0

اشعار عید مبعث

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

 

 

برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد

 

یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

 

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم

 

خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

 

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش

 

داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

 

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت

 

کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

 

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ

 

دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

 

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد

 

ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

 

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود

 

باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

 

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا

 

باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

 

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی

 

یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

 

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر

 

داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

 

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای

 

کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

 

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود

 

جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود  

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود

 

بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

 

زن در میان جامعـه در معـرض فروش

 

ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

 

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال

 

هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

 

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای

 

هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

 

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری

 

دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

 

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است

 

پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

 

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان

 

افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

 

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور

 

انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

 

آتش شده است آب به کام ستمگران

 

آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

 

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور

 

از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

 

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب

 

تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

 

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب

 

پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

 

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست

 

دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

 

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا

 

دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

 

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام

 

نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

 

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی

 

مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

 

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی

 

بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

 

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم

 

مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم

 

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم

 

در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

 

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما

 

از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

 

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح

 

تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

 

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان

 

یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

 

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن

 

عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

 

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست

 

گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

 

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند

 

بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

 

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید

 

یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

 

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست

 

مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

 

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟

 

کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

 

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت

 

بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

 

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست

 

دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست

 

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم

 

در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

 

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت

 

سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

 

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند

 

مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

 

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است

 

ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

 

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست

 

مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

 

"میثم"همیشه خاک ره میثم شماست

 

تا هست زنـده در نفس او دم شماست

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث

 

 

بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته

 

در دل حیران من آیات حیران ریخته

 

نیستم ناراحت از این که شهیدم کرده اند

 

خون من گر ریخته در پای جانان ریخته

 

سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است

 

پس دلم هر آن چه دارد پای مهمان ریخته

 

تا مقام قاب قوسین ابتلا باید کشید

 

در بیابان طلب خار مغیلان ریخته

 

گاه باید بیشتر همرنگ شد، مثل اویس

 

نذر یک دندان جانان، چند دندان ریخته

 

هر دو عالم، عالمی دارند پیش مقدمت

 

آن یکی دل ریخته است و این یکی جان ریخته

 

گر چه آدم، گر چه عیسی، گر چه موسی... باز هم

 

گمتر از درهای دربار تو دربان ریخته

 

بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا

 

جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته

 

نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی

 

عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته

 

آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است

 

زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته

 

با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است

 

ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته

 

شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام

 

بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته

 

یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی

 

یا علی و یا علی و یا علی و یا مرتضی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر(ص)-مدح

 

  

 

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد

 

خدا، که در حرم امن خویش راهت داد

 

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی

 

خدا پناه در آن دوره ی سیاهت داد

 

خدا! کدام خدا!؟ آن خدای بی مانند

 

همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

 

همان که جان نجیب تو را مراقب بود

 

همان که سینه ی خالی از اشتباهت داد

 

توان و توشه به پایان رسیده بود ولی

 

خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

 

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست

 

خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

 

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد

 

خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

 

چقدر واقعه ی آسمانی و شفاف

 

خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

 

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد

 

خدا که آینه را نور، با نگاهت داد

 

قسم به روز، که خورشید، شمع خانه ی توست

 

قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

 

خدا که اشک تو را جلوه ی گهر بخشید

 

خدا که شعله ی روشن به جای آهت داد

 

خدا که جان تو را از الهه ها پیراست

 

خدا که غلغله قول لا الهت داد

 

جدا نمی شود از تو خدا، نخواهد شد

 

خدا رفیق سفر، بخت نیکخواهت داد

 

یتیم آمده ام، مانده ام، پناهم ده

 

مگر یتیم نبودی، خدا پناهت داد؟

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ص)-بعثت

 

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم

عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ور نه آن قدر كه گویی به كفن حاجت نیست

از همین دور به یك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست

دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقیقی ز یمن حاجت نیست

تو وكیل منی ای داد رس جن و بشر

در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست و طناز، سر معركه باز آمده ای

خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست

این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست

من ز یك (اَدَّ بَنی ربّیِ) تو فهمیدم

خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست

درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست

من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست

گردن جام نوشتند گناهی كه مراست

این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

وصف قد تو محالی است كه من می دانم

سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم 

ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر

ابرویت تیغ قتالی ست كه من می دانم 

امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند

ور نه خورشید بلالی ست كه من می دانم 

تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند

این علی مرد كمالی ست كه من می دانم 

آمده تا كه مروری كند از درس ازل

وحی جبرئیل سئوالی است كه من می دانم

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالی ست كه من می دانم 

هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد

چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

 غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود

غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی

 چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محیاست بده زلف به دستم قبسی

دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی 

مگرش سامری آواز در آرد ور نه 

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی

یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی

یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت

انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای

بر سر معركه بس رهزن ایمان شده ای

نیمه شب آمده ای درد كشان موی فشان

این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای

باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد

چون كه تو حاصل مستی امامان شده ای

سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی

بس كه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل بر همگان واجب شد 

پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد 

مست و شب گرد شدم كیست بگیرد ما را

مستحق شررم، كیست دهد صهبا را

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكرار كنی قافیه لیلا را

با علی غار برو، با دگری غار مرو

محرم خَشیتِ الله مكن ترسا را 

آن كه در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند

بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند 

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو

رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی

بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد

جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی

خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی

ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی

خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زینب تو با سر دور از تن تو

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

 پیامبر اعظم(ص)-مبعث

 

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

ردای سبز رسالت به دوش خود دارد

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

شتابِ پای محمد خلیل آسا بود

شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود

نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد

به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبینش به کهکشان رفته

به مرزهای سماوات بیکران رفته

سپیده طبل افق را مدام می کوبد

مسیر آمدنش را فرشته می روبد

ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود

تبسمش مِی عرفانی ملائک بود

دریده پرده ی شب را به نور سیمایش

حریم خلوت خورشید چشم گیرایش

طنین هر قدمش شادباش می گوید

به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

زمین مُرید طریق مسیح نعلینش

هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

کران رحمت او وسعت هزاران نیل

به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد

بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد

به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود

صدای خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ی ایل  مبشّران بهشت

امیر قافله سالار کاروان بهشت

مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد

به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد

سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد

به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد

خدا کند به نگاهی شویم مقدادش

شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم

کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم

بخند حضرت آقا که یاسرت باشم

بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم

من از تبار ارادت ز کوی سلمانم

هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم

به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم

من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم

من از پیاله ی دستت شراب می خواهم

برای دار جنونم طناب می خواهم

اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن

سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ع)-مدح-مبعث

 

 

شما زمان شروع من ابتدای منید

 

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

 

اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد

 

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

 

به شوق روی شما هست وقف محرابم

 

شما تهجدمید و شما دعای منید

 

شما برای خدایید و من برای خودم

 

نه من برای شما نه شما برای منید

 

گل اضافیتان بودم و اضافه شدم

 

به آفرینشتان پس شما خدای منید

 

شما بهار، شما آسمان، شما برکات

 

به خاندان شما اهل بیت حق صلوات

 

بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی

 

خدای آینه ها را تو دلبرش بودی

 

تو حق محضی و در خلوت خداوندی

 

کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی

 

برای آن که خدا ناظر خودش باشد

 

شبیه آیینه ای در برابرش بودی

 

در آن زمان که درختی نبود و برگی هم

 

خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی

 

قرار نیست چهل سال بگذرد از تو

 

تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی

 

مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت

 

خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت

 

فدائیان نگاهت شهید جانانند

 

ملازمان سر کوی تو بزرگانند

 

فراریان سر گیسویت پر از کفرند

 

اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند

 

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

 

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند

 

نگاه خاک نشینان خانواده ی تو

 

به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند

 

رسول سبز ببینم که می شناسیشان

 

همین قبیله همین ها که شکل سلمانند

 

نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد

 

عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد

 

بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود

 

گل محمدیِ دست بچه های تو بود

 

سلام اول صبح و غروب این خانه

 

مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود

 

کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد

 

نزول آیه نزول خودت برای تو بود

 

فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل

 

همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود

 

تو را کمال نوشتند یا رسول الله

 

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله

 

تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست

 

کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست

 

قرار شد همه عقد برادری خوانند

 

برای سهم شما حسن انتخاب علی ست

 

اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت

 

اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست

 

اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست

 

قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست

 

برای فخر تو این بس یگانه دامادت

 

جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست

 

«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند

 

به آسمان رود و کار آفتاب کند»

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ص)-مدح

 

ای منتهای خلقتِ عالم، از ابتدا

منظورِ از آفرینشِ آدم، از ابتدا

تنها تویی که مقصدِ غاییّ خلقتی

بر پا از برایِ تو عالم، از ابتدا

بی خلقتِ تو ختم نمی شد پیمبری

ای بر پیمبران همه، خاتم از ابتدا

از انبیاء که رفت به معراج، غیرِ تو؟

ای در حریمِ دوست تو محرم، از ابتدا

اسم تو اعظم است و همان اسم اعظم است

ای اسم اعظم تو، معظّم، از ابتدا

وقتی سروش، نامِ تو را مژده خواست داد

شکرانه گشته بود فراهم، از ابتدا

آن مژده تا رسید به کسری، ز هم شکافت

کاخی که بود آن همه محکم، از ابتدا

انگار انتظار تو را می کشید و بس

سلمان تبارِ مملکتِ جم، از ابتدا

هرجا لوای نام تواش زیر پر گرفت

گفتی که خود نداشته پرچم، از ابتدا

باطل به جز شکست، علاجی دگر نداشت

پیروزی تو بود مسلّم، از ابتدا

«قصری» کجا و مدح چو تو خاتمی کجا!؟

بی جا در این مقال، زدم دم، از ابتدا

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ص)-مبعث

 

آن شب سكوتِ خلوتِ غار حرا شكست

 با آن شكست، قامت لات و عُزی شكست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان

 مهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل

در سرزمین ركن و مقام عصا شكست

آدم به باغ خُلد، خدا را سپاس گفت

 تا سدّ ظلم و فقر به ام القری شكست

نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد

 طوفان به پاس حرمت خیرالوری شكست

بر تخت گُل نشست در آتش خلیل حق

 تا ختم الانبیا گل لبخند را شكست

عیسى مسیح مُهر نبوّت به او سپرد

 زیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست

آمد برون ز غار حرا میر كائنات

 آن سان كه جام خنده باد صبا شكست

در خانه رفت و دید خدیجه كه مى دهد

 از بوى خویش مُشك غزال ختا شكست

بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفت

 آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست

یا «ایّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت

 باید كه سدّ درد ز هر بى نوا شكست

قانون مرگ زنده به گوران به گور كن

 كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

آماده بهر گفتن تكبیر كن بلال

چون مى دهد به معركه خصم دغا شكست

اینک به خلق دعوت خود آشكار كن

هرگز نمى خورد به جهان دین ما شكست

برخیز و بت شكن كه على دست یار توست

 كز بُت نمى خورد على مرتضى شكست

طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت

 كو مى خورد ز آیه «تبّت یدا» شكست

«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق

 آن شب سكوتِ خلوتِ غار حرا شكست

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

 پیامبر اعظم(ع)-مبعث

 

آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس های الهی تو جان می آید

بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ایمان به جهان می آید

با قدوم تو برای همه‌ی اهل زمین

از سماوات خدا برگ امان می آید

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست

از فراسوی جهان عطر اذان می آید

عرشِ معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت

 

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئینه‌ی آئین مسلمانی شد

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داری

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حیدر داری

حسنین اند روی دوش تو همچون خورشید

 جلوه‌ی نورٌ علی نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشنی بخش جهان، قبله‌ی دنیا هستند

ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمی و نور هدایت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتی و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست

آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست

بی ولای علی این طایفه سرگردانند

دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست

باید از باب ولای علی آید هر کس

در هوای تو و در حسرت جنت با توست

سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد

یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث

 

 

 

طی می كنیم سمت ملاقات جاده را

 

شاید كسی سوار كند این پیاده را

 

