0

اشعار عید مبعث

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

آن شب سكوتِ خلوتِ غار حرا شكست

 با آن شكست، قامت لات و عُزی شكست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان

 مهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست

 

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل

در سرزمین ركن و مقام عصا شكست

آدم به باغ خُلد، خدا را سپاس گفت

 تا سدّ ظلم و فقر به ام القری شكست

نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد

 طوفان به پاس حرمت خیرالوری شكست

بر تخت گُل نشست در آتش خلیل حق

 تا ختم الانبیا گل لبخند را شكست

عیسى مسیح مُهر نبوّت به او سپرد

 زیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست

آمد برون ز غار حرا میر كائنات

 آن سان كه جام خنده باد صبا شكست

در خانه رفت و دید خدیجه كه مى دهد

 از بوى خویش مُشك غزال ختا شكست

بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفت

 آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست

یا «ایّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت

 باید كه سدّ درد ز هر بى نوا شكست

قانون مرگ زنده به گوران به گور كن

 كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

آماده بهر گفتن تكبیر كن بلال

چون مى دهد به معركه خصم دغا شكست

اینک به خلق دعوت خود آشكار كن

هرگز نمى خورد به جهان دین ما شكست

برخیز و بت شكن كه على دست یار توست

 كز بُت نمى خورد على مرتضى شكست

طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت

 كو مى خورد ز آیه «تبّت یدا» شكست

«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق

 آن شب سكوتِ خلوتِ غار حرا شكست

شاعر:ژولیده نیشابوری

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

ای منتهای خلقتِ عالم، از ابتدا

منظورِ از آفرینشِ آدم، از ابتدا

تنها تویی که مقصدِ غاییّ خلقتی

بر پا از برایِ تو عالم، از ابتدا

 

بی خلقتِ تو ختم نمی شد پیمبری

ای بر پیمبران همه، خاتم از ابتدا

از انبیاء که رفت به معراج، غیرِ تو؟

ای در حریمِ دوست تو محرم، از ابتدا

اسم تو اعظم است و همان اسم اعظم است

ای اسم اعظم تو، معظّم، از ابتدا

وقتی سروش، نامِ تو را مژده خواست داد

شکرانه گشته بود فراهم، از ابتدا

آن مژده تا رسید به کسری، ز هم شکافت

کاخی که بود آن همه محکم، از ابتدا

انگار انتظار تو را می کشید و بس

سلمان تبارِ مملکتِ جم، از ابتدا

هرجا لوای نام تواش زیر پر گرفت

گفتی که خود نداشته پرچم، از ابتدا

باطل به جز شکست، علاجی دگر نداشت

پیروزی تو بود مسلّم، از ابتدا

«قصری» کجا و مدح چو تو خاتمی کجا!؟

بی جا در این مقال، زدم دم، از ابتدا

شاعر: کیومرث عباسی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

داره بارون می باره  شب دیدار یاره
بخون ای دل بخون ای دل خدا مهمونی داره
صدای لا اله الا الله  میشه با قلب پیغمبر همراه
ملائک جشن رسالت دارن   که شده محمد رسول الله
رسول الله چی میشد دلامون غار حرا میشد
رسول الله   چی میشد لبمون پر از دعا میشد
رسول الله  چی میشد عیدیمون کرببلا میشد
آقاجان آقاجان آقام رسول الله (ص)
***
تو آشوب سیاهی  نمونده دیگه راهی
شب عشقه شب عشقه  تو مستی خواه نخواهی
شب توحید و لطف یزدانه   شب مستی و شکر ایمانه
تموم آسمونا گلبارون    که جشن تولد قرآنه
بیا امشب بریم در بزنیم خونه مولارو
بیا امشب طوافی بکنیم گنبد خضرارو
بیا امشب  یه تبریکی بگیم حضرت زهرارو
آقاجان آقاجان آقام رسول الله (ص)
***
بخون شعر رسالت  به عشق بی نهایت
شب بعثت  شب رحمت  نمیشه بی ولایت
به دستور خاتم المرسلین   علی شده امیر المومنین
بیا و نگو دیگه تو آمین  تو نمازت بعد والضالین
آهای مردم  علی نائب برحق پیمبر بود
آهای مردم  امیر المومنین زینت منبر بود
آهای مردم  علی دلاور قلعه خیبر بود 
آقاجان آقاجان آقام رسول الله (ص)
شاعر:تاجیک

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد
 نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد
پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد
بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد

بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد
بعدش نشست و سیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد
آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد
هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد
غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد
حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد
در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد
الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد
زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!
اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!
شاعر: قاسم صرافان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

دوان دوان ز فراسوی نور می آید
امین ترینِ کلیمان ز طور می آید
ردای سبز رسالت به دوش خود دارد
از آسمان نگاهش ستاره می بارد
شتابِ پای محمد خلیل آسا بود
شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود
نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد
به دست همت خود پرچم ظفر دارد
شعاع نور جبینش به کهکشان رفته
به مرزهای سماوات بیکران رفته
سپیده طبل افق را مدام می کوبد
مسیر آمدنش را فرشته می روبد
ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود
تبسمش مِی عرفانی ملائک بود
دریده پرده ی شب را به نور سیمایش
حریم خلوت خورشید چشم گیرایش
طنین هر قدمش شادباش می گوید
به زیر هر قدمش سبزه زار می روید
زمین مُرید طریق مسیح نعلینش
هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش
کران رحمت او وسعت هزاران نیل
به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل
خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد
بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد
به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود
صدای خواندن چاووش حضرت داوود
بزرگ زاده ی ایل  مبشّران بهشت
امیر قافله سالار کاروان بهشت
مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد
به مرگ دخترکان عشیره پایان داد
به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد
سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد
مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد
به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد
خدا کند به نگاهی شویم مقدادش
شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش
خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم
کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم
بخند حضرت آقا که یاسرت باشم
بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم
من از تبار ارادت ز کوی سلمانم
هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم
به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم
من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم
من از پیاله ی دستت شراب می خواهم
برای دار جنونم طناب می خواهم
اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن
سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن
شاعر:وحید قاسمی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

عید اُمّت شده – جشن بعثت شده

  یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

گل شادی به دل اهل ولا روئید                                جلوه ی  نور حق از غار حرا تابید

      عید اُمّت شده – جشن بعثت شده

 

        یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

پیک وحی ازلی این خبر آورده                     وحی رحمت سوی خیرالبشرآورده

          خیز وبا این بیان ، نام حق را بخوان

           یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

چشمه ی فیض خدای ازلی جوشید             عاشقان تهنیت امشب به علی گوئید

              جامه ی مجد و شرف ختم رُسل پوشید

              ای رسول اُمَم، عَلَّم بالقَلَم، یامحمّد یا محمّد

جلوه ی نور رسالت به ظهور آمد                  یا مگر غار حرا مهبط نور آمد

مژده ای خسته دلان گاه سرور آمد               ای رسول خدا اقرءیا مصطفی


   یامحمّد یا محمّد – یامحمّد یا محمّد

شاعر:محمد ناصری

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

« يا حضرت طاها               آقام رسول الله »  
غار حرائه يا كه بهشته            كه مياد از آسمون فرشته
از روز اول ولايتش رو                خدا به ملك دلها نوشته
               موسم رحمته          عيد  نبو ته
إقرأ  باسم ربك محمد ذكر لباي جبر ئيله
حالا شده خورشيد دوعالم ماه دلاراي قبيله
***
تنها دليل خلقت عالم          جلوة  نور  خداي  اعظم
شده  امين  قافلة  نور         خورشيد مكه حضرت خاتم
            دلبر و دلرباست         حضرت مصطفاست
كسي  كه  ديگه  خود  خدا  هم  نيافريده مثالش و
همه باهم جشن مي گيريم امشب رسالت بي زوالش و
***
يوسفه مبهوت مهربونيش       داووده گرم مديحه خونيش
از راه دور مي بره دلا رو           گنبد خضراء و آسمونيش
           عشقمه يك نگاش        مرقد با صفاش
دل من امشب مثل كبوتر پر مي گيره در هواي تو
جبرئيل  از  آسمون  مياره  هزار  سبد گل براي تو
شاعر:یوسف رحیمی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

تو بزرگ انبيايي يا محمد
تو بشـر را رهنمـايي يا محمّد
از چه در غار حرايي يا محمّد
تو سراجي تو مُنيري تو بشيري تو نظيري
يا محمّد يا محمّد
*****
يا محمّد بر خلايق رهبري کن
از حرا بيرون بيا پيغمبري کن
آفتابــا تــا ابـد روشنگري کن
تيرگي آمد به پايان نور قرآن شد نمايان
يا محمّد يا محمّد
*****
اي تمام انبيا چشم انتظارت
قلب مظلومان عالم بي‌قرارت
اين بـود فرمــوده ي پروردگارت
يا محمّد «قم فأنذِر» ذات يکتا را «فَکَبِّر»
يا محمّد يا محمّد
*****
مــکتبت در پرتــو انوار داور
پرورد مقداد و سلمان و ابوذر
تربيت کن حيدر و زهرا بپرور
تو به جان و دل حياتي تا ابد فُلک نجاتي
يا محمّد يا محمّد
*****
مکّــه از تــو پرتـو ايمـان گرفته
دست حق روي سرت قرآن گرفته
دوره ي ظلــم و ستــم پايان گرفته
اي دمت روح عدالت بر تو زيبد اين رسالت
يا محمّد يا محمّد
*****
تو بـه کل آفرينش رهبر استي
اولين نور، آخرين پيغمبر استي
از تمــام انبيــا بالاتــر استي
درد جان‌ها را دوايي ختم کلِّ انبيايي
يا محمّد يا محمّد
*****
آفتابـا جلـوه کـن بـر کلّ هستي
طي شده دور غرور و کبر و مستي
تا بـه کـي انسان اسير بت‌پرستي؟
اي جهان زير لوايت پاسخ نفرين، دعايت
يا محمّد يا محمّد

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

شب گشت و تيرگى همه جا را فراگرفت

 وز نور ماه دامن گيتى ضيا گرفت

در هفده ربيع به شوق وصال حق

 جا در درون غار حرا مصطفى گرفت

مهد صفا به غار حرا تا نهاد پاى

غار حرا ز يمن قدومش صفا گرفت

 


پاسى ز شب گذشت كه از ماوراى عرش

 نورى جهيد و جلوه اش ارض و سما گرفت

روح الامين به غار حرا آمد و بگفت

اين آيه را بخوان كه دل از او جلا گرفت

«اقرأ باسم ربك» يا ايها الرسول

كز خواندنش سزاست ره هر خطا گرفت

بايد براى كُشتَن نمروديان دَهر

 جا در درون آتش عشق خدا گرفت

تا بگسلى ز پاى تو زنجير بردگى

بايد به دست خويش چو موسى عصا گرفت

بهر نجات خلق ز گرداب هَمُّ و غم

بايد ره از جنايت و ظلم و جفا گرفت

محكم ببند دامن همت كه ز امر حق

 بايد به دست خود عَلَم اقتدا گرفت

كاخ بتان خراب كن و كاخ معدلت

 آباد كن كه دست تو را كبريا گرفت

تاج رسالتى كه به فرقت نهاده حق

 ارض و سما ز قدر و بهايش بها گرفت

برخيز گو به خلق جهان اين كلام نغز

 بايد براى درد خود از حق دوا گرفت

بانگى برآر از دل و برگو خدا يكى است

 آن خالقى كه خلق ز وجودش نوا گرفت

«ژوليده» شاد زى كه براى نجات خلق

 احمد به دست خويش كتاب خدا گرفت

ژوليده نيشابورى

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

بنام خداي جهان يا محمد
بخوان يا محمّد! بخوان يا محمّد
بخــوان تــا بخواننــد پيوسته با تو
خـدا را زمين و زمان يا محمّد
بخـوان تــا بداننـد کون و مکان را
خدايـي بـوَد لامکان يا محمّد
بخوان تـا کـه برگِرد شمع وجودت
بگردند هفت‌آسمان يـا محمّد
تـو بگشـاي لـب تـا برويد مسيحا
چو گل از کوير جهان يا محمّد
بــرافروز تــا مردگــان را ببخشي
به هر دم دوصد بار جان يا محمّد
سحــاب کــرامت بپوش آسمان را
که عالم شود بوستان يا محمّد
تو نوحــي خليلــي کليمي مسيحي
تويي منجي انس و جان يا محمّد
تو برگــو، تو برگــو، هو الحق هو الهو
تو بگشا تو بگشا زبان يا محمّد
تو بخشــي بـه مظلـوم روح رهايي
تو گيري ز ظالم امان يا محمّد
تو بـا نــور دانش دهــي برخلايق
جمال خـدا را نشان يا محمّد
تو بـا دادِ خــود دادِ مستضعفان را
بگيري ز مستکبران يا محمّد
تــو در شــدّت دشمنـي دوستانه
دل از دست دشمن ستان يا محمّد
تـو چوپـان ايــن گلّه‌اي تا قيامت
تويي مير اين کاروان يا محمّد
تو بـا ذوالفقــار علــي سرکشان را
به خاک مذلّت نشان يا محمّد
فنا مـي‌شود هــر چــه باشد به عالم
به جز تو، تويي جاودان يا محمّد
تبسّـم بــه سنـگ عدو زن اگر چند
شود از لبت خون روان يا محمّد
اگر ساحرت خوانـد دشمن، نرنجي
تو او را سوي ما بخوان يا محمّد
بخــوان تــا بخواننــد با تو خدا را
زن و مرد و پير و جوان يا محمّد
تـو اعجــاز کــن بــا بيان فصيحت
تو پيغام ما را رسان يـا محمّد
ز ما داوري، رهبري از تو زيبد
همانــا پيـام‌آوري از تو زيبد
*****
برافــروز بــا چهــره ي عــالم‌آرا
ببين و بخوان و بگو حکم ما را
تمام جهان است کوه حــرايت
بگو ترک اين تخته سنگ حرا را
بخــوان تا بخواننــد با تو خلايق
خدا را خدا را خــدا را خــدا را
تــو را برگزيديـم ما، تا بکــوبي
ســر بولهب‌هــا و بوجـهل‌ها را
تو فرمان بده تا که بر فتح خيبر
گشايد علي دست خيبرگشا را
بتان را به دست علي سرنگون کن
ســوا کـن ز غير خدا، ماسوا را
شود تــا درون همـه از خدا پر
برون از درون بشر کـن هوا را
به امّت بگو دل سراي الهي است
بگيريد از ديو نفْس ايـن سرا را
به شمشير توحيد از تن جدا کن
سر ظلم و بيداد و شرک و ريا را
به عزم تو بستيم جنّ و ملک را
مطيع تو کرديم ارض و سما را
زمين را ز فيض رسـالت صفــا ده
زمــان را بــه نــور نبــوّت بيارا
اگر خواهي آري به کف يا محمّد
دل خصــم و بيگانــه و آشنــا را
به مسکين تواضع، به سرکش تکبّر
به يــاران مروّت، به دشمن مـدارا
پيام رســاي خــدا بــر لب توست
به عالم رسان ايــن پيــام رسا را
هم اکنون که حکم رسالت گرفتي
بــراي امامــت بخــوان مرتضا را
تو موسا و هارون، علي يا محمّد
پس از خود به هارون سپار اين عصا را
اگــر فتنــه چـون اژدها سر برآرد
علـي مــي‌درد از هـم اين اژدها را
علي، شهرياري که در عين قدرت
کشــد از ره مهــر، نــاز گـدا را
علــي روزه‌داري که با بذل نانش
مزيّــن کند سوره ي «هل اتي» را
علي رادمردي که با فرق خونين
به قاتــل کند بذل، سهم غذا را
علي قهـرماني کـه با بذل تيغش
به دشمن دهد درس مهر و وفا را
علي آن امامي که داده خدايش
مقــام و جــلال همــه انبيا را
علي از ازل دست «ميثم» گرفته
به او داده فرمــان مدح و ثنا را
که را زهره تا مدح مولا بگويد
مگـر ذات بـاري تعالي بگويد

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

از شهر مكه شد جدا، محمّد

 دارد به لب، خدا خدا، محمّد

سر تا به پا، نور و صفا، محمّد

دارد به سينه، رازها، محمّد

تنها رود يا رب كجا، محمّد؟

شهرى كه در نفاق و كينه مشهور

 شهرى كه از گناه، گشته رنجور

 


مظلوم و بى كس آن كه بى زر و زور

 آمد برون، ز شهر مكه، شد دور

آن رحمت بى انتها، محمّد

مردم قرين كفر و بت پرستى

 پيوسته در جهل و غرور و مستى

غرق هوس، پابند جرم و پستى

 زين كرده ها، دور از خداى هستى

بر دردشان تنها دوا، محمّد

آن شهر غم گرفته، مات و خسته

 با چهره اى، افسرده و شكسته

قيد اميدش از همه گسسته

 در انتظار رهبرى نشسته

با رنج هايش آشنا محمّد

كوه بلند مكه در نظاره

 دامن كشيده از بشر كناره

افشان شده بر قلّه اش ستاره

 صعبُ العُبور و پُر ز سنگ خاره

آن جا كند منزل چرا، محمّد؟

جز مقدمش، نه يك عبور ديگر

 جز نور او، آنجا، نه نور ديگر

گويى بُوَد فاران و طور ديگر

آنجا بُوَد حق را، ظهور ديگر

بر قلّه اش در انزوا، محمّد

نور از زمين به عرش در تَواتُر

«حرا» دهان گشوده از تَحَيُّر

خالى ز تيرگىّ و از صفا پُر

 كوه بلند مكّه، با تَفاخُر

گويد به اِلْتِجا: بيا محمّد

بس رازها در قلب اين سكوت است

 در خلوتش تسبيح لايَمُوتْ است

از بهر جان، آن جا غذا و قوت است

 گاهى به سجده، گاه در قنوت است

گاهى نشسته، گه به پا محمّد

از رنج ديگران، دلش پُراندوه

 شب تا سحر، آن رادمرد نستوه

پيچيده ناله هايش، در دل كوه

 پُر شد افق، ناگه ز نور انبوه

آنگه خطاب آمد كه يا محمّد

بخوان، بخوان به نام رَبِّ سُبحان

 كه از «عَلَقْ» بيافريد انسان

بخوان، تويى زبان وحى و قرآن

 از هيبت آن پرشكوه فرمان

لرزيد خود، سر تا به پا، محمّد

ز آن صحنه پر شور و حيرت انگيز

 وآن مبعث سازنده صفاخيز

با قلبى از شور و نشاط، لبريز

 فرسوده زآن فرمان هيبت آميز

آمد به خانه از «حرا» محمّد

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته
در دل حیران من آیات حیران ریخته
نیستم ناراحت از اینکه شهیدم کرده اند
خون من گر ریخته در پای جانان ریخته
سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است
این دلم هر آنچه دارد پای مهمان ریخته
تا مقام قاب قوسین ات بلا باید کشید
در بیابان طلب خار مغیلان ریخته
گاه باید بیشتر همرنگ شد مثل اویس
نذر یک دندان جانان چند دندان ریخته
هر دو عالم عالمی دارند پیش مقدمش
این یکی دل ریخته است و آن یکی جان ریخته
گر چه آدم گرچه عیسی گرچه موسی بازهم
کمتر از درهای دربار تو دربان ریخته
بسکه خاطرخواه داری و عزیزی که خدا
جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته
نذر این پیغمبری خوب است ضبحی رد کنی
در ضمیر عید مبعث عید قربان ریخته
آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است
ز آن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته
با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است
ورنه از این نا مسلمانها فراوان ریخته
شب ، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام
بسکه از روی لبت ذکر علی جان ریخته
یانبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی
یا علی و یا علی و یاعلی یا مرتضی
شاعر : علی اکبر لطیفیان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

يا ايها المدثر
از سال‌ها عزيمت
گويا كه آمدي تو!
سردي ز چيست آخر؟
مي‌لرزي از چه احمد؟

 

اين بار آمدي تو!
اين بار گو چه ديدي
در حال روزه‌داري
وقت نماز آري؟!
اين بار گو چه ديدي؟!
اين بار آمدن نيست
اين بار فرق دارد
انگار رفتني شد
چشمان برق بارد
انگار آشنايي مي‌خواندت محمّد
مي‌گويدت صدا با
آرامشي مؤثر
برخيز اي محمّد
يا ايها المدثر

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

شما زمان شروع من ابتدای منید
مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید
اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد
ولی همیشه شما اشهد صدای منید
به شوق روی شما هست وقف محرابم
شما تهجدمید و شما دعای منید
شما برای خدایید و من برای خودم
نه من برای شما نه شما برای منید
گل اضافیتان بودم و اضافه شدم
به آفرینشتان پس شما خدای منید
شما بهار، شما آسمان، شما برکات
به خاندان شما اهل بیت حق صلوات
بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی
خدای آینه ها را تو دلبرش بودی
تو حق محضی و در خلوت خداوندی
کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی
برای آن که خدا ناظر خودش باشد
شبیه آیینه ای در برابرش بودی
در آن زمان که درختی نبود و برگی هم
خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی
قرار نیست چهل سال بگذرد از تو
تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی
مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت
خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت
فدائیان نگاهت شهید جانانند
ملازمان سر کوی تو بزرگانند
فراریان سر گیسویت پر از کفرند
اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند
نگاه خاک نشینان خانواده ی تو
به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند
رسول سبز ببینم که می شناسیشان
همین قبیله همین ها که شکل سلمانند
نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد
عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد
بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود
گل محمدیِ دست بچه های تو بود
سلام اول صبح و غروب این خانه
مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود
کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد
نزول آیه نزول خودت برای تو بود
فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل
همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود
تو را کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست
کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست
قرار شد همه عقد برادری خوانند
برای سهم شما حسن انتخاب علی ست
اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت
اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست
اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست
قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست
برای فخر تو این بس یگانه دامادت
جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست
«به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند»
شاعر : علی اکبر لطیفیان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

نور عترت آمد از آیینه ام

کیست در غار حرای سینه ام

رگ رگم پیغام احمد می دهد

سینه ام بوی محمد می دهد

من سخن گویم ولی من نیستم

این منم یا او ندانم کیستم

جبرئیل امشب دمد در نای من

قدسیان خوانند با آوای من

ای بتان کعبه در هم بشکنید

با من امشب از محمد دم زنید

از هوا گلبانگ تهلیل آمده

دیده بگشائید جبریل آمده

مکه تا کی مرکز نا اهلهاست

پایمال چکمه بوجهلهاست

مکه دریای فروغ وحی شد

بت پرستان بت پرستی نهی شد

روز، روز مرگ ظلم و ظالم است

بانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است

یا محمد منجی عالم توئی

این مبارک نامه را خاتم توئی

انبیا مشعل ز تو افروختند

وز دمت پیغمبری آموختند

غیرت و مردانگی آئین توست

عزت زن در حجاب دین توست

بر همه اعلام کن زن برده نیست

برده مردان تن پرورده نیست

خاتم توحید در انگشت تو

حق به پیش روی و حیدر پشت تو

ما تو را زهرای اطهر داده ایم

شیر مردی مثل حیدر داده ایم

ما تو را دادیم در بین همه

یک خدیجه یک علی یک فاطمه

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:23 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها