاد، (الانتقاء) کثیر الحدیث. قاله العلاّمة والشیخ. و قال النجاشی و العلاّمة: «إِنّه فقیه ثقه». و ذکر النجاشی ای واقفیاً أیضا. وسائل الشیعه، ج 20 (الخاتمة)، ص 170. خلاصة الأقوال: 212، چاپ رضی، رجال ابن داوود: 442، الفهرست، شیخ طوسی: 51.
[50] معجم رجال الحدیث الخویی، ج 5، ص 117.
[51] تنقیح المقال، ج 1، ص 381.
[52] معجم رجال الحدیث، خویی، ج 6، ص 302.
[53] مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 281.
[54] خلاصة الأقوال: ص 165.
[55] کلّیّات فی علم الرجال: 152.
[56] شیخ طوسی در «کتاب الغیبة» در مورد ایشان میفرماید: «معلی از پیروان محکم و یا یکی از خدمتگزاران حضرت امام صادقعلیه السلام بود و در پیش امام، جزء محمودین و پسندیدهها محسوب میشد و راه و روش امام را طی میکرد. مرحوم آقای خویی، از او خیلی دفاع میکند و میگوید: «هیچ مشکلی در وثاقتاش نداریم.». رجوع شود به الغیبة، ص 347 - مؤسسة المعارف الاسلامیة -؛ نتایج مقیاس الهدایة، ج 7، 345.
[57] اصحاب ابومسلم مروزی بودند.
[58] مجمع البحرین، ج 3، ص 74.
[59] الکافی، ج 8، ص 331، ح 509.
[60] معجم رجال الحدیث، خویی، ج 8، ص 36.
[61] الکافی، ج 8، ص 264، ح 383.
[62] کافی، ج 8، ح 383.
[63] کافی، ج 4.
[64] سفینة البحار، ج 5، ص 353.
[65] خلاصة الاقوال، ص 165، باب 10، شماره 479. البته آقای خویی از مبنای خود نسبت به رجال کامل الزیارات در اواخر عمرشان برگشته است.
[66] معجم رجال الحدیث، خویی، ج 8، ص 37.
[67] أ کمال الدین، ج 2، ص 345، ب 33، ح 31. ب - الایقاظ من الهجعة، ص 326، ب 10، ح 39. ج - بحارالأنوار، ج 51، ص 146، ب 6، ح 14.
[68] أ) کمال الدین، ج 1، ص 136؛ البرهان، ج 2، ص 24؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 215. ب) قصص الانبیاء، ص 98؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 386.
[69] أ) کمال الدین، ج 2، ص 350؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 459؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 216، نورالثقلین، ج 4، ص 125. ب) کمال الدین، ج 2، ص 34؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 471.
[70] أ) کمالالدین، ج 2، ص 350؛ دلائلالامامة، ص 251؛ الخرائج، ج 2، ص 936؛ إثباتالهداة، ج 3، ص 474؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 223. ب) کمال الدین، ج 2، ص 28؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 258.
[71] أ) کمال الدین، ج 1، ص 321، ب 31، ح 3. اعلام الوری، ص 402؛ کشف الغمة، ج 3، ص 32؛ الصراط المستقیم، ح 2، ص 238؛ بحارالأنوار، ح 51، ص 217. ب) کمال الدین، ح 1، ص 322، ح 4 و 5؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 217.
[72] الغیبة، نعمانی، ص 164؛ الإمامة والتبصرة، ص 93، إثبات الوصیةص 226؛ کمال الدین، ج 1، ص 152، 326، 327، 329؛ دلائل الامامة، ص 291؛ تقریب المعارف، ص 190؛ کنز الفوائد، ص 175؛ الغیبة طوسی، ص 140 و 261؛ إعلام الوری، ص 403؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 460، 468، 469 و 513؛ بحارالأنوار، ج 14، ص 339؛ همان، ج 51، ص 216.
[73] الکشی، ص 476، الرقم 904، ابوعمرو قال: سمعت حمدویه، قال: زرعة بن محمد الحضرمی واقفی؛ معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 165.
[74] حجر: 13.
[75] المیزان، ج 12، ص 141.
[76] اسراء: 77.
[77] المیزان، ج 13، ص 175.
[78] کهف: 55.
[79] المیزان، ج 13، ص 331.
[80] احزاب: 62.
[81] فاطر: 43.
[82] المیزان، ج 7، ص 58.
[83] غافر: 85.
[84] المیزان، ج 17، ص 357.
[85] احزاب: 17.
[86] المیزان، ج 16، ص 332.
[87] فتح: 23.
[88] المیزان، ج 18، ص 312.
[89] المیزان، ج 4، ص 299.
[90] کمال الدین، از ص 127 به بعد؛ الشیعة والرجعة، ج 1، ص 280.
[91] کمال الدین، ج 1، ص 127.
[92] کمال الدین، ح 1، ص 135؛ الشیعة والرجعة، ج 1، ص 285.
[93] کمال الدین، ح 1، ص 136؛ الشیعه والرجعة، ج 1، ص 285.
[94] کمال الدین، ح 1، ص 139؛ الشیعه الرجعة، ص 28.
[95] الشیعة والرجعة، ح 1، ص 288؛ الکامل فی التاریخ، ح 1، ص 54.
[96] الشیعه والرجعة، ج 1، ص 288 - کمال الدین، ح 1، ص 145.
[97] الشیعة والرجعة، ح 1، ص 390.
[98] الشیعة والرجعه، ح 1، ص 290.
[99] الشیعه والرجعة، ج 1؛ ص 292. [
[100] الشیعه و الرجعة، ح 1، ص 293.
[101] الشیعه و الرجعة، ج 1، ص 296.
[102] الشیعه و الرجعة؛ ج 1، ص 296 - 298.
[103] الشیعه و الرجعة، ج 1، ص 299.