0

اشعار عید مبعث

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

مگر از قله ها پيغمبري امشب فرودآمد
كه جنگل پيش پايش در قيام و در قعود آمد

رسول از كوه غمگينانه برصحرا نگاهي كرد
كه آنجا خون زيتون زارها شرب اليهود آمد

تمام كاج هاراجلجتايي ديد و مصلوبي
كه از انجيل در دستش ورق هايي كبود آمد

كشيد آنگاه طرح اشهد ان محمد را
تجلي كرد از آن بي وقفه باران شهود آمد

تلاوت كرد هرسويي احاديث شكفتن را
از آن ارديبهشتي تازه بر صحرا فرود آمد
 

چه باكي ازمترسك هاست انبوه عقابان را
كه هنگام شكوه باغ وگلريزان رودآمد

سحر آمدكجايم مي برد شور مؤذن باز
مگر در قبة الخضرا مرا اذن ورود آمد

صداي مبهم بالي ست جبراييل ازآن بالا
براي كيفر بوجهل ديگر با عمود آمد

عمودش برق زد با شعله پي در پي صدايش زد
ميان دره ي آتش تو را وقت خلود آمد

خروش وامحمد برق زذ بي پرده بالا رفت
كه كاخ سبز بين رقص آتش پنبه دود آمد

بهرغم بولهب هاي زمين اي روح مبعوثان
جهان در اقتداي چشم تو غرق سجودآمد

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

یا محمد(ص)

سلام  ای     کعبه ی      دلها        محمد
بهار       آرزوی          ما         محمد
سرور       سینه ی           یکتا پرستان
فروغ        دیده ی       بینا        محمد
گلستان    در    گلستان     جوشش   گل
کران     تا      بیکران  دریا      محمد
چراغ افروز        بزم         لیلةالقدر
شکوه              لیلةالاسرا        محمد
محبت    آفرین      و         مهر پرور
طراوت  بخش      و روح افزا   محمد
ظهور    مهرورزی     پای      تا  سر
حضور    عشق   سر تا پا        محمد
ز   باء    بسمله      تا     تاء    تمّت
کتاب    حسن    را    معنا       محمد
جهان  روشن   شد  از   نور  وجودش
چو    گل    شد  جلوه فرما تا    محمد
فراز   شاخه ی    طوبای هستی است
نوای     مرغ     دلها       یا   محمد.

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

شب بود و از سپیده صدایی نمیرسید 

فریادهای خسته به جایی نمی رسید

بت های زنده با شکم گنده، کور و کر

آوای بردگان به نوایی نمی رسید

دوشیزه ی گیاه، دل افسرده بود، آه!

در گور خود به نشو و نمایی نمی رسید

در کام اژدها صفتان بود زندگی

موسای دیگری و عصایی نمی رسید

زندانی هوا و هوس بود نفس ما

گویی نفس نبود و هوایی نمی رسید

از کوه رحمت آمدی و عشق تازه شد

گفتی:« از این مسیر به جایی نمی رسید »

ای آخرین پیام رسان بی حضور تو

بر زخم های کهنه شفایی نمی رسید

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

در حرا نور وحی پیچیده.اقرا بسم ....تن زمین لرزید
آسمان تکه تکه جاری شد بر زمان وسعت خدا بارید
اضطرابی شگرف پیچیدش،بارالاها نمی توانم...آه
یا محمد!بخوان به نام خدا،لااله ...بگو که الاالله
اقرا بسم...شروع آزادی.کاخ کسرای ظلم ویران شد
ومحمد امانتی بردوش وارث دردهای انسان شد
با قدمهای محکم از دل شب،با طنین حضور نور آمد
دم عیسی عجین به راه افتاد،از فراسوی کوه طور آمد
عشق اول علی به او پیوست،آخرین وحی حق نمایان شد
ذکر مولا در آسمان پیچید.جلوه ی لایزال قرآن شد
عاشقانه خدیجه ی کبری،با محمد دوباره پیمان بست
سه ستاره قنوت می بستندهر چه هستی به جمعشان پیوست
*********
تا سه سال آسمان تحمل کردشاهد دردهای حضرت شد
بعد از آن نور حق به راه افتاد دعوتی راکه جنس بیعت شد
جاهلان همیشه ی ظلمت نور حق را ندیده رد کردند
وبرای نبودن خورشید،آسمان را دوباره سد کردن
نور اما دل سیاهی را با طنین حضور خود تابید
با دودست همیشه سرشارشبرزمین وسعت خدا بارید
قلبهای سیاه هم پیمان،سمت اعدام نور راه افتاد
هفت شمشیر در پی خورشیددستهاشان به چنگ ماه افتاد
روزهای سیاه طی می شدروزهای غروب یاور عشق
روزهایی شبیه عام الحزن روزهای غریب پرپر عشق
غزوه ها پشت هم گذشت ورسیدعاشقانه بهفتح کعبه ی نور
آسمان رانشاند برشانه در طلوع دوباره های حضور
لااله ...تن زمین لرزیدهر اذان اشهد بلالشرا
آسمان تا همیشه پیمان بست لحظه های همیشه سالش را
*****
بعد از آنهر چه روز می آیدسهم انسان از آسمان شماست
کنه لولاک ماخلقنا العشق تاهمیشه جهان جهان شماست

 

مریم حقیقت

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

جبريل در غار حرا دف مي نوازد

 باريد با نام تو باران اولين بار
تا خاك آدم از وجودت پا بگيرد
جاريست اقيانوسها در دستهايت
تا نوح در آغوش امنت جا بگيرد 
چشمان تو سر چشمه ی  آب حيات است
پلكي بزن تا خضر از آن آبي بنوشد
پلكي بزن تا هر چه صحرا در زمين است
بر تن لباس آبي دريا بپوشد
دستان تو جرات به ابراهيم بخشيد
وقتي تبر با دست او پيوند مي خورد 
دور خودش چرخي زد و بتها شكستند
تنها به نام نامي ات سوگند مي خورد
آتش به كوه افتاد و موسي مي رود تا
با چشم دل نور وجودت را ببيند
در طور سيناي ستبر شانه هايت
انگور شيرين رسالت را بچيند
عيسي به لبخند تو لب از لب گشاد و 
اعجاز عطر تو مسيحا را علم كرد
عكس تو در آئينه ي انجيل افتاد
آن شب خدا دستان شيطان را قلم كرد
جبريل در غار حرا دف مي نوازد
اين نقطه ي پايان پنهان ماندن توست
پيغمبران پشت سر هم صف كشيدند
حالا شب موعود قرآن خواندن توست

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

الا ای باده نوشان بعثت آمد  

زمان می کشی و عشرت آمد  

بود  میخانه دار عشق و سرمد

بود ساقی سر مستان محمد

رحیق عشق سرشار از شراب است

جهان مست از می ختمی مآب است

خراب از نعره اش بتخانه ها شد

که باز امشب همه میخانه ها شد

الا ای عاشقان شاه حجازی

زبتها می کند او پاک بازی

ز دو عالم چهل شب او جدا شد

کنشت و دیر او یکسر حرا شد

چهل شب با خدا دمساز او بود

وجودش غرق در دریای هو بود

تهی از غیر و پر از دوست گردید

به چشم خویشتن معبود خود دید

محمد با هو الهو روبرو شد

که گرم عشق  و راز و گفتگو شد

به یک برق تجلی گشت بیهوش

که افتاد  او خدا بردش در آغوش

هدایایی برش از داور آمد

به فرق او در امشب افسر آمد  

به حق یکسر سر تعظیم بگرفت

که هر چه بود او تعلیم بگرفت

پر از علم لدنی سینه اش شد

منور تا ابد آیینه اش شد

به مستی جانب میخانه رو کرد

گل گلخانه اش مستانه بو کرد

میان میکده فرخنده یارش

چهل شب بود چون چشم انتظارش

خدیجه لعل لب یکباره وا کرد

سلامی گرم او بر مصطفی کرد

بگفتا یا محمد البشارت

به تو از بهر تبلیغ رسالت

چهل شب قسمتم گر شد جدایی

ولی بینم جمال کبریایی

چهل شب بی تو بر من شد چهل سال

ولیکن روی بر من کرد اقبال

چهل شب من کشیدم بی تو بس رنج

ولی در خویش کردم جستجو گنج

چهل شب گر مرا از تو جدا کرد

ولی بر ما خدا کوثر عطا کرد

سرا پا مصطفی در تاب و تب شد

که روز روشن او هم چو شب شد

که جبریل امین با امر سرمد

رسید و گفت قُم قُم یا محمد

زمان عشق بر ذوالمن رسیده است

که نابودی اهریمن رسیده است

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

سجادۀ گل

امشب دلم لبریز شور وبی قراری است

سرشار از عطر دل انگیز بهاری است

صحن دل من از فروغ نور امید

همچون رواق صحن ها آئینه کاری است

از کوثر جوشندۀ عشق ومحبت

امشب شب کام وشب رفع خماری است

درموسم وفصل گل افشانی بعثت

یک چشمه اشک از آبشار دیده جاری است

درگلشن هستی شکوه دوست پیداست

درهر طرف گلنغمۀ گرم قناری است

دربزم پرشور ونشاط مبعث ایدل

گفتم به طبع خود شب خدمت گذاری است

با موجی از شور وامید وشادمانی

گفتا مرا از لطف حق امیدوای است

بگذار اشک از دیدگان خود فشانم

 

تا نام سرسبز محمد را بخوانم

آن شب حرا آئینه ی نور خدا بود

آواز ذرات جهان یا ربنا بود

درخلوت اسرار و پشت پرده ی غیب

تنها محمد بود وجبریل وخدا بود

بشنید «اقراءباسم ربک»یا محمد

مبهوت درآواز گرم آشنا بود

آمد بگوشش تا صدای «قم فانذر»

سرتا به پا غرق فروغ کبریا بود

وقتی نبی سجاده ی گل پهن میکرد

سرشار از عطر مناجات ودعا بود

انوار یکتایی برویش  موج میزد

دیدار رویش آرزوی انبیا بود

اهل یقین با یاد او احرام بستند

آری محمد کعبه ی اهل وفا بود

حبریل دربین زمین و آسمانها

با این سروش جانفزا غرق نوا بود

درچشم خوداوچشمه ی خورشید دارد

بر روی دستش پرچم توحید دارد

بعثت همان گلبانگ سبز آسمانی است

بعثت همان خورشید گرم ومهربانی است

بعثت غروب نور شمع ظلمت وغم

بعثت طلوع آفتاب زندگانی است

بعثت شکوفائی نخل استقامت

بعثت بباغ دین شروع باغبانی است

بعثت ستیغ نور شد در شام ظلمت

بعثت شکوه لحظه های ارغوانی است

بعثت رسالت بود بر دوش پیمبر

آن رایت سبز همیشه جاودانی است

بعثت همان ابر پراز باران رحمت

بعثت همان خوان بزرگ مهمانی است

بعثت بشارت داشت برخلق دوعالم

بعثت همان پیک امید وشادمانی است

بعثت برای محرمان خلوت دوست

یک پرتوی از راز واسرار نهانی است

بعثت شکوه وارمغان ایزدی بود

آئینه ای زیبا زنور احمدی بود

آمد نبی تا برهمه امید بخشد

برسرد مهری زمان خورشید بخشد

آمد نبی با پرچم یکتا پرستی

برکائنات انگبزه وامید بخشد

آمد نبی تا بربلندای زمانه

با دست مهرش پرچم توحید بخشد

آمد نبی تا با یقین وعشق وایمان

دل را رهائی از غم وتردید بخشد

آمد نبی تا برعزا شادی بپوشد

با بعثت خود عاشقان را عید بخشد

آمد نبی تا با ندای حق پرستی

از بت پرستی خلق را تجرید بخشد

آمد نبی سوی تهی دستان خسته

تا آنچه از گلزار یزدان چید بخشد

آمد نبی با مذهب اسلام وتوحید

تا مردمان را مرجع تقلید بخشد

سوی خلایق با پیام نور آمد

با آیه های روشن وپرنور آمد

او خطبه های عشق را ایراد می کرد

دلهای غم آلودگان را شاد می کرد

او جوهر اندیشه ها را اوج می داد

چون آیه های نور را ایراد می کرد

ویرانی آوارهای ظلم وکین را

با دستهای عاطفت آباد می کرد

از دختران زنده درگور جهالت

با نغمه های مهربانی یاد می کرد

پیوسته از یکتاپرستی گفت وآنگه

بربت پرستان جهان فریاد می کرد

وقتی که بتها رابرون می ریخت گوئی

او کعبه را بار دگر بنیاد می کرد

او هرگرفتار ستم را ای «وفائی»

با شور آزادی خود آزاد می کرد

گرچه ز دست بت پرستان دید آزار

با خُلق نیکو خلق را ارشاد میکرد

تا بین مردم از نبوت از ولی گفت

اول رسول الله را مولا علی گفت

استادسیدهاشم وفائی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

سینۀ پاکم شده غار حرا

پیک خدا آمده در این سرا

نای وجودم دم احمد گرفت

تا نفسم بوی محمّد گرفت

از طرف داور ربّ جلیل

روح شدم با نفس جبرئیل

بوی خدا خیزد از آب و گلم

آیۀ «اقرا» شده ذکر دلم

من سفر غـار حرا کرده‌ام

من ز محمّد خبر آورده‌ام

غار حرا مرکز وحی خداست

مشرق خورشید سپهر هداست

ای ملک وحی سخن ‌ساز کن

عقدۀ نگشوده ز دل باز کن

آن چه که گفتند به احمد بگو

حکم خدا را به محمّد بگو

محمّد ای بر تو سلام خدا

بخوان بخوان بخوان به نام خدا

بخوان بخوان به نام ربّ‌ الفلق

کـو خلـق‌ الانسـان مـن علق

بخوان بنام خالق ذوالکرم

بخوان به نام علّم بالقلم

به نام آن که عِلم از او شد عَلَم

«علَّم‌ الانسانَ ما لم یعلم»

چند می و مطربی و سرخوشی

چند پدرها پی دختر کشی

چند روی تختۀ سنگ حرا

ای به تو محتاج جهانی برآ

چند جفا؟ چند ستم؟ چند جنگ؟

چنـد خدایـان بشـر چوب و سنگ؟  

آینه‌ات را سپر سنگ کن

خنده بزن چهره ز خون رنگ کن

حافظ دین تو خداوند توست

اسلحۀ تو گل لبخند توست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم

بت‌شکنی مثل علی داده‌ایم

ای بشریت همه مرهون تو

کتاب ما کتاب قانون تو

مکتب تـو فاطمـه می‌پرورد

فاطمه ای که حسنین آورد

مکتب تو مربی زینب است

زینب تو حافظ این مکتب است

مکتب تو کلاس عمارهاست

مربی میثم تمارهاست

پیمبران جمله بشیر تواند

بشیر بعثت و غدیر تواند

تو نور اول، نبی آخری

تو از تمام انبیا برتری

آدم خاکی کفی از خاک توست

تو یـم نـور، او گهر پاک توست

خیز و بزن بر همه عالم صلا

تا برهانی همه را از بلا

مشعل تابندۀ این جمع باش

آب شو و خنده کن و شمع باش

رهبر کل، رسول کل، عقل کل

عقل نخستینی و ختم رُسُل

ای ز ازل امام پیغمبران

خوب‌تر از تمام پیغمبران

مسند بعد تو جای علی است

دین تو امضا به ولای علی است

 

کیست علی؟ دست تو شمشیر توست

یک تنه در جنگ احد شیر توست

بازوی شیرافکن تو حیدر است

فاتح بدر و احد و خیبر است

تو شهر علم استی و حیدر درت

کیست علی تمامی لشکرت

علی همان حیدر کرار توست

تیغۀ شمشیر شرر بار توست

کفـه و شـاهین عـدالت علی است

لحم و دم و روح رسالت علی است

نجاتِ امت تو دریا علی است

تمامِ لشکر تو تنها علی است

این سخن از لوح خدا منجلی است

کیست علی احمد و احمد علی است

بعد تو بر خلق علی امام است

بعثت بی ‌غدیر ناتمام است

تا به ولایت نشود متکی

نیست ره واحد امت یکی

هر که به کف دامن حیدر گرفت

دسـت ورا دسـت پیمبـر گرفت

لحم و دم و نفس پیمبر علی است

روز جزا ساقی کوثر علی است

آینۀ طلعت داور علی است

شوهر صدیقۀ اطهر علی است

مهر علی تمامِ آئین ماست

حب علی حقیقتِ دین ماست

این طپش هر نفسِ میثم است

حکم خداوند همه عالم است

آنکه بـه مـا اول و آخر ولی است

بعد خدا محمد است و علی است

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

زمین محله اصحاب آسمان شده بود

زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود

در آن دمی كه تمام فضای غار حرا

پر از طنین صدای بخوان بخوان شده بود

مكان ز نقطه پایان راه غار حرا

مسیر سبز رسیدن به لا مكان شده بود

دلش ز نعمت خواندن دلی وسیع و بزرگ

به طول عرش و به پهنای كهكشان شده بود

نزول آیة اقرأ باسم ربّك نیز

به سوی دشت وسیع دلش روان شده بود

به آدم و به خلیل و حكیم حق و مسیح

هر آن چه را كه خدا گفته بود، آن شده بود

برای دختركی بی‌گناه و زنده به گور

مجیب و منجی و محبوب و مهربان شده بود

چهل بهار پیاپی برای او گل سرخ

عروس حجله مرغ ترانه‌خوان شده بود

بلال بود و صدا بود و دشت مأذنه‌ها

محل رویش صدها گل اذان شده بود

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

یا محمد ای خرد پابست تو

ای چراغ مهر و مه در دست تو

هر زمان گل واژه هایت تازه تر

بلکه از هستی بلند آوازه تر

ختم شد بر قامتت پیغمبری

این تو را باشد دلیل برتری

خط پایان را تو می پویی و بس

حرف آخر را تو می گویی و بس

غیرت و مردانگی آئین توست

عزت زن در حجاب دین توست

بر همه اعلام کن زن برده نیست

برده ی مردان تن پرورده نیست

دین اسلامت مسلمان پرورد

بوذر و مقداد و سلمان پرورد

مکتب تو مکتب عمارهاست

این کلاس میثم تمارهاست

ما تو را زهرای اطهر داده ایم

شیر مردی مثل حیدر داده ایم

ما تو را دادیم در بین همه

یک خدیجه یک علی یک فاطمه

ما کویر تشنه، تو آب حیات

ما غریقیم و تو کشتی نجات

ما به قرآن دست بیعت داده ایم

از ازل با مهر عترت زاده ایم

عترت و قرآن نجات عالمند

چون دو انگشت محمد با همند

شیعه با قرآن و عترت داده دست

نیست در قاموس او حرف از شکست

شیعه قرآن از حسین آموخته

شیعه پای این چراغ افروخته

شیعه بحر موج خیز غیرت است

شیعه فریاد کتاب و عترت است

شیعه از آغاز ره آگاه بود

پیرو قرآن و آل ا... بود

شیعه را با خون برابر ساختند

شیعه را از مهر حیدر ساختند

ما امانت دار این پیغمبریم

هرگز از قرآن و عترت نگذریم

تا به عالم دودمان آدمند

شیعه و قرآن و عترت با همند

آنچه موسی در دل سینا ندید

چشم ما در چارده معصوم دید

آسمان وحی زیب دوش ماست

چارده خورشید در آغوش ماست

باغ رضوان تا ابد سرمست ماست

چارده معصوم گل در دست ماست

چارده قرآن و یک تفسیر شان

چارده آیینه یک تصویر شان

چارده پیکر ولی یک جانشان

هر چه جان دارد خدا قربانشان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

رسول خدا از حرا می رسد

کلید در گنج لا می رسد

دل از شوق دیدار پر می زند

پرستوی مهر و وفا می رسد

ز دل عقدۀ درد وا می شود

طبیب دل و دردها می رسد

گرفته به کف رایت عدل را

به فریاد هر بینوا می رسد

درخت غم از ریشه بر می کند

به دل ها امید و رجا می رسد

ز دارالشفای خدا مرهمی

به رخم دل مبتلا می رسد

الا غم نصیبان درد آشنا

بیائید کان آشنا می رسد

سبک بال از دامن کوه نور

خرامان ز غار حرا می رسد

گشائید چشم و نگاهش کنید

که خورشید ملک ولا می رسد

شکوفایی باغ سبز خداست

گل سرخ باغ خدا می رسد

به باغ خزان دیدۀ روزگار

شکوه بهاران فرا می رسد

گزیده ترین بندگان خدا

برای بشر رهنما می رسد

ز نو شوری اندر جهان افکند

ز عرش خدا این نوا می رسد

که منسوخ شد شیوۀ جاهلی

ره و رسم صدق و صفا می رسد 

جهان ظلمت ستان کفر است و شرک

که انوار شمس الضحی می رسد

ز دل بانگ توحید سر می دهد

منادیِ قالو بلی می رسد

ز گرد ره آن خدایی خصال

به چشمان ما توتیا می رسد

به اعجاز قرآن و لطف کلام

به تسخیر دل های ما می رسد

منات و هبل زیر پا افکند

بساط ستم را فنا می رسد

بنای زر و زور و تزویر را

شکستی عظیم از قفا می رسد

ز بُستان توحید گل می دمد

نسیمی ز باد صبا می رسد

در امواج دریا به کشتی دین

به امر خدا نا خدا می رسد

ز نای دل انگیز ختم رسل

نوای خوش ربّنا می رسد

به امر خدا جبرئیل امین

به دیدار آن مه لقا می رسد

سر و سرور و سیّد کائنات

مهین خاتم الانبیا می رسد

علی می دهد دست بیعت به او

به همراهی اش مرتضی می رسد

سخن را نه یاریِ وصفش بود

بیان را به مدحش کجا می رسد؟!

رسول خدا و حبیب خدا

خطابش به عرش علا می رسد

خدا کرده وصفش به قرآن خویش

کجا قدرت ماسوی می رسد؟

براتی چنین گوید از جان و دل

رسول خدا مصطفی می رسد  

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

آنچه در دل بود هوس دارم

هوس او به هر نفَس دارم

مبريدم ز كوى او به رحيل

كاروانى پر از جرس دارم

بى مغيلان هواى كعبه چه سود

در رهش ميل خار و خس دارم

گر شوم صيد ابرويت، سوگند

رغبت گوشه قفس دارم

آنچنانم به زلف تو دربند

نه ره پيش و راه پس دارم

 

آرزويم زيارت است بيا

دل مهيّاى غارت است بيا

 

بى تو روح الامين چه سود دهد؟

بى جمالت يقين چه سود دهد؟

دستگيرم نباشد ار شالت

لفظ حبل‏المتين چه سود دهد؟

گر نباشد على خطيب دلم

خطبه متّقين چه سود دهد؟

گر تو چوپانى مرا نكنى

لقبى چون امين چه سود دهد؟

نرود گر سرم به مقدم دوست

پينه‏هاى جبين چه سود دهد؟

 

بى عروج تو بهر من هر شب

دست، كوتاه و بر نخيل، رطب

 

كو خليلى كه نار باز شود

در لطف از كنار باز شود

امر كن دلبر خديجه پسند

تا دلم سوى يار باز شود

در مقامى كه شاهد است على

كى لبم سوى كار باز شود

گر، به غم مونس توأم اى كاش

درِ غم صدهزار باز شود

تو، به دارم كشى و من ترسم

نكند حبلِ دار باز شود

 

كاش من هم قتيل تو باشم

يا كه ابن‏السبيل تو باشم

 

اى سقايت به دوش تو ارباب

تشنه‏ام تشنه پياله آب

ديده شد جويها تماشا كن

رفت خاكسترم مرا درياب

همه جا صُنع گوشه لب توست

پس چه حاجت كه بينمت درخواب

اى كه پيچيده‏اى به حب على

«قم فأنذر» كه سوخته محراب

دل قوى‏دار، مرتضى دارى

نفْسِ تو كرده‏اند فصل خطاب

 

صوت حيدر چو گشت رشته وحى

بالها سوزد از فرشته وحى

 

كهف من خانه گلين شماست

كلب اين خانه مستكين شماست

دين تو گر شكستن دلهاست

دل من بيقرار دين شماست

آنچه معراج مى‏برد ما را

خطى از صفحه جبين شماست

فرع بر اصل خود رجوع كند

زوجم از مانده‏هاى تين شماست

چهارده نور اگر يكى دانم

دل من از موحدين شماست

 

اى به ارض و سماء، نور نخست

عرش را محدقين، سلاله توست

 

كوه نور از پگاه تو پر نور

صد حراء در نگاه تو مستور

زادگاه على است قبله تو

قدس، كى بود، كعبه معمور

تا امامت كند زكات و ركوع

صبر كن تا غدير و وقت حضور

مرتضى شاهد تو و جبريل

كيست غير از على حضور و ظهور

با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را

تا كند نام تو ز سينه عبور

 

مرتضى منتهى رسالت توست

امر بر حب او عدالت توست

 

اى رها گشته‏ات به عالم تك

اى گرفتارت انس و جن و ملك

وعده يك دو بوسه مى‏خواهم

تا بسنجم عيار قند و نمك

اى كه گفتى ز يوسفم «اَمْلَح»

ناز كن تا زنم به ناز محك

رب تويى مالك حيات تويى

كافرم گر كنم به مُلك تو شك

پيش از اين بر لبت دعا بودم

استجابت شده دعا اينك

 

پى يك بوسه حلال توام

گوييا كاسه سفال توام

 

اى به تأديبِ بنده به ز پدر

وى به ما مهربانتر از مادر

اى علمدار حُسن تو حمزه

وى سفير ملاحتت جعفر

غزوه موى توست در دل من

حال اسير توأم بكُش ديگر

دخترت را بخوان كه پاك كند

خون ز تيغ دو پهلوى حيدر

تا كند پاك جاى اين احسان

مرتضى خون ز پهلوى همسر

 

غير احسان جواب احسان نيست

كار حيدر به غير جبران نيست

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

ز انواری که تابان است امشب

حرا آیینه بندان است امشب

حرا آن غار متروک زمان ها

تجلی گاه قرآن است امشب

حرا آن غار دور افتاده از شهر

ز شوکت قبله جان است امشب

حرا هر قلبه سنگش نقش قبریست

که همچون اشک لرزان است امشب

حرا سر برده در دامن نداند

که خورشیدش به دامان است امشب

ز خورشیدی که او دارد به دامان

جهانی نور باران است امشب

ز اعجازی که او دارد پیاپی

حرا مبهوت و حیران است امشب

شروع عصر ناب حق پرستی

طلوع ماه ایمان است امشب

حرا آن معبد مأنوس احمد

ز نور وحی رخشان است امشب

حرا طور تجلی هست و او را

امین وحی مهمان است امشب

به مأموریتی جبریل تا أرض

روان از سوی یزدان است امشب

به کف لوحی ز اسرار الهی

به لب آیات رحمان است امشب

که این آیات بر خوان یا محمـــد

بِاِسم ربک الأعلی محمـــد  

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

خيزيد و خُم آريد ، خماريد و خماريد

وز بام فلك باده ي گلرنگ بباريد

گولم مزنيد اين همه با هوش مضاعف

انگور مرا دزد نبرده است ، بياريد

تا پير درختان دمد از مقبره ي ما

مارا وسط باغ كرامات بكاريد

از گريه نگيريد مرا تا دم محشر

اسفنج مرا تا دم آخر بفشاريد

در كشف و كرامات همين است تفاوت

ما كفش نداريم و شما مرد سواريد

خاكيم،نه در دست شما بلكه كف پا

ما را نكند بر سر سجاده شماريد

كِي راه كُنَد گم جَرَياني كه فهيم است

با خاطر آسوده به اشكم بسپاريد

 

نقاشي اين مرز جنون بوم ندارد

بد مستي ما موقع معلوم ندارد

 

ما جمله كمانيم چه بسيار تويي تو

زآن شمس شعاييم چو پرگار تويي تو

در محضر تو جز تو نديديم كسي را

ديدار تويي يار تويي غار تويي تو

هرجا خبر آمد كه سري رفت ز تو رفت

در معركه ها تيغ جگر دار تويي تو

در پيش و پس لشگر تو جز تو كسي نيست

اين حمزه تجلي است ، علمدار تويي تو

گويند كه تكرار نباشد به تجلي

زهرا تويي و حيدر كرار تويي تو

نسبت به كسي دادن اين سايه روا نيست

خورشيد تويي،سايه و ديوار تويي تو

اين نُه فلك و هفت زمين نيم پياله است

اي حضرت خُم ، جلوه ي سرشار تويي تو

حيدر نفسي تازه كند تا تو بجنگي

در غزوه ي حق تيغ جگر دارد تويي تو

 

تو جلوه ي تامي و تمام است حضورت

پنهان شده اوصاف تو از شدّت نورت

 

در بحر نمك ، زار زدن كار ندارد

دل جز رخ خوب تو نمكزار ندارد

 تو كعبه ي ما باش كه از خشت ملوليم

((آئينه ي ما روي به ديوار ندارد))

دستور بده خلقْ علي را بپرستند

بهر تو كه رو كردن حق كار ندارد

در بستر قتل تو علي خفت و عيان كرد

اين خانه جز او خفته ي بيدار ندارد

بردار از اين شانه ي ما بار گران را

اين نخل بدن غير هوس بار ندارد

بر شانه ي خود ره بده حيدر بزند پاي

اين كعبه جز او مرد تبردار ندارد

با چشم اشارت كن و گو حيدر امير است

توحيد به افعال كه گفتار ندارد

 

چوپان سرشب به كه خوابد ، تو كجايي

شب نيمه شد و نيمه سحر گشت،نيايي؟

 

فوّاره ي معناست جمالي كه تو داري

غدّاره ي جانهاست جلالي كه تو داري

بگذار كه جبريل ببالد به دو بالش

جبريل وبال است به بالي كه تو داري

انديشه ي نازك كه نوشتند تويي تو

بكر است همه فكر و خيالي كه تو داري

گويند كه رنگي نَبُوَد رويِ سياهي

خورشيد بُوَد ظِلِّ بلالي كه تو داري

دور تو گليم است و كليم است زبانت

لو رفت خداوند ز حالي كه تو داري

بگشا يقه تا سينه ي الله ببوسم

حايل شده پيراهن و شالي كه تو داري

بت سوختي و بت زدي و بت شدي امروز

درمانده ام  از امر محالي كه تو داري

اين دشت پُر از گردن آهوي تماشاست

تنها سر ابروي هلالي كه تو داري

بنشين و بزن در سر فرصت سر مارا

باز است چو زلف تو مجالي كه تو داري

در غار،تورا يار مگو ، بلكه چو بار است

گوساله ي قوم است وبالي كه تو داري

 

عيد است بيا پهن نما سوري و ساتي

از معني توحيد و صفات و صلواتي

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

دلِ سنگم ركاب ميخواهد

اين نگين جاي خواب ميخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ي ما شراب ميخواهد

عيش نزديك شور بختان است

لب دريا كباب ميخواهد

دلم از داغ،رخ نتابيده است

آسمان آفتاب ميخواهد

اشك در چشم ما خدادادي است

ذات دريا حباب ميخواهد

به شب گيسوي تو ره بردن

ناله ي مستجاب ميخواهد

نفسي با علي بزن بر خاك

اصلا اين بو ، تراب ميخواهد

هم لب يار و هم لب شمشير

جگر انتخاب ميخواهد

شرح موي تورا گرفته به خويش

هر كتابي كه تاب ميخواهد

آنكه اشك مرا درآورده

جگرم را مذاب ميخواهد

مدح روي تورا سواد فؤاد

به همين بيت ناب ميخواهد

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

از رخت آفتاب ميريزد

از جبينت گلاب ميريزد

ذكر گنجشك تو اگر برود

كُرك و پر از عقاب ميريزد

تاك از زلف دوست بوده ، اگر

طرحي از پيچ و تاب ميريزد

بارش رحمتت به گردش دهر

آب در آسياب ميريزد

خاك خوش عطر چيست جز تن او

از دلت بوتراب ميريزد

تا كني آستين چو بهر وضو

خود الله آب ميريزد

دل تو بي حساب ميسوزد

دل من از حساب ميريزد

عرق آلود ميشود چو رُخَت

آبروي گلاب ميريزد

"مَن ذبيحي"اگر دمد ز لبت

از دو عالم جواب ميريزد

از لبم اين سخن ز دوري تو

همچو بيتي خراب ميريزد

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

جگرم را مكاشفات گرفت

كشورم را سپاه ذات گرفت

دل بي اختيار جبارش

دل مارا ز التفات گرفت

اشك چشمان ما به هم آميخت

دجله آمد رهِ فرات گرفت

زين بخاري كه ميرود از اشك

هم بخارا و هم هرات گرفت

بر سر اسب ناز دوري زد

رخ ما را شهي به مات گرفت

مكه را رهن داد بر كعبه

اين حياط از رخش حيات گرفت

از خداوند روز بعثت خويش

دفتري بهر خاطرات گرفت

حلقه ي گيسوان او ذاتي است

او كه سر رشته ي صفات گرفت

جوهر صوت اگر بقا دارد

از بلالش كمي دوات گرفت

موي او رخنه در حديث نمود

سلسله دامن رُوات گرفت

جعفرش پر گشود و طوفان شد

نيزه ي حمزه اش كُرات گرفت

بين بت ها جدايي افكنده

دل عزّي براي لات گرفت

باغ خود بود و نوبت آبش

چشم مارا بدين جهات گرفت

نور چشمش به مكّه رونق داد

برقِ شهري رهِ دهات گرفت

گفت با جبرئيل نعره نزن

طفل معصوم من ، صدات گرفت

گفت جبريل نيستم تنها

ذكر من نيز كائنات گرفت

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

راه اگر در كنار بنشيند

مركب راهوار بنشيند

جگر سنگها به خون بنشست

تا عقيقي به بار بنشيند

آبدارند تيغ هاي عرب

دجله را گو كنار بنشيند

گردن افراختم به ذاتم تا

فقرم از ذوالفقار بنشيند

شجر طور روشني بخش است

گر به نار و انار بنشيند

موسي از چوب اژدها سازد

ساحري گر به مار بنشيند

هست از امروز در پي غاري

تا كه با يار غار بنشيند

يار غار نبي است حيدر او

گو منافق به دار بنشيند

گر ميسر نشد ظهور كني

صبر كن تا غبار بنشيند

بر رهش آشكار بنشينم

شاه اگر بر شكار بنشيند

جگرم سوخت در كنار شرار

كو خليلي كه نار بنشيند؟

او به آفاق ايستاده و من

بر لبم اين شعار بنشيند

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 

در رخ تو نمك دكان دارد

شور عشاق از آن نشان دارد

مدح لبهاي توست بر لب من

پس لبم علم قند دان دارد

حرف لب شد دو چشمم آب افتاد

لب ديده جوي روان دارد

بوسه زخمي است با صدا اما

بوسه انواع بي كران دارد

زخم هاي لب حسين عزيز

هر چه دارد ز خيزران دارد

چوب دست يزيد هم گل داد

پس حسين بر لب ارغوان دارد

چوب هم مدح آن دهان ميخواند

معني اينگونه بر زبان دارد

 

عجزالواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  7:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها