شاعر : على معلم دامغانى
باور كنيم رجعت سرخ ستاره را
ميعاد دستبرد شگفتى دوباره را
باور كنيم رويش سبز جوانه را
ابهام مردخيز غبار كرانه را
باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است
باور كنيم سكّه به نام محمد(ص) است
از سفر فطرت از صحف از صحف از زبور
راوي! بخوان به نام تجلي، به نام نور
آفت نبود و موت نبود و نفس نبود
او بود و بود او جز او هيچ كس نبود
«قال الست ربكم» ى را بلا زدند
فالى زدند و قرعه تكوين ما زدند
سالار «كنت كنز» در آيينه نطفه راند
برقى جهيد و خرمن آدم نشانه ماند
ويرانه گرد خانه زنجير او شديم
ز افلاكيان خليفه تقدير او شديم
گرديد چرخ و خاك فلك كو به كو نشست
آدم رهيد و نوح به جودي فرو نشست
ايوبها به سفره كرمان كَرَم شدند
يعقوبها به حوصله پامال غم شدند
موسى بسى ز نيل حوادث امان گرفت
تا همچو نيل دامن فرعونيان گرفت
بسيار بت شكست كه از سيم كرده بود
تهمت به بت زدند، براهيم كرده بود
از رشكِ لطف، جان ملايك ملول ماند
هيهات بر زمانه كه انسان جهول ماند
باور كنيم رجعت سرخ ستاره را
ميعاد دستبرد شگفتي دوباره را
باور كنيم رويش سبز جوانه را
ابهام مردخيز غبار كرانه را
باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است
باور كنيم سكه به نام محمد(ص) است
راوي! به شب، حجاب نكويي، حجاب قـُبح
راوي! به صبح، صبح شكافنده، صبحِ صبح
راوي! به فتح، فتح نمايان به آسمان
راوي! به تين و زيت و به افسانه زمان
راوي! بخوان به خواندن احمد در اعتلا
بر بام آسمان، شب معني، شب «حرا»
شبها شبند و قدر، شب عاشفانههاست
عالم فسانه، عشق فسانهي فسانههاست
راوي! بخوان كه رستم افسانه ميرسد
جوهر فروش همت مردانه ميرسد
راوي! بخوان كه افسر سيارگان مَه است
راوي! بخوان كه مهدي موعود در ره است
باور كنيم رجعت سرخ ستاره را
ميعاد دستبرد شگفتي دوباره را
باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است
باور كنيم سكه به نام محمد(ص) است
خونين به راه دادرسي ايستادهايم
چون لاله داغدار كسى ايستادهايم
اى دوست! اى عزيز مجاهد! رفيق راه!
مقداد روز! مالك ِ شب! ميثم پگاه!
اى در صفا به همت مردانه استوار
اى مرد مرد! مرد خدا! مرد روزگار
مرغى چنين بلازده جان در قفس نداد
حقا كه داد عشق تو دادي و كس نداد
رفتى كه بازگردي و تا ما خبر شديم
اى پيشتاز قافله! بيهمسفر شديم
گيتى به اهل عشق، به دستان، چه ميكند
حالى به ما شقاوتِ پستان چه ميكند
با ما چه ميكنند به رندى در آشيان
اين نابكار خانه به دوشان، حراميان
اى دوست! اى عزيز! رهايى مباركت
از همرهان خسته جدايي مباركت
اين جا خوش است ضجه زنجيريان هنوز
مردم كـُش است دشنه تقديريان هنوز
اين جا هنوز عرصه گير و كشاش است
اين جا هنوز خواب اسارت مشوش است
اين جا جهان شب است، ولى بيكرانه نيست
فرداى روشنايي ره بيبهانه نيست
شبها شبند و قدر، شب عاشقانههاست
عالم فسانه، عشق فسانهي فسانههاست
باور كنيم رجعت سرخ ستاره را
ميعاد دستبرد شگفتي دوباره را
باور كنيم ملك خدا را كه سرمد است
باور كنيم سكه به نام محمد(ص) است