وقتش رسیده است كه با گریه ریختن

 

جبران كنید توبه ی از دست داده را

 

تكریم دیگری ست همین امتناع ها

 

پس شكر می كنیم عطای نداده را

 

ما در ركوعِ نافله با آبروتریم

 

اصلاً نخواستیم تن ایستاده را

 

خُدّام آستانْ همیشه جلوترند

 

یا رب نگیر خدمت این خانواده را

 

مكه شرافتش به حضور محمد است

 

پس قصد می كنیم فقط مكه زاده را

 

گر بی علی بناست كه این راه طی شود

 

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

 

ما درب خانه ای به جز این در نمی رویم

 

ما بی علی كنار پیمبر نمی رویم

 

خوان كریم خالی و بی نان نمی شود

 

فقر گدا حریف كریمان نمی شود

 

گویی نمی برد ز عنایت سعادتی

 

آن كه اسیر زلف پریشان نمی شود

 

این چه حكایتی ست كه اصلاً برای ما

 

مبعث بدون شاه خراسان نمی شود

 

از بركت دعای رسول است هیچ جا

 

در دوستی فاطمه ایران نمی شود

 

مبعث نتیجه ای ز كرامات حیدر است

 

هر آن كه بی ولاست مسلمان نمی شود

 

یكبار «یا نبی» و دگر بار «یا علی»

 

«یا مصطفی» بدون «علی جان» نمی شود

 

چون شرح زندگانی مولاست، خواندنی ست

 

ورنه كسی كه پیرو قرآن نمی شود

 

جبریل علی، وحی علی و زبان علی ست

 

قرآن بخوان رسول، كه قرآن همان علی ست  

مبهوت مانده است تماشای خویش را

 

روح بلند و جلوه ی والای خویش را

 

سوگند می خوریم همه تَرك می كنیم

 

بردارد از بهشت اگر پای خویش را

 

اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم

 

اثبات كرده بود بلندای خویش را

 

آن كس امام ماست كه در لیلة المبیت

 

وقتی كه رفت داد به او جای خویش را

 

او ماندنی نبود اگر، پُر نكرده بود

 

با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را

 

از دیدن تجلی خود دست می كشید

 

می دید تا تجلی زهرای خویش را

 

یا فاطمه وَ یا كه علی جلوه می كند

 

وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را

 

نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است

 

این نور قبل خلق بشر جلوه كرده است

 

ای خاك پای توست تمام وجودها

 

هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها

 

ای كیسه ی همیشه كرامت میان شهر

 

آقای مهربانی و آقای جودها

 

آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست

 

ای اولین سلام همه در قعودها

 

جبریل ما چگونه تو را پا به پا شود

 

درماندگی كجا و مسیر صعودها

 

قربان چشم های تو دار و ندار ما

 

قربان خاك پای تو بود و نبودها

 

شكر خدا قبیله ی تو كامل است و بس

 

كوری چشم عایشه ها، این حسود ها

 

ما با توأیم و با همه ی خانواده ات

 

عالم فدای زندگی صاف و ساده ات

 

از ما مگیر تاب و تب شور و شین را

 

حُبِ علی همان شرف نشأتین را

 

از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف

 

مكه، مدینه، سامره و كاظمین را

 

با حب خانواده ی تو سال های سال

 

بخشیده اند آبروی عالمین را

 

ما نذر كرده ایم كه بیرون بیاوریم

 

از زیر دِین، این جگر زیر دین را

 

ما قصد كرده ایم به یاریِ فاطمه

 

نائل شویم كرب و بلای حسین را

 

بوسه مزن كنار تمنای دخترت

 

زیر گلوی كوچك این نور عین را

 

وای از دمی كه زینب كبری رسیده بود

 

وقتی رسیده بود كه حنجر بریده بود

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

پیامبر اعظم(ص)-عید مبعث

 

 

 

می رسید از قله های کوه نور

 

از بلندای تشرف در حضور

 

فرش استقبال راهش می شدند

 

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

 

کوه ها هم در تشهد آمدند

 

از تجلایی که شد در کوه نور

 

او چراغ شرع را آورده بود

 

بر سر این جاده های سوت و کور

 

تزکیه می داد روح خاک را

 

چشمه چشمه با سخن های طهور

 

مثل دریا رودها را جمع کرد

 

رودهایی از قبایل های دور

 

وحی می آرود تا آنجا که عقل

 

در خودش می کرد احساس شعور

 

شرح صدرش را کسی تخمین نزد

 

تا بفهمد کیست این سنگ صبور

 

و کتابی بود با خط خدا

 

تا بشر خود را کند با آن مرور

 

ای کتاب قل هو الله احد

 

لم یلد یولد و لم کفوا احد

 

تا شعاع مهرت عالم تاب شد

 

مهربانی از خجالت آب شد

 

این زمین دیگر کویر تشنه نیست

 

زنده شد، آباد شد، شاداب شد

 

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو

 

هر غلامی با تو بود ارباب شد

 

تو همانی که بلال مسجدت

 

گل عرق هایش گلاب ناب شد

 

هر که با تو با علی راضی نشد

 

وصل بر دریا نشد مرداب شد

 

از زلال چشمه های وحی تو

 

تشنه ای همچون علی سیراب شد

 

این علی که مست پیغمبر شده

 

با دعای مصطفی حیدر شده

 

بعد از این افسار دنیا دست تو

 

ضرب و جمع و کسر و منها دست تو

 

بعد از این دین های دنیا باطل است

 

 دین آدم تا به خاتم دست تو

 

هل اتی که شرح زهرا و علیست

 

گشته نازل منتها با دست تو

 

سیزده ماهند در منظومه ات

 

گردش این سیزده تا دست تو

 

فوق ایدیهم تویی یا مصطفی

 

هیچ دستی نیست بالا دست تو

 

رحمه للعالمین تنها تویی

 

پس حساب روز فردا دست تو

 

پرچم حمد خدا دست علیست

 

اختیار پرچم اما دست تو

 

هر چه ما داریم دست فاطمه است

 

چون که باشد دست زهرا دست تو

 

تو خودت گفتی حسینت از من است

 

پس حسین و کربلا ها دست تو

 

جلوه کردی در علی اکبر ولی

 

جلوه های این تماشا دست تو

 

دست تو دست خداوند است و بس

 

سهم ما یکبار لبخند است و بس

 

از حرا می آیی و جان می بری

 

روی دوشت بار قرآن می بری

 

سفره می اندازی و در خانه ات

 

مثل ابراهیم مهمان می بری

 

گاه موسی می شوی و با خودت

 

آیه های آل عمران می بری

 

گاه کشتی می شوی و نوح را

 

از دل امواج طوفان می بری

 

گاه از شوق علی می باری و

 

شوق خود را زیر باران می بری

 

نیمه شب ها روی دوش مرتضی

 

نان و خرمای یتیمان می بری

 

گاه در سلمان تنزل می کنی

 

عشق حیدر را به ایران می بری

 

گاه یاد بضعه ات می افتی و

 

زیر لب نام خراسان می بری

 

می رسد روزی که خود می آیی و

 

یوسف ما را به کنعان می بری

 

ای سحر خیز مدینه العجل

 

ای شفای زخم سینه العجل

 

ای سرای چشم هایت با صفا

 

امتداد چشم هایت تا خدا

 

غار تاریک مرا روشن کنید

 

مرده ام در بین این ظلمت سرا

 

لیله المحیای شب های حسین

 

ای رسول گریه های کربلا

 

کاروان سمت محرم می رود

 

کاش من هم جا نمانم از شما

 

از همان سر نیزه ای که می چکید

 

خون تازه روی خاک کوچه ها

 

سنگ ها آمد... سری افتاد وای

 

خواهری می گشت زیر دست و پا

 

یک گلی گم کرده بود ای وای من

 

عمه شد آن جا کبود ای وای من

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

بعثت پیامبر
چهل ساله مردی به غار حرا
بود غرق راز ونیاز ودعا
چهل ساله مردی که در شهر خود
امین است ولایق به مدح وثنا
به مکه که پر بود از مشرکین
بری مانده بوداو زشرک وخطا
حرا مامنی بود از بهر او
که دوراز خلایق بجوید خدا
ازین روی لایق شد از سوی حق
که برمردمان باشد او مقتدا
رجب بود وایام پایانی اش
حرا شد زانوار حق باصفا
زسوی خدا جبرییل امین
بیامد واورا بدادی ندا
بخوان ای محمد(ص)،محمد(ص) بخوان
بخوان نام خالق، تو نام خدا
ازین پس تو برخلق پیغمبری
وتاج رسالت تورا شد عطا
بدینگونه اسلام آمد پدید
که از شرک سازد جهان را رها
به پایان برد ظلم دخترکشی
برد بت پرستی بسوی فنا
بیامد که یکسان شود مرتبه
سیاه وسفید وغنی وگدا
بیامد که تقوا شود شاخص و
کرامت شود مسلمین را جزا
بیامد که پیغمبر حق دهد
به خلق عظیمش جهان را صفا
بیامد که دنیا شود مفتخر
که دارد ولی خدا مرتضی
بیامد که کل زنان جهان
بنازند بر یکه خیرالنسا
در این راه قرآن مددکار شد
کتاب هدایت،دوا و شفا
بود جای شکر فراوان ،اذان
به کل جهان باشد اندر نوا
مسلمان کنون عید بعثت بود
دراین روز شادی بگو مرحبا
بگو بر پیمبر وهم آل او
فراوان درود وفراون ثنا

شاعر : اسماعیل تقوایی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

عرب در جهل کامل غوطه ور بود
درخت کفرشان هم بارور بود

همه سرگرم شرک وبت پرستی
ودختر خار بر چشم پدر بود

به زیر خاک زنده دفن دختر
برای هر عرب نوعی ظفر بود

در این احوال تقدیر الهی معین کردن دینی دگر بود

برای امر ابلاغش خداوند
به دنبال رسولی دادگر بود

میان مردم آن روز مکه
محمد(ص)نزد او محبوبتر بود

چهل سالی زعمرش می گذشت و
محمد شمس ومکه چون قمر بود

رسید آن لحظه ی موعود ،در غار
محمد (ص)غرق نجوایی دگر بود

به ناگه جبرئیل آمد کنارش
نبوت را برایش خوش خبر بود

بگفتا ای رسول ا...اقرآ
به نام آنکه خلقت را اثر بود

بدینسان بعثتی آمد پدیدار
که آنرا عدل وحق جوئی ثمر بود

پیمبر شد رسول دین اسلام
که آخر دین رب دادگر بود

برای مسلمین عید است اینروز
بر ایشان مطلع فتح وظفر بود

شاعر : اسماعیل تقوایی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

کهکشان تا کهکشان از این خبر زیبا شده
نامه ی آقایی آقای ما امضا شده
خاکیان ،افلاکیان ، در رقص و آوازند ، چون
جشن مبعث در زمین و آسمان بر پا شده

شاعر : جواد مزنگی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:31 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

فرشته گفت اَقرا  بِسم ِ  رَبِِکَ الَذی خَلَق
بخوان به نام ِ  آفریدگار، سوره ی عَلَق
بخوان به نام او که آفرید ،خون بسته را
و آفرید، آسمان و خاک را،  به یک وَرَق
فرشته گفت از خدای آیه های روشنی
و رنگ های شرجی طلوع تازه ی فَلَق
و جلوه ی ستارگان آسمان و کهکشان
و هرچه می دمد میان بیکرانه ی شَفَق
فرشته گفت اَقرا بِسم ِ رَبِکَ الذی خَلق
چو می دمد شمیم آیه های سوره ی عَلَق
بخوان میان ِغار ِکوه ِنور ،این طلیعه را
که اوست خالق ِ اَحَد، و ربی اِنٌهُ لحََق
که  آفرید عشق را ...........برای نقش زندگی
و آفرید هرچه هست و نیست را خدای حق
فرشته گفت از شکوه ِعرش تا عروج تو
نوشته شد شکوه ِ آیه های حق، وَرق وَرق
و آبشار آیه ها چو ریخت بر زبان تو
چکید   از  تبار تو بهارها ، طَبَق طَبَق
تویی طلایه دار ِ کشتی ِ  زمین و آسمان
تو خاتم ِ پیام آوران ِ  آیه های  حَق
فرشته می سرود از خدای واحِد و اَحَد
و  می سرود   اَقراَ  بِسم ِ ِ ربِک الذی خََلق

شاعر : اکرم بهرامچی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها