دکتر حسین الهی قمشهای :
شخصیت های طناز جهان :
در فرهنگهای بزرگ جهان، کم و بیش همه جا به شخصیتهایی برمیخوریم که در میان قوم خود به طنزگویی و لطیفهپردازی در پرده عبارات بلاهتآمیز شهرت دارند و مردمان در فرصتهای مناسب، کلام خود را با آوردن حکایتی از آنها میآرایند و آن را وصف حال میکنند و گاه از مشابهت آن داستان با احوال موجود در جهت اثبات مقصودی بهره میگیرند و در عین حال بر این وصف حال خندهای بیخیال میکنند و گاه نیز در محافل دوستانه، بیآنکه موضوعی در میان باشد، هرکس لطیفهای از این گونه شخصیتها به یاد داشته باشد، حکایت میکند و همگان خندهای سلامت بخش سر میدهند.
در غرب، یکی از معروفترین شخصیتهای طنزگوی، مردی است به نام «Owl Glass» یا جغد عینکی که اصلاً آلمانی است و مجموعه حکایاتی از او در اوایل قرن شانزدهم به آلمانی انتشار یافته و سپس به همه زبانهای اروپایی ترجمه شده است.
و در مشرق زمین، معروفترین این گونه شخصیتها که بسیار بودهاند، مردی است که او را با نامهای جوحی، جحا، حجا، خواجهنصرالدین و ملانصرالدین میخوانند.
تعریف خنده :
خنده از عوامل مؤثر در سلامتی است. در دنیای قدیم ارسوط شاید نخستین کسی باشد که به این نکته اشاره کرده و تا به امروز همچنان حکیمان و بخردان و روانشناسان و زیستشناسان متفقاند که خنده تأثیرات شگرفی در تقویت سلامتی و دورکردن بعضی از عوامل بیماری آفرین از جمله افسردگی دارد. در مجله خواندنیهای آمریکا که به اکثر زبانهای مهم دنیا عرضه میشود، پیوسته فصلی هست با عنوان «Laughter the best medicine» یعنی خندهبهترین داروست، یا در طبع آلمانی آن با عنوان «Lachen ist gesund» یعنی خنده سلامتی است. روانشناسان امروز معتقدند کسانی که به جای رنج بردن از نامعقولیتها بر آن میخندند، به سلامتی و توفیق در کارها نزدیکترند.
بسیاری از کمدینویسان جهان، اوصاف نامعقول و نامطلوب آدمی را در معرض سخره و ریشخند قراردادهاند تا مردم به آنها بخندند و با خنده از آن صفات دور شوند. کمدی نویسان بزرگ این نگاه را به خوانندگان یا بینندگان نمایشهای خود میبخشد که بتوانند به حرص و حسد و تکبر و ریاکاری و خودنمایی بنگرند و وجه نامعقولیت و ناهنجاری آن را دریابند و بر آن بخندند و ازآن دور شوند. چنان که مولیر درنمایشنامه خسیس همه خسیسان عالم را ریشخند کرده و در معرض خنده و تمسخر قرار داده است و چنان که اسکار وایلد و برناردشا مردم را بر انواع کارهای نابخردانه جامعه خنداندهاند.
خنده یکی از اعراض خاص انسان است؛ بدین معنی که در میان حیوانات، تنها انسان است که میخندد و عجیبتر آنکه انسان فقط به انسان میخندد و اگر حیوان دیگر یا چیز بیجانی او را به خنده اندازد، به علت تشبیهی است که انسان از او به خود و احوالات خود در ذهن میکند.
این عرض خاص مانند سایر اعراض خاص آدمی چون نطق و اعجاب و درک وزن و ضرب آهنگ و غیره، از تجلیّات عقل آدمی است و اگر ارسطو انسان را در منطق «حیوان ناطق» خوانده است؛ مقصود همان حیوان صاحب عقل و استدلال است که نطق بارزترین ظهور آن است.ارسطو خنده را جزئی از تعریف انسان و جزئی از فصل انسان نسبت به سایر حیوانات میداند و آن را عرض خاص خوانده است، در مقابل عرض عام مانند حرکت جسمانی که در همه حیوانات کم و بیش دیده میشود.
علت خنده :
ارسطو علت خنده را اعجاب یا در شگفت شدن میداند و میگوید انسان میخندد، زیرا متعجب است و این تعجب از ادراک ناهماهنگی و عدم تناسب همراه با شرایط خاص حاصل میشود.
البته اعجاب های دیگری هست که ممکن است مایه لذت و شادی و احساس فتوح و اقتدار گردد. اما عامل خنده ـ چنان که گفتیم ـ تعجب خاصی است که از درک تضاد و ناهماهنگی میان واقعیت و انتظارات ذهنی ضاحک پدید میآید. و یک شرط ایجاد خنده آن است که شخص را عاطفهای چون ترس و شفقت و نگرانی و کینه و کدورت حاصل نشود؛ زیرا ما با عقل خود میخندیم و عقل است که ناهماهنگیها را درک میکند.
برای مثال ناهماهنگی میان حرکات و رفتار خشک و جدی انسان در جایی که اقتضای بیخیالی و آزادی میکند، خنده میآورد. اگر کسی با لحن عاشقانه و خیالانگیز مطلبی پیش پا افتاده را حکایت کند، موجب خنده میشود و اگر کسی ناگهان از روند طبیعی حرکت به سمت اوج سقوط کند، باز موجب خنده میشود. چنان که اگر کسی فریاد برآورد که: «ای مسلمانان، به فریادم رسید که خانهام آتش گرفت، همسرم هلاک شد و دستمالم از دست رفت»، همه را خنده میگیرد.
این خنده به علت سقوط از آتش گرفتن خانه و هلاکت همسر که امری بسیار مهم است به چیزی بیاهمیت مانند گم شدن یک دستمال ایجاد میشود و این بسیار نامعقول و غیر منتظره است. هر چه انسان هماهنگیها را بهتر درک کند، بیشتر میتواند بخندد. زیرا به همین نسبت کمترین ناهماهنگی را نیز درک میکند و به همین مناسبت گفتهاند که داشتن ذوق طنز و مطایبه نشانه هوش است.
یکی دیگر از عوامل خنده، محالهای ظاهراً قابل توجیه است و آن چنان است که امری محال بیان میشود، اما یک وجه امکانی بر آن در نظر میگیرند که در آن وجه، آن محال ممکن میشود. در فیلمهای تصویر متحرک از این شیوه برای ایجاد خنده استفاده میکنند. برای مثال یک شخصیت تصویری دارد با سرعت روی سطح پشت بامی میدود. وقتی به لبه پشت بام میرسد، باز هم همچنان به حرکت ادامه میدهد؛ چنان که گویی از خالی بودن زیر پا بیخبر است، اما ناگهان میان زمین و آسمان متوجه زیرپای خود میشود و در این حال سقوط میکند و این منظره موجب خنده میشود. زیرا نامعقول ولی قابل توجیه است.
در شوخیهای زبانی، اغلب از تضادهای کلامی بهره میگیرند. برای مثال اگر کلمهای که دارای معنی رایج و شناخته شدهای هستند، در دو سه مورد به کار برند و ناگهان در یک مورد معنای کاملاً متفاوتی را که آن کلمه داراست، اما رایج نیست به کار برند، این نیز مایه خنده است:
یک مثال ساده برای رفتن از یک معنی و کاربرد معنی دیگر این است که: شخصی گفت فلان کس پدر اقتصاد این کشور است.
و آن دیگری که مخالف بود گفت: درست است چون پدر اقتصاد را در آورده است.
و نیز گفتهاند که دو نفر در گورستانی از یکی پرسیدند گور پدر کدام یک از ما خوب است و گفت: «گور پدر هر دوتان».
در هر دو مورد فوق، کلمه با ترکیب کلام ناگهان تغییر معنی داده و مفهوم ناسزا به خود گرفته است.
گاهی در مغالطات منطقی نیز از این دوگانگی معنی بهره میگیرند. یکی از معروفترین مثالها برای مغالطه همین است که گویند:
در باز است
باز پرواز میکند
پس در پرواز میکند
و نیز مانند ضرب المثل زیر در فارسی که گویند:
دیوار موش دارد
موش گوش دارد
پس دیوار گوش دارد
در اینجا نیز اختلاف در معنی «دارد»ها است که نتیجه غلط را ایجاد میکند.
همچنین جدل نیز که مانند مغالطه از صناعت خمس یا شیوههای پنجگانه اقناع است، گاه موجب خنده و تفریح است. زیرا در جدل اغلب شخص با نامعقول بودن اندیشههای خود مواجه میشود و شنوندگان به همین نامعقولیت است که میخندند و نامعقولیت همه جا همان عدم تناسب و فقدان وحدت و ناهماهنگی و امثال این معانی است.
در جوانی یک کتاب خطی به دستم افتاد که موضوع آن لکهگیری بود و بدیهی است که موضوع لکهگیری نیازی به کلام موزون و سجع و آراستهبه صنایع ادبی ندارد، بلکه موضوع اقتضای سادگی کلام دارد؛ اما در مقدمه کتاب عبارات زیر آمده بود:
«بر ارباب بصیرت و اصحاب فطنت پوشیده نیست که البسه و اقمشه از شدت لطافت مستعد اخذ کثافت میباشد.»
و نگارنده هرکجا که این نکته را نقل کردم، مایه تفریح و خنده شد و این نیز، به سبب عدم همآهنگی بین صورت و معنی یا شکل و محتواست. مثالی دیگر آن است که شخصی با لحنی خیالانگیز و عبرت آموز بگوید:
پرده از پیش چشمانت بردار و نیک به دیده اعتبار بنگر که براتعلی باغبان میآید. نیز مایه خنده میشود، زیرا آمدن باغبان واقعه خیالانگیز و عبرتآموزی نیست تا با چنان لحن و الفاظی حکایت شود. حتی در موسیقی نیز اگر خوانندهای مطلب روزمرّهای را مانند یک گزارش بانکی از حساب سود و زیان در دستگاه ابوعطا یا نوا و غیره بخواند، مایه خنده و مضحکه خواهد بود. اگرچه آن مطلب روزمرّه را به شعر آورده باشند. مانند بیت زیر از نگارنده:
حساب جاری ما را که هیچ سود ندارد
ببند و باز رهانم ز بند سود و زیان
بدین سان، خنده پیوسته از یک طرف با ناهماهنگی و بیتناسبی و از طرف دیگر با قدرت و سرعت ادراک ارتباط دارد. و اگر میبینیم در محاورات عامه مردم گاهی از خنده حمار سخن به میان میآید و میگویند این کار خر را نیز به خنده میآورد، اشاره به کمال بیتناسبی آن کار است که در مقام اغراق حتی حیوانی چون حمار که در میان حیوانات به کمبهرگی از درک شهرت دارد نیز آن بیتناسبی را میفهمد و در عجب میشود و از آن به خنده میآید.
طنز در ادبیات فارسی :
حکایت زیر از جامی در این باب، سرشار از طنز و مطابیه است:
خرکی را به عروسی بردند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا
کاب نیکو کشم، هیزم و چُست
عطار نیز در حکایات زیر، کمال بیتناسبی کار آدمیان جاهل را با خنده حمار بیان کرده است:
مگر دیوانهای میشد به راهی
سرخر دید بر پالیزگاهی
بدیشان گفت چون خر شد لگدکوب
چر است این استخوانش بر سر چوب
چنین گفتند کای پرسنده راز
برای آنکه دارد چشم بد باز
چو شد دیوانه زان معنی خبردار
بدیشان گفت کی مشتی جگرخوار
گر آنستی که این خر زنده بودی
بسی زین کار خر را خنده بودی
شما را مغز خر داده است ایام
از آن است این سر خر بسته بر دام
(عطار، اسرارنامه)
بیت زیر نیز در زبان فارسی، ضرب المثل شده است برای کاری که سخت بیتناسب است:
سیاهی بر سپیدی نقش بندد
سیاگر سرخ پوشد خر بخندد
طنز در ادبیات مغرب :
در ادبیات مغرب، کتابهایی نوشته شده که سراسر داستان چنین دلقکان و ابله نمایان است که یکی از آنها «دونکیشوت» اثر جاودان «سروانتس» نویسنده اسپانیایی است. این کتاب به تعبیر «امرسن» یکی از آثاری است که چون نوشتههای شکسپیر و سعدی جاودانه، تازه و باطراوت است. این کتاب نشان میدهد که طنز و حکمت دلقکان در دست توانای نویسندهای بزرگ تا چه اندازه میتواند ژرف و متعالی باشد.و شاید روزی یک نویسنده بزرگ ایرانی یا ترک یا از ملیّت دیگر بتواند از ماجراهای نصرالدین کتابی منسجم و شیرین و حکمتآموز بدر آورد. البته به زبان ترکی کتابی به نام ماجراهای جحا یا جوحی که همان خواجه نصرالدین است، نوشته شده امّا ارزش و اعتبار و رواج و شهرتی نیافته است.
ادریس شاه از نویسندگان معاصر هندی، نصرالدین را صوفی دانسته و شوخیهای او را مانند داستانهای عطار و مولانا گنجینه بینشهای عرفانی و اخلاقی شمرده است. وی معتقد است که اگر کسی هفت لطیفه از نصرالدین را بشنود و یا بخواند، به بینش تازهای در زندگی دست خواهد یافت.
ادریس شاه چندین کتاب درباره داستانهای صوفیان نگاشته و چندین اثر نیز به لطیفههای نصرالدین اختصاص داده که از جمله یکی کتاب «زیرکیهای ملانصرالدین» است که در حقیقت شماری از لطیفههای نصرالدین را در آن شرح عرفانی و اجتماعی کرده است.
او همچنین کتابهای دیگری با عناوین «شیرین کاریهای ملانصرالدین» و «ماجراهای بینظیر ملّا نصرالدین » به زبان انگلیسی نگاشته است که همه در میان مردم انگلیسی زبان رواج و محبوبیّتی دارند.
یکی از حکمای باستانی گفته است: هیچ سخن سنگین و ارزندهای نیست که قابل طنز و هزل نباشد و هیچ هزلی و مطایبه ارزندهای نیست که نتوان آن را امری جدی و قابل بحث دانست.
طنز در اشعار شاعران بزرگ ایران :
شاعران بزرگ ما چون سنائی و عطار و مولانا نیز نه تنها همین عقیده را داشتهاند بلکه عملاً ژرفترین اندیشههای خود را با طنز آمیختهاند و طنزها و لطیفههای خود را سخن جدّی شمردهاند چنانکه سنائی گفت:
هزل من هزل نیست تعلیم است
بیت من بیت نیست اقلیم است
(حدیقهالحقیقه)
و مولانا به پیروی از سنائی گفته است:
هزل تعلیم است آن را جد شنو
هین مشو بر ظاهر هر نقش گرو
(مثنوی)
این بحث، خود میتواند موضوع کتابی باشد که چگونه شاعران و نویسندگان جهان در نقاب هزل و شوخی و مزاح و کمدی، جدیترین سخنان خود را عرضه کردهاند و بهخصوص در مورد شکسپیر، برخی منتقدان گفتهاند که بعضی از کمدیهای او عمیقتر از سوگنامههای اوست.
نمونه ای از شوخی های جدی عطار نیشابوری :
در اینجا ما دو داستان دیگر از عطار نیشابوری را که نمونه برجسته از این نوع شوخیهای جدّی است، میآوریم:
دزد ودرویش
بود درویشی یکی خانه تهی
دزد در شد یافت درویش آگهی
کرد بسیاری طلب تا هیچ دست
هیچ جز بادش نمیآمد به دست
کرد صد لاحَول کار خویش را
خنده آمد زان سبب درویش را
دزد گفتش: با چنین خانهی تهی
خنده چون میآیدت بس ابلهی
با چنین خانه که در عالم کم است
نیست جای خنده جای ماتم است
طعام پادشاه و سگان
بامدادی شهریار شادکام
داد بهلول ستمکش را طعام
او به سگ داد آن همه تا سگ بخورد
آن یکی گفتش که هرگز این که کرد
از چنین شاهی نداری آگهی؟
چون طعام او سگان را میدهی؟
این چنین بیحرمتی کردن خطاست
کار بیحرمت نیاید هیچ راست
گفت بهلولش خموش ای جمله پوست
گر بدانندی سگان کاین آن اوست
سر به سوی او نبردی به سنگ
یَعَلمُالله گر بخوردندی ز ننگ
(مصیبتنامه)
شخصیت نصر الدین :
درباره شخصیت تاریخی نصرالدین، چندان سخنی نمیتوان گفت و قرن و زمان مشخصی نیز نمیتوان برای زندگی او تعیین کرد. آنچه میدانیم این است که در اواخر قرن اول هجری، نامی از جحا برده شده و نیز در قرون سوم و چهارم و قرون بعد، شخصیتهای گوناگون چون فرخی و غیره از او نام برده یا لطیفهای نقل کردهاند. در دنیای عرب زبان، او را جوحی و جحا مینامند و ترکان که نصرالدین را از دیار خود میشمارند و شاید بیشترین کتاب را درباره او نوشتهاند؛ او را حجا که تغییر شکلی از همان جحاست نامیدهاند و گاه نیز ملا را خوجه و خواجه خواندهاند که لقب کلی بزرگان بوده است؛ مانند خواجه نصیرالدین طوسی و خواجه نظامالملک و غیره.
ملانصرالدین در هند و در چین و کشورهای خاوردور نیز شخصیتی شناخته شده است و لطیفههای بسیاری به نام او میان مردم رواج دارد.
اروپاییان نیز شخصیت جالب نصرالدین را مورد بررسی قرار داده و مقالات و کتابهایی درباره او و طنز خاص و ظریف او منتشر کردهاند.ایوان سپ (Ivan Sep) از نویسندگان و منتقدان یوگسلاوی رساله دکتریاش را درباره ملانصرالدین نگاشته و نیز مقالات متعددی از اروپاییان درباره شخصیت نصرالدین و نقد و تحلیل طنز او آمده است که از جمله بهترین این مقالات مقالهای است تحت عنوان «حجا نصرالدین» (The Hoaja Nasr-eddin) به قلم آلبرت وروی (Albert Wervy) که در آن مقایسهای بین طنز نصرالدین و «جغد عینکی» مذکور آمده است و همچنین شماره اردیبهشت ۱۳۵۰ نشریه پیام یونسکو (Courier) کاملاً به نصرالدین اختصاص یافته و در آن مقالات متعددی از جمله از ایوان سپ آمده است.
طنزپردازی های حکیم طوس :
حکیم طوس نیز در گوشه و کنار حماسه عظیم خویش نشان داده است که در کار طنزپردازی و به خصوص سخنان جدی را در جامعه سادهلوحی عرضه کردن نیز استاد است.
از جمله در حکایت زیر حکیم طنز و حکمت را به زیبایی در هم آمیخته است:
پیران ویسه کیخسرو را در لباس چوپانی نزد افراسیاب میبرد افراسیاب بدگمان میشود که مبادا این چوپان یک شاهزاده ایرانی باشد و برای آزمون از او پرسشهایی میکند و پاسخهایی میشنود.
کیخسرو در این پاسخها خود را به نادانی و سادهلوحی میزند چنانکه افراسیاب یکسره از او ناامید میشود و او را همان شبان و دشتبان میپندارد در این پاسخها نشانی از سادهلوحی و نابخردیهای خردمندانه ملانصرالدین احساس میشود:
بدو گفت کای نورسیده شبان
چه آگاهی استت ز روز و شبان
چنین داد پاسخ که نخجیر نیست
مرا خود کمان و زه و تیر نیست
بپرسید بازش از آموزگار
ز نیک و بد گردش روزگار
بدو گفت جایی که باشد پلنگ
بدرد دل مردم تیز چنگ
سه دیگر بپرسیدش از مام و باب
از آرام و از شهر و از خورد و خواب
چنین داد پاسخ که در کوه شیر
نیارد سگ کارزاری به زیر
بدو گفت از ایدر به ایران شوی
به نزدیک شاه دلیران شوی؟
چنین داد پاسخ که بر کوه و دشت
سواری پرندوش بر من گذشت
بخندید شاه و چو گل برشکفت
به نرمی به کیخسرو آنگاه گفت
نخواهی دبیری تو آموختن
زدشمن نخواهی تو کین توختن؟
بدو گفت در شیر روغن نماند
شبان را بخواهم من از دشت راند
سپس افراسیاب رو به پیران میکند و خرسندی خود را از سادهلوحی شبان چنین بیان میکند:
بدو گفت کاین دل ندارد به جای
ز سر پرسیاش پاسخ آرد ز پای
اما افراسیاب غافل است که همین چوپاننمای سادهلوح در پرده خبر میدهد که وقتی در شیر روغن نماند، چوپان را باید از دشت بیرون کرد. و آن چوپان افراسیاب است که به سبب ظلم و جور او روغن از شیر رخت بربسته و برکت از همه چیزها رفته است. ضمناً در پرده اشاره میکند که اوست همان کسی که شبان خیانتپیشه را از دشت خواهد راند.
در این جا بیمناسبت نیست که طنز شیرین عطار را در همین موضوع رفتن چربی و برکت در روزگار ظالم نقل کنیم. عطار سخن را از قول بهلول حکایت میکند و بهلول نیز نصرالدین دیگری است:
ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دمبه خواست
آزمایش کرد آن شاهش مگر
تا شناسد هیچ باز از یکدگر
گفت شلغم پاره باید کرد خرد
پاره کرد آن خادمی و پیش برد
اندکی چون نان و آن شلغم بخورد
بر زمین افکند و مشتی غم بخورد
شاه را گفتا که تا گشتی تو شاه
چربی از دمبه برفت این جایگاه
بیحلاوت شد طعام از قهر تو
می بباید شد برون از شهر تو
(مصیبتنامه)
البته چون فردوسی در مقام حماسه است، نمیگوید که باید از شهر تو بیرون رفت، بلکه گوید تو را باید از شهر بیرون کرد.
طنزپردازی های شکسپیر :
در فرهنگ غرب نیز دلقکان و لودگان و دیوانگان، پیوسته نقش چشمگیری در نمایشنامههای کمدی و تراژدی، بهخصوص در آثار شکسپیر، داشتهاند.
شکسپیر اغلب مهمترین و تکاندهندهترین سخنان را از دهان دلقک دیوانهای نقل میکند و گفتهاند حرف راست را یکی از مستان و یکی از دیوانگان باید شنید:
برای نمونه ترجمه یک قطعه از سخنان حکمتآمیز دلقکی را از نمایشنامه «آنطور که تو بخواهی»، در اینجا درج میکنیم:
دلقکی را دیدم در میانه جنگل،
دلــقــکــیشگـــفـــت
با جامه رنگارنگ دلقکان سبکسر؛
دنیایی از فلاکت و مسکنت
آری، به همان روشنی که من به غذا زندهام
دلقکی دیدم که در آفتاب خفته بود.
و الهه بخت را با کلماتی خوب، بد میگفت
آری با کلماتی آراسته و پیراسته،
و با این وجود دلقک نادانی بیش نبود.
گفتم: «صبح به خیر ایدلقکبیخرد.»
گفت: «اگر خرد در سرداری مرا بیخرد مخوان
و تا آن زمان که خداوند، بخت و طالع مرا روشن گرداند، بر من قضاوت مکن.»
آنگاه از کیسه خود ساعتی آفتابی بیرون آورد و در آفتاب نهاد و با چشمهای بینور خود در آن نگریست و در کمال خرسندی گفت: «اکنون ساعت ده است.
بنگر که جهان چگونه پیوسته در جنبش و دگرگونی است؛ همین یک ساعت پیش ساعت نه بود و پس از گذشت یک ساعت دیگر، ساعت یازده خواهد شد، و بدین سان ما ساعت به ساعت میروییم و میروییم و ساعت به ساعت میپوسیم و میپوسیم و در این کون و فساد داستانی عبرتانگیز نهفته است.»
وقتی شنیدم دلقک را که چه لطیفه حکمتی از ساعت به در آورد، سینهام همچون خروس از آواز پر شد. خروشی برآوردم که این دلقکان نادان را چه اندیشههای ژرف در سر است و مرا از ساعت آفتابی او خندهای بیاختیار و بیوقفه اما عمیق و پرمغز درگرفت و با خود گفتم: آه، چه دلقک شریفی، چه دلقک شایستهای به راستی که این دلق رنگارنگ دلقکان بهترین جامعههاست.
در مکتب ذن بودیسم، یکی از شیوههای رسیدن به آگاهی، ایجاد فضاهای نامعقول و معماآمیز است تا پس از رفع ابهام و حل عقده ناگهان سالک به نقطه روشنی از بینش عرفانی یا اخلاقی دست یابد.
حکایت آن سرهنگ مغرور که نزد استاد ذن آمد و از معنی بهشت و جهنم پرسید، هر چند سخت معروف است، درج آن در این مقدمه بیتناسب نیست:
سرهنگی با غرور و خودبینی و آکنده از احساس جاه و مقام، نزد یکی از استادان ذن آمد و پرسید: «ای استاد با من بگویید بهشت چیست و جهنم چیست؟» استاد گفت:«این سؤالها به امثال تو نیامده است، برو در گوشهای بنشین».
سرهنگ که انتظار این تندی و بیحرمتی را نداشت، باز با ادب پرسید:«من از شما سؤال کردم بهشت و جهنم چیست و شما مرا به سکوت دعوت میکنید؟» استاد باز با تغیر گفت:«گفتم که این فضولیها به تو نیامده، برو بنشین» و چون این تندیها چند بار تکرار شد، سرهنگ سخت در غضب آمد، غدارهای برکشید و با خشم به سوی استاد دوید تا بر سر او بکوبد.
وقتی سرهنگ، عربدهزنان، نزدیک استاد رسید، استاد گفت: «جناب سرهنگ، این جهنم است». سرهنگ ناگهان متوجه شد که این تندیها شیوه تعلیم استاد بوده است. لذا خلقش ملایم شد و با شرمندگی گفت: «مرا ببخشید که شیوه ارشاد شما را درنیافتم. اکنون از شما عذر میخواهم» استاد گفت: «این هم بهشت است» با آنکه در کار طنز و مطایبه، سخن از محوریت عقل گفتهاند، حقیقت این است که کلید طنز متعالی نیز در دست عشق است.
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
(مولانا)
زیرا انگیزه اصلی خلق یک داستان طنزآمیز عشقی است که نویسنده در دل نسبت به بشریت احساس میکند و دلش در گرو آن است که با آوردن لبخندی به لبهای آدمیان و روشن کردن چراغی در دلهای ایشان پارهای از غصهها و نومیدیهای آنها را کم کند چنان که «کارلایل» فیلسوف و منتقد بزرگ انگلیسی و یکی از برجستهترین شخصیتهای دوره ویکتوریا در قطعه کوتاه زیر این نکته را حکیمانه و با زیبایی تمام بیان کرده است:
True humour springs more from the heart than from the head; its essence is not contempt, but love.
It issues not in superficial laughter, but in smiles which lie deeper.
«طنز و لطیفه راستین، بیش از سر، از دل سرچشمه میگیرد.
جوهر لطیفه طعن و تحقیر نیست بلکه عشق و دوستی است. طنز در خندههای سبکسرانه ظاهر نمیشود بلکه خود را در لبخندهای آرام و عمیق نشان میدهد».
آخرین نکته این است که میگویند قبر ملانصرالدین در ترکیه، خود یک شوخی مجسم است. زیرا در وسط قبرستان، جایی که هیچ دیوار و حایلی نیست، یک در بزرگ آهنی جلوی قبر ملا گذشتهاند و یک قفل بزرگ نیز بر آن زدهاند. در حالی که اطراف آن همه باز است.
منبع : روزنامه اطلاعات ۹، ۱۶ و ۲۳ شهریور ۹۵۵ – ضمیمه ادب و هنر سه شنبه ها