0

اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!

امشب به نخل آرزويم برگ پيداست 
 بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
امشب مرا در بستر خود واگذاريد 
 بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد

 

دوران هجرم رو به اتمامست امشب 
خورشيد عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم 
 گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟! 
 اين آخرين راز و نيازم بود، اَسْما!
آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن 
 مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن
ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من 
 راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!
شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد 
در خانه آتش زده، ماتم بگيريد!
از من بگو با زينب آزاده من 
 برچيده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم امّا، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست 
 روح مناجات و دعايم، هرشب اين جاست

 


(غلام رضا سازگار «ميثم»)

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

کوثر


 (1)
الهى! كوثرم كو؟ دلبرم كو؟ 
 گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟
على تنها و دلخون مانده افسوس 
 يگانه مونس و تاج سرم كو؟

 

 (2)
الهى! كلبه ام را غم گرفته 
 دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاى در نديدم 
 گلم را خصم از دستم گرفته
(3)
الهى! سينه من كوى درد است 
گلستان سرورم سرد سرد است
عزيزم فاطمه از رنج مسمار 
 رخ مهتابى اش غمگين و زرد است
 (4)
الهى! دست من را بسته بودند 
حريم خانه ام بشكسته بودند
به ضرب تازيانه آن جماعت 
 تن مرضيه را آزرده بودند
 (5)
الهى! غمگسارم، سوگوارم 
 شبست و طاقت رفتن ندارم
فلك با من سرسازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم

 


(رحيم كارگر «پارسا»)

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود

 

از نخست زندگی هرگز نمی‌شد باورم

که شود این خانه روزی قتلگاه همسرم

روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود

دیدم آنجا پشت در افتاده تنها یاورم

 


او مرا میخواند و من آن روز دستم بسته بود

کاش آنجا جان من می شد برون از پیکرم

خاطرات همسر شب زنده دارم زنده ماند

از مناجات سحرگاهان زینب، دخترم

ای شب تاریک بازآ تا نهان از چشم خلق

قبر ناپیدای زهرا را بگیرم در برم

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

آن گروهی که می از ساغر بیگانه زدند
پشت پا برحرم وحرمت خم خانه زدند
سینه پر کینه شد از واقعه خم غدیر
کز ستم آتش کین بر درآن خانه زدند

 

اه از توظئه رهبر پیمان شکنان
که به فرموده او سنگ به پیمانه زدند
من نگویم که چه رخ داده ولی می دانم
شمع را کشته شرر بر پر پروانه زدند
سینه را میخ در خانه درید از اثرش
تیر غم بر جگر ساقی میخانه زدند
بلبل از سوز جگر نعره کشید از غم گل
تا که بر صورت گل سیلی خصمانه زدند
تا نبی رفت علی شد زستم خانه نشین
خنده شوق برآن همت مردانه زدند
گفت(ژولیده) که درذم عدو حافظ گفت
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
                                                 ژولیده نیشابوری

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

از دل شب به سحر بيدارم
چونكه از هجر پدر بيمارم
دوست دارم كه اجل باز آيد
برسم نزد محمد (ص) شايد

 

دلم از اهل مدينه است كباب
اهل يثرب تن من داده عذاب
وسط كوچه رهم مي بندند
به غم و غربت من مي خندند
زده اند چهره من را سيلي
جاي سيلي به رخم شد نيلي
پدرم كاش مرا مي بردي
جان من بيش نمي آزردي
بهر زهراست خدا حق فلك
شد نصيبم و سط كوچه كتك
سينه ام بين در و آن ديوار
شده محزون ز ضرب مسمار
پهلويم را ز جفا بشكستند
ريسمان دست علي مي بستند
تازيانه زده اند بر بدنم
گر نيايي كمكم مي شكنم
در تنم نيست توان اي بابا
قامتم گشته كمان اي بابا
اي پدر دختر تو بيمار است
سينه اش بين درو ديوار است
پيش چشمان علي مي زد بال
بان كه گفت مرا كن تو هلال
به دلم ذكر علي و زهراست
تا نگويي كه محقر تنهاست 

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

آنشب مدينه كشتى درياى غم بود
درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
آنشب شفق بهر شقايق حجله مى بست
از هاله خون ، حجله روى دجله مى بست

 

آنشب قمر از زير ابر پاره پاره
ميريخت از پيمانه چشمش ستاره
آنشب سپيده ، درد دل با باد ميگفت
از كينه و بى رحمى صياد ميگفت
آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد
گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد
آنشب منادى ، بانگ بر افاق ميزد
بر پيكر زنگى شب ، شلاق ميزد
آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند
غافل از سوز سينه مهتاب بودند
آنشب درون خانه ساقى كوثر
غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر
آنشب تمام فاطميون جمع بودند
گوئى همه پروانه يك شمع بودند
آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
چشمش به جسم مادر و دست پدر بود
آنشب حسينش جامه بر تن چاك ميكرد
گرد الم از روى زينب پاك ميكرد
آنشب برادر با برادر راز ميگفت
خواهر به خواهر درد دل را باز ميگفت
آنشب حسن اشك حسين را پاك ميكرد
چون غنچه اى زينب گريبان چاك ميكرد
آنشب قضا نقش قدر برباد ميداد
كلثوم را درس شهادت ياد ميداد
آنشب على عليه السلام از ديده در ناب ميريخت
اسما به روى جسم زهرا آب ميريخت
آنشب به داغستان صحرا لاله ميسوخت
در سينه سيناى مولا ناله ميسوخت
آنشب خزان گهواره غم تاب ميداد
زهر ستم بر ما به جاى اب ميداد
آنشب على عليه السلام در زير لب ، رازى مگوداشت
با پيكر مجروح زهرا عليه السلام گفتگو داشت
ميگفت اى ائينه دار ملك هستى
محبوبه حق ، اسوه يكتا پرستى
بى تو بهار عمر من ، پائيز گرديد
پيمانه صبر على عليه السلام ، لبريز گرديد
كار على بى تو به عالم زار گشته
بى ياور و بى مونس و غمخوار گشته
زهراى من ، پيراهن تو غرقه خون است
رويت كبود و سينه تو لاله گون است
اى واى من بر بازويت باشد نشانه
از بس كه خوردى پيش چشمم تازيانه
رفتى چو در نزد پدر از دار دنيا
راز دلت را لااقل بر گوبه بابا
بر گوكه پهلوى تو را با در شكستند
بر گو درون كوچه بر من راه بستند
بر گو سيلى صورتم را سرخ كردند
انآنكه با سلام از كين در نبردند
بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه
انآنكه با سلام از كين در نبردند
در ماتمت بايد مسير اه پويم
راز دلم را بعد از اين با چاه گويم 

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

آنشب كه شب ، از صبح محشر تيره تر بود

آنشب كه از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود

آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند

آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند

 


آنشب كه خون از دامن مهتاب مى ريخت

اسما براى غسل زهرا عليه السلام اب مى ريخت

آنشب خد داند خداداند كه چون بود

قلب على زندانى فرياد و خون بود

طفلى گرفته استين دانم به دندان

تا ناله خود را كند در سينه پنهان

آنشب امير المومنين با اشك ديده

مى شست تنها پيكر يار شهيده

مى شست در تاريكى شب مخفيانه

گه جاى سيلى گاه جاى تازيانه

صد بار از رفت و دست از خويشتن شست

تا جان خود را در درون پيرهن شست

مى شست جسم يار خود ارام و خاموش

مى كرد بر دستش نگه طفلى سيه پوش

خود در كفن پيچيد ان خونين بدن را

خونين بدن نه ! بلكه جان خويشتن را

چشم از نگه ، لب از نوا، ناى از سخن بست

بگشود دست حسرت و بند كفن بست

ناگه فتاد ان تيره كوكب را نظاره

برگرد ماه خويش ، لرزان دو ستاره

دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند

بر خاك تنهايى خموش افتاده بودند

دو جوجه در اشيان بى اشيانه

دو بلبل خاموش مانده از ترانه

از بى كسى دو بال درهم برده بودند

گويى كنار جسم مادر مرده بودند

داغ دل مولا دوباره گشت تازه

ريحانه ها را خواند پاى ان جنازه

كاى گوشه گيران شب غربت بياييد

آخر وداع خويش ، با مادر نماييد

ان پر شكسته طايران از جا پريدند

افتادن و خيزان جانب مادر دويدند

چون جان شيرين جسم او در بر گرفتند

يك بوسه از ان لاله پرپر گرفتند

يكباره از عمق كفن اهى بر آمد

با ناله بيرون دستهاى مادر آمد

در قلب شب ، خورشيد خاموش مدينه

بگذاشت روى هر دو ماهش را به سينه

ناگه ندا آمد على بشتاب بشتاب

دو گوشوار عرش را درياب درياب

مگذار زهرا را چنين در بر بگيرند

مگذار روى سينه مادر بميرند

خيل ملك را رحمى از بهر خدا كن

از پيكر مادر يتيمان را جدا كن

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

آتش به جان گلشن طاها فتاده است
غنچه غریب زیر قدم ها فتاده است 
کوثر میان شعله آتش فتاده است
 زخمی باد حادثه طوبا فتاده است

 

بابا میان کوچه دلش پشت در مگر
مادر میان معرکه تنها فتاده است
دست فرشته ها همه از غم به صورت است
نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است
فضه برس به داد که مادرزدست رفت
جای درنگ نیست همین جا فتاده است
بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش
از پا به راه یاری بابا فتاده است
بانو نشسته سینه زنان آه می کشد
تا ریسمان به گردن مولا فتاده است

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

آه و فغان دارم

بسان طایر بشکسته پرآه و فغان دارم 
بلی آه و فغان از بهر زهرای جوان دارم
بزیر ابر خاک ایماه من تارخ نهانکردی 
همه شب تا سحر از دوریت آه و فغان دارم

 

ستاره اشک و چهرم آسمان روز و شبم یکسان 
شب و روزی چنین از داغت ای آرام جان دارم
بیاد آن مناجاتی که هر شب داشتی یا رب 
من خونین جگر هر شب دو چشم خونفشان دارم
شب تاریک و من تنها و طفلان تو بی مادر 
دلی پرخون من از احوال این بی مادران دارم
گهی یاد آورم از سیلی و آن صورت نیلی 
گهی از پهلوی بشکسته¬ات آتش بجان دارم
گهی بهر حسین نالم گهی بهر حسین گریم 
دلی لبریز درد و غم ز بهر این و آن دارم
گهی گویم چگونه زنده مانم بی تو در عالم 
تمنی گاه صبر از کردگار مستعان دارم
گهی گویم جوان بودی که رفتی زیرخاک غم  
بیاد بازوی آزرده¬ات گاهی فغان دارم
غلام درگهت علامه¬ام ایدخت پیغمبر
بامیدی کنون نام ترا اندر زبان دارم

 


مرحوم علامه

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

گل فاطمه

بيا فاطمه شد زمان وصال
پس از رحلت گل، رسول بهار 
 على ماند و زهرا و شبهاى تار
پدر رفت و او روزه غم گرفت

 

 دل داغدارش، محرّم گرفت
پدر رفت و بيمار شد روح او 
 تو اى دل، ز بيمارى گل بگو
گل فاطمه از ستم خسته بود 
 به كنج قفس، مرغ پر بسته بود
در خانه را بسته بود و غريب 
 به اندوه مى خواند «امّن يجيب»
كه حق روح او را اجابت كند 
 نصيب دل او شهادت كند
قفس بشكند او پرستو شود 
 دلش مست آواز «هو هو» شود
به سوى خدا، بال و پر وا كند 
 جمال خدا را تماشا كند
به دل داشت آيينه يك آرزو 
 كه كى مى رسد وقت پرواز او؟
كه تا از خدا اين بشارت رسيد 
 كه زهرا زمان شهادت رسيد
سفير شهادت صلا مى زند 
 و روح تو را، حق صدا مى زند
رسول خدا تشنه بوى توست 
 به شوق وصال گل روى توست
بيا فاطمه شد زمان وصال 
 اذان شهادت بگو اى بلال
بيا باز «اللّه اكبر» بگو 
 كه از بند تن پر كشد روح او
اذان شهادت بگو اى بلال 
 كه زهرا شود مست عطر وصال
و اين گونه شد روح غربت شهيد 
 و زهرا به سوى خدا پركشيد

 


(رضا اسماعيلى)

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

 بعد از تو

پدر زخم زبان بسیار خوردم
کتک از خصم بد کردار خوردم
میان کوچه های شهر،سیلی
همه از دشمن هم از دیوار خوردم

 

پدر زهرای تو حاجت روا شد
ببین مزد رسالت ون ادا شد
ببین باز و دست و سینه من 
بلا گردان جان مرتضی شد 
پس از تو کرد فلک تیره روزگارم را
فراق برد زکف طاقت و قرارم را
تو رفتی از نظر و غیر گریه کاری نیست
بصبح و شام دگر چشم اشگبارم را
مراست بیم که بعد از تو زنده مانم من 
 بدست هجر سپارد زمانه کارم را
نکرد چرخ جفا پیشه شرم زآل رسول 
شکست پهلوی تو قلب داغدارم را
چراغ عمر توخاموش شد زضرب لگد
نکرد خصم مراعات شام تارم را
زضرب سیلی کین گشت صورتت نیلی
چگونه شرح دهم درد بیشمارم را
تو آخر ایگل من از چه خفته¬ای در خاک
زجای خیز و به بین بی تو حال زارم را
کنار قبر تو از بس گریسم من زار
زسیل اشگ چه جیحون نگر کنارم را
شجاعی

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

توبه خاک اندرومن خانه نشین سر راهم
بی تو زهرا همه دردم همه سوزم همه آهم
تو نگه بستی و رفتی مرا ترک نمودی
تو نکردی نگهی هیچ به اندوه و نگاهم

 

ای شریک غم جانکاه من ای محرم رازم
بی تو ای فاطمه تنهایم وهم صحبت چاهم
شهرما کوچه ما خانه ما گشته غم آلود
من غریب وطن خویشم وبی پشت و پناهم
هرکه را داده سلامی و جوابی نشنیدم
آشنایان همه بیگانه چندیست گواهم
جز علی سید مظلوم بگو کیست کجا هست
به چه جرمی شده ام خانه نشین چیست گناهم

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

جانا! من از فراق تو، دريا گريستم 
امّا گمان مدار كه بيجا گريستم
آن قدْر گويمت كه درين چند روز عمر 
 هر روز داغ ديدم و شب ها گريستم

 

دانستم اين كه گريه و زارىّ و اشك و آه 
بر دردِ بى دواست مداوا گريستم
پرپر چو شد ز باد خزان غنچه گلم 
 از هجر گل چو بلبل شيدا گريستم
دشمن چو كرد از منِ غمديده منعِ اشك 
 رفتم ز شهر و در دل صحرا گريستم
پهلو شكسته اند و دلم خسته اند و، باز 
 هستند مدّعى ز چه بابا! گريستم!!
بسيار گريه كردم، امّا نه بهر خويش 
 ديدم على ست بى كس و تنها گريستم
خود آگهى پدر! كه ز بس رنج ديده ام 
 بودم پس از تو تا كه به دنيا گريستم

 

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

چرا مادر نماز خويش را بنشسته مى خواند؟! 
 ز فضّه راز آن پرسيدم و گويا نمى داند!
نفَس از سينه اش آيد به سختى، گشته معلومم 
 كه بيش از چند روزى پيش ما، مادر نمى ماند!

 

به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!
كه ديده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟!
الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى كن 
 كه جاى او، اجل جان مرا يكباره بستاند!
به چشم نيمْ باز خود، نگاهم مى كند گاهى 
 كند از چهره تا اشك غمم را پاك و نتواند!
دلم سوزد بر او، امّا نمى گريم كنار او 
 مبادا گريه من، بيشتر او را بگرياند!
كنار بسترش تا صبحدم او را دعا كردم 
 كه بنشيند، مرا هم در كنار خويش بنشاند
بسى آزار از همسايگانش ديد و، مى بينم 
 دعا درباره همسايگانش بر زبان راند!
چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ
به غير از وصف او، «ميثم» نمى خواند

 


 (سازگار «ميثم»)

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

کسی نمی دونه من می دونم
که میون کوچه پیش چشام (مادرم)(2)
همه میگن گریه نکن اما می خوام زار بزنم
غروبا همه می گن غروب اون کوچه رو از یاد ببرم اما نمی شه  
پیش چشمای منه برا همیشه منو آتیش می زنه برا همیشه

کسی نمی دونه...
کسی نمی بینه من می بینم
تو کابوس شبا بغض صدای (مادرم)(2)
چی بگم از اون شبی که می میرم به خاطرش 
مادرم منو گرفت توی پناه چادرش 
فقط اینو یادمه صدای یک سیلی تو کوچه ها پیچید مثل یه فریاد
دو تا گوشواره رو خاک کوچه افتاد دیگه راه خونمونو بردم از یاد
اگه بخوره باز روی زمین 
کسی که بدنش زخمی باشه (مادرم)(2)
کسی نمی دونه...
صورتی که هنوز داغ آتیش 
روی کبودی گونه هاشه (مادرم)(2)
مادرم از اون به بعد 
هی نگاه می کنه به من
می گه این راز بزرگ
بین من و تو یا حسن 
من می گم به مادرم الهی من فدای غربتت بشم یاس کبودم
کاشکی من با تو، تو اون کوچه نبودم مگه آروم میشه آتیش وجودم
میون قفسش بستریه 
مریضی که دیگه جون نداره (مادرم)(2)
داره می سوزونه چشمامونو
اون دردایی که درمون نداره(مادرم)(2)
کسی نمی دونه...

 
 
شنبه 2 اردیبهشت 1396  11:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها