كازروني، مبارزاتش را از سال 132 و در حالي كه نوجواني پانزده ساله بود آغاز كرد. در جريان جنبش ملي شدن
به جرم طرفداري از مصدق و پاره كردن عكس شاه از دبيرستان اخراج، از تحصيل محروم و به اعدام محكوم شد. در
فاصله سالهاي كودتا تا دهه چهل، در نهضت مقاومت ملي فعال گرديد و به دنبال پخش اعلاميهاي عليه حكومت كودتا در به در و آواره شد. يكي دو سال هم در كويت به سر برد در آنجا سه بار به سفارت ايران در كويت حمله كرد. در بازگشت به ايران، پس از يك بازداشت كوتاهمدت ساواك او را دائم زير نظر داشت و مرتب بازداشت و زندانياش ميكرد. در اين زمينه اسناد ساواك بسيار گوياست.
وي از اواخر دهه سي تا اوخر دهه 40، از خانواده زندانيان سياسي در دژ، در منزل خود پذيرايي ميكرد. با همه مبارزان ضد رژيم، صرف نظر از هر عقيده و مسلكي كه داشتند، در ارتباط بود. در اوايل دهه چهل به نهضت ضد استبدادي امام خميني پيوست و شورمندانه رهبري سياسي و مذهبي امام خميني را پذيرفت و از جمله مريدان ايشان شد گفتني است: وي اولين كسي بود كه جرأت كرد به مناسبت فاجعه كشتار طلاب فيضيه بر سر در مغازهاش در برازجان، پارچه سياه نصب كند.
وي درباره تجربه شركتش در اولين تظاهرات ميگويد: «از اواخر سال 1356 و به دنبال چاپ آن مقاله توهينآميز (17 دي ماه 1356، روزنامه اطلاعات مقاله موهني ما منتشر كرد كه دو روز بعد از آن طلاب و روحانيون قم در اعتراض به اين مقاله دست به تظاهرات زدند) عليه امام خميني، قم و سپس تبريز و ديگر شهرهاي ايران شلوغ شدند. كمكم دامنه تظاهرات به شيراز نيز كشيده شد در مردادماه 1357 بود كه به اتفاق خانواده به شيراز رفتم. من و فرزندم جاويد، با جمعي از دوستان ديگر، براي شركت در تظاهرات به شيراز رفته بوديم. تا آن موقع در استان بوشهر و دشتستان هنوز از انقلاب خبري نبود. در شيراز در تظاهرات شركت كرديم و سنگپرانه و جنگ و گريز با پليس و مأموران شهرباني را ياد گرفتيم.»
در بخش ديگري از اين مجموعه در خصوص، فداكاري منحصر به فرد همسر «كازروني»، سيمين كازروني، در خلال يكي از تظاهرات خشن در برازجان مطلبي در يادداشتهاي وي موجود است كه درباره آن چنين ميگويد: «پس از مدتي كه تظاهرات ضد رژيم شاه در برازجان به امري عادي و روزانه تبديل شد، در اواسط دي 1357 چند روزي گارديها و نظاميان اعزامي به شهر خشونت زيادي از خود نشان دادند. برعكس روزهاي قبل، اين بار آنها به طور مستقيم و به قصد كشت به طرف تظاهركنندگان تيراندازي ميكردند. چنين خشونتي تا آن زمان در برازجان سابقه نداشت وي در ادامه ميگويد: در يكي از اين تظاهرات خشونتبار، گارديها و ارتش، با كاميون نظامي و زرهپوش، از طرف بازار به طرف خيابان دكتر شريعتي آمدند تا مردم و جوانان تظاهركننده را سركوب كنند. اگر زرهپوش به مردم ميرسيد. بيشك كشتار هولناكي اتفاق ميافتاد. دختر، پسر، زن و مرد، همه بودند و با سركوبگران درگير شده بودند عدهاي فرار كردند و عدهاي به جنگ و گريز با گارديها پرداختند. صداي فرياد و جيغ زنان به گوش ميرسيد. جوانان با كوكنمولوتف و سنگ به دفاع از خود مشغول بودند.
زرهپوش همينطور جلو ميآمد در نزديكي منزل خواهرم، زرهپوش چنان به جوانان نزديك شد كه داشت آنها را زير ميگرفت در اين هنگام همسرم سيمين غوتي، دست به يك عمل عجيب و بسيار خطرناك زد. او از پيادهرو دويد وسط خيابان و رفت درست جلوي زنجيرهاي زرهپوش روي كف خيابان دراز كشيد و خوابيد...»
در فصل ديگري از اين مجموعه با عنوان «امام در ماه» به مواردي از قبيل دوست دكتر شاپور بختيار، وضعيت فروش روزنامهها در دوران انقلاب و... پرداخته شده است.
در اوايل دي ماه 1357 شاه، دكتر شاپور بختيار را به عنوان نخستوزير ايران معرفي كرد. كسي كه آخرين نخستوزير در تاريخ عصر پهلوي و نظام سلطنت در ايران بود كه در اين خصوص ياحسيني در قسمتي از اين بخش درباره واكنش مردم برازجان درباره اين مسئله ميپرسد: كازروني در پاسخ به اين سؤال ميگويد: مردم برازجان و دشتستان شاپور بختيار را قبول نداشتند، عليه او اين شعار را تكرار ميكردند: «مرگ بر بختيار، نوكر بياختيار»
همچنين وي در پاسخ به سؤالي در رابطه با وضعيت فروش روزنامهها در دوران انقلاب ميگويد: روزنامهها در اعتراض به سانسور مطبوعات توسط ساواك، حدود دو ماه دست به اعتصاب زدند و منتشر نشدند. اما پس از انتشار، به دليل تب تند انقلاب تيراژشان به طور ميليوني افزايش يافت. من در ماههاي انقلاب، روزنامه كيهان ميآوردم، اگر تيراژ فروش كيهان در سالهاي قبل مثلاً پنجاه نسخه در روز بود، به ناگهان در روزهاي انقلاب به ششصد نسخه در روز رسيد. مردم براي خريد روزنامه در جلوي مغازه چهار راه صف ميبستند. اغلب هم روزنامه گيرشان نميآمد...»
در گوشهاي ديگر از اين بخش ميخوانيم: از وقايع قابل توجه بد رماه آخر انقلاب، ماجراي سرنگون كردن مجسمههاي محمدرضا شاه پهلوي در برازجان است كه در فلكه شهرداري برازجان، به مناسبت جشنهاي دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي، يك ستون يادبود ساخته بودند كه در اواخر دي يا اوايل 1357 جمعي از جوانان انقلابي كه جاويد كازروني سر دسته آنان بود به اين ستون يادبود حمله و با پتك و كلنگ آن را ويران كردند كه عكسهايي در اين باره ضميمه اين بخش از كتاب ميباشد.
همچنين در ادامه اين بخش درباره خاطرات روز دوازدهم بهمن، روز ورود امام خميني(ره) به ايران و تشكيل دولت موقت و وقايع سرنوشتساز در فاصله انتصاب مهندس بازرگان تا پيروزي انقلاب در روز 22 بهمن 1357، تشكيل شوران انقلاب و... به تفصيل از زبان كازروني حرفهاي شنيدني و به ياد ماندني ميخوانيم.
«در برازجان هم مثل ديگر شهرهاي ايران، مردم به خيابان ريختند و با به راه انداختن راهپيمايي گسترده از دولت منصوب امام پشتيباني كردند. شايد يكي از بزرگترين و باشكوهترين تظاهراتي كه در تاريخ انقلاب در دشتستان انجام شد، همين تظاهرات بود روزهاي پاياني عمر سلطنت شاه در ايران بود و ديگر كسي از چيزي نميترسيد. همه آمده بودند مردم با شعار بازرگان بازرگان حمايتت ميكنيم. از نخستين دولت انقلاب حمايت كردند...»
در قسمت بعدي مجموعه حاضر به تندرويهاي سازمان مجاهدين در برازجان و تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در دشتستان و... پرداخته ميشود.
ماشاءالله كازروني درباره اين تندرويها ميگويد: كميته انقلاب اسلامي نماينده دولت موقت در برازجان بود. اما مجاهدين خلق دولت مهندس بازرگان را كه منتخب امام و مردم بود قبول نداشتند و مهندس بازرگان را سازشكار و ليبرال ميدانستند. حتي در خفا او را آمريكايي و جاسوس غرب در ايران ميدانستند: كازروني در تشريح ديدگاهش درباره بازرگان ميگويد: «مهندس بازرگان كه پيش از انقلاب سابقه بسيار درخشاني در مبارزه با رژيم شاه داشت، كي كه از دوران جنبش ملي شدن نفت آزمايش دينداري و ايران دوستي خود را به خوبي پس داده بود و براي ايران و اسلام سالها زندان و در به دري را تحمل كرده بود در نظر آنان ليبرال بود. در برازجان مرا هم سازشكار و هوادار ضد انقلاب ميدانستند. اما محور اختلافات من با هواداران مجاهدين خلق در دشتستان و برازجان و...»
در انتقاد از كارنامه كازروني و همچنين با توجه به تهمتهايي كه به وي زدهاند و او را يك جلاد ناميدهاند، وي در دفاع از خود ميگويد: «پس از گذشت بيست و هفت الي سي سال از آن وقايع، وجدانم آرام است كه تا آنجا كه از دستم برآمد سعي كردم جلوي خونريزي و تندرويها را بگيرم. همينجا اعلام ميكنم اگر يك نفر پيدا شد و با مدرك و دليل نه تهمت و افترا، ثابت كرد من آگاهانه در حقش جلادي كردهام يا روزگار بيگناهي را سياه كردهام. تن به هر حكمي ميدهم...»
درباره نحوه به شهادت رسيدن جاويد، پسر كازروني با هم مرور ميكنيم كه: گروه سي نفره غروب به خاييز (منطقه كوهستاني و صعبالعبور در منطقه تنگستان استان بوشهر) ميرسند. چندين كيلومتر راهپيمايي ميكنند تا به محل اختفاي ياغيان ميرسند نيمههاي شب بوده كه درگيري شروع ميشود. بين دو طرف تيراندازي درميگيرد. در اين ميان جاويد، بدون آنكه در جاي مناسبي سنگر گرفته باشد شروع به تيراندازي به طرف ياغيان ميكند. مصطفي حقيري، سردسته ياغيان و برادر باران حقيري، كدخداي خاييز، جاويد را نشانه ميرود و تيري به طرفش شليك ميكند. تير به قلب جاويد ميخورد و به زمين ميافتد. هنوز جان داشته است. خون زيادي از او ميرود. در نفسهاي آخرش به پاسدارها و دوستان همرزمش كه كنارش بودهاند ميگويد: «امام را تنها مگذاريد» كمي بعد به شهادت ميرسد. بعدها اين جمله بسيار مشهور شد. در سالهاي جنگ بسياري از شهدا اين جمله را در وصيتنامههايشان نوشتند...