جیغ بنفش استضعاف بر سر شهر مصرف زده ای که زیر چکمه سرمایه سالاری له می شود و حتی دوربین های از ما بهترانی که باید در پی چرایی این فلاکت باشند، درپی تشخیص میزان دخالت مستضعفین در مرگ تصادفی مستکبرین هستند! و این درد آخر قصه در رگ آدم می دود.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از قدس آنلاین، حیف است وقتی قرار می شود درباره اکران های روز چهارشنبه برج میلاد صحبت کینم، فیلم دیدنی آقای "داوود نژاد" را در کنار فیلم های بسیار بد "سوفی و دیوانه" فیلم بد "آباجان" و فیلم غیر قابل تحمل "کوپال" مورد نقد مختصر قرار دهیم. باور بفرمائید حتی برای یاد آوری اسم کوپال دوباره به لیست فیلمها رجوع کردم! فیلمی که اسمش هم در ذهن نمی ماند.
کوپال:
تنها ده دقیقه از فیلم را می شد تحمل کرد. از دقیقه یازده به مرور سینما رو به خالی شدن گذاشت. خیلی ها ترجیح دادند وقتشان را در لابی به صحبت با هم بگذرانند تا به تماشای فیلمی که از دقیقه ده نتیجه آن قابل پیش بینی است. مردی تنها که قرار است در این گرفتاری اش میان حبس ناخواسته تغییر کند و از همه تعلقاتش ببرد تا به عشق واقعی اش برسد. قصه نخ نماشده ای که مگر چندبار می شود آنرا ساخت؟ حالا با یک تغییر نامفهوم فرمی، اسلوموشن های یکبارگی، موسیقی رپ بی دلیل و امثال این حرکت های سرجمع نچسب نام "هنر و تجربه" را هم روی آنها می گذاریم.
آیا واقعاً اگر "نگار" را یک بازی فرمی می دانیم "کوپال" را هم باید به خاطر بازی کردن با تکنیک، "فرمالیستی" دانست؟ جریان روشنفکری که زمانی درک درست تری نسبت به فرم داشت چرا امروز به این وضعیت دچار شده؟
آباجان:
این همه سر و صدای "هاتف علیمردانی" برای این فیلم بود؟ برخلاف آقای کارگردان "آباجان" مطلقا زنده کننده دهه ۶۰ برای مایی که در این دهه زیسته ایم نیست! خودش می تواند "وضعیت سفید" و فضاسازی آن را با این فیلم مقایسه کند؟
شخصیت ها همه تیپ هایی هستند سطحی و بدون داستان. آنقدر فیلمنامه مساله و مشکل دارد که بازیگری مثل "معتمد آریا" با سابقه خلق مادرانه هایی دیدنی در سینما : "گیلانه"، "مهر مادری"، "روسری آبی" و... همه زورش را می زند که آباجان را خلق کند اما نمی شود. نقص قصه را تا حدی بازیگر می تواند رفع کند مانند بازی "مریلا زارعی" در "شیار ۱۴۳" اما بریده بریده شدن داستان را هیچکس نمی تواند.
آباجان بد است و این بد بودن را فقط مدیون کارگردان و نویسنده ای است که می خواسته در یک حیاط همه تیپ های اجتماعی را یکجا جمع کند و بدتر می شود وقتی سعی می کند شخصیت نیمه مثبت و جبهه رفته را در میانه راه معتاد و دغل باز و سودجو نشان بدهد. ای کاش آباجان به جای بازی با تیپ ها اصلاً روی شخصیت "آذرنگ" متمرکز می شد. قصه ای به مراتب بهتر...
سوفی و دیوانه:
چرا روشنفکرها انقدر "اسیر" دخترکان چرت و پرت مغلق گو هستند؟
سوفی و دیوانه "مهدی کرم پور" چیزی بیشتر از این نیست. دو آدم الکی در یک موقعیت الکی با یک مشت شعار الکی و یک پایان بندی الکی! نتیجه همه این الکی ها می شود یک اکران سراسر مفرح! برای اهالی رسانه و غش غش خنده هایی که وسط لحظه های ناب عرفانی! فیلم به هوا بلند می شود. انقدر مفرح که وقتی فیلم تمام می شود و یک سکانس هم برای شیر فهم کردن مخاطب از سرنوشت دختر فیلم اضافه می شود. جماعتی که نشسته اند بر سر جماعتی که ایستاده اند تا بروند داد می زنند: «بشین آقا بشین ادامه داره!» و غش غش خنده برای پایان دیدنی و "ماه" شب چهارده ته اش!
فِراری:
"سال به سال دریغ از پارسال! هر چه می گذرد روحیه انفعالی و تقلید و مصرف زدگی بیشتر رواج پیدا می کند. این روند نگران کننده است. من هم این را دست مایه کارهایم قرار می دهم. "
فراری دقیقاً همین جملات است. جیغ بنفش استضعاف بر سر شهر مصرف زده ای که زیر چکمه سرمایه سالاری له می شود وحتی دوربین های از ما بهترانی که باید در پی چرایی این فلاکت باشند، درپی تشخیص میزان دخالت مستضعفین در مرگ تصادفی مستکبرین هستند! و این درد آخر قصه در رگ آدم می دود.
"ترلان پروانه" بسیار خوب است و اگر انصاف در میان باشد تا الان جزو کاندیداهای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن خواهد بود. دخترک معصومی، نمادی از نسل خویش، که توسط مسئولان اقتصادی و فرهنگی به حال خود رها شده اند و چون فرهنگ جامعه مصرف زده مملو از مارک و برند و ماشین و کلاس، هنجار را در همین مسایل می بیند، دخترک رحیم گشنه قصه ما هم گشنه بورژوازی را انتخاب کرده و در پی سودای با کلاس شدنش همه چیزش را به بازی می گیرد.
"اینستاگرام"! دخترکان پلنگ! و من مخاطب هر لحظه با فیلم از خودم می پرسم چه کسی مقصر داستان است؟ مقصری که دوربین های از ما بهتران قصه نیز به دنبال حفظ او هستند و نه عقوبتش! "سجاد" که همه چیز "گلنار" را از او می خواهد بگیرد، نماد آقازادگی است. آقازاده ای که او تنها و تنها اتومبیل "فِراری" ایران را دارد.
اتومبیلی که آدرس صاحبش را یکی از ما بهتران های قصه به خاطر پا در میانی حاجی جبهه ها به گلنار می دهد. حاجی ای که قطع نخاع گردنی است و او نیز همه چیزش را داده تا این کشور و این ناموس محفوظ بماند. ناموسی که حالا خیابانهای پر زرق و برق شده است خانه اش و از این حاجی بر تخت افتاده کاری جز درد کشیدن بر نمی آید!
شهری که گلنار بر سرش جیغ می کشد و ماشین های "مترفین" جامعه، این منفوران ابدی قرآن مثل سگان هار پارس می کنند و می غرند و هر غلطی می خواهند می کنند و کلاهشان و پرچشمان هم بالاست! با کلاسند! با شخصیت اند! سرمایه دارند!
فراری تا سالها حرف برای گفتن دارد ... نه! فِراری حرفهای بسیاری برای "نگفتن" دارد.