امام حسن مجتبی(ع)-ولادت
دیشب گذری کردم از کوچۀ میخانه
دیدم همه مستان را دیوانـۀ دیوانه
ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان
می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه
من بودم و تنهایی در حلقۀ شیدایی
دستی ز کرم آمد ناگـاه روی شانه
گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان
برخیز غزل خوان شـو مستانۀ مستانــه
سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست
مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه
برخواستم و خواندم یا محسـن و یا مُجمِل
ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!
هو هاتـــفی از یثرب می گفت دم مــغرب
افطار بفرمایـید از سـفرۀ جانانـه
فـــرمود کسی مولا فــرموده بفرمایــید
کردند همه طاعت فرمان ملوکانـه
چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود
بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود
ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی
نامت حَسن و حُسنت سرچشمۀ زیبایی
هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر
پا تا سرت ای مولا! مجموعۀ غوغایی
افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت
رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی
ای روزی هر روزم وابسته به دستانت
ای کاش که رِزقَم را همواره بیفـــزایی
اوّل قدم طاها اوّل پسر مولا
اوّل ثمر عشق صدیقۀ کبرایی
ای سفرۀ گسترده وی رحمت بی پایان!
ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی
کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو
سالار کریمانی تو حاتم طاهایی
ای حِلم خداوندی اسطورۀ صبری تو
فرمانده بی لـشکر ســردار شکیبایی
رویای شب و روزم خورشید دل افروزم
عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم
ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها
وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها
هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا
می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را
خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز
ای سـیطره ات حاکم بر سلطۀ سلطان ها
ای میمنۀ هستـــی در میســـرۀ چشمت
وی هم چو علی فاتح در عرصۀ میدان ها
در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده
ای کشتۀ بالفطره از حُسن تـــو انسان ها
هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند
پایی بزن ای عرشی! در گوشۀ ویران ها
لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر
مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان ها
در پاسخ این پرسش (الملکُ لِمنْ اَلیوم)
رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها
فریـــــاد زنم محشر از عمـــق دل مستم
از طایـفۀ عشقـم تـا که حسنی هستـــم
امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید
با دست تهی چشمِ پر آب حسن گویــد
عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا
هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید
با رحمت و احسان چشمان پر از خیرت
این عاشق شیدا را دریاب حسن گوید
امشب همه ذرات هستی حسنی هستند
خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید
هم غلغله می افتد در جان همه عالم
وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید
ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند
سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید
ای محور بخشایش در ماه عنایت ها
ماه رمضان رب الارباب حسن گوید
ای احسن اسماءِ حُسنیِ خداوندی
درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی