0

اشعار عید مبعث

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

نور جهان گیر نبوّت رسید
عید بزرگ بشریّت رسید
عید خدا عید جهان وجود
عید قیام است و ركوع و سجود
عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده
سیّد افلاك سلامٌ علیك
خواجه لولاك سلامٌ علیك
ای شده لبریز پیام خدا
بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا
بخوان، بخوان ای به دو عالم علم
به نام آن كه آفریده قلم
بخوان كه هستی به تو دارد نیاز
بخوان كه خلقت به تو آرد نماز
بخوان كه آغاز پیام‌آوری است
بخوان كه پایان ستم گستری است
بخوان كه نابودی نا اهل‌هاست
بخوان كه ناكامی بوجهل‌هاست
بخوان كه توحید كشد ناز تو
بخوان كه عدل است سرافراز تو
بخوان و خود را سپر سنگ كن
بخوان و رخساره ز خون رنگ كن
غار حرا نه، همه جا طور تو است
زمین و آسمان پر از نور تو است
نكته به نكته، رو به رو ،مو به مو
آنچه كه بایست بگویی بگو
بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو
بگو خدا نیست به جز او، بگو
بگو همه خداپرستی كنید
ترك گناه و جهل و پستی كنید  
بگو بتان دم از خدا می‌زنند
خدا، خدا، خدا صدا می‌زنند
بگو ندای من ندای خداست
بگو كه این صدا صدای خداست
بگو كه توحید نجات شماست
بگو كه اسلام حیات شماست
ما به تو حكم ازلی داده‌ایم
ما به تو قرآن و علی داده‌ایم
قلب تو از تابش ما منجلی است
پیش تو ما، پشت سر تو علی است
حبیب ما تو اول و آخِری
تو بر پیمبران پیام‌آوری
بعد تو پیغامبری نیست نیست
حكم و كتاب دگری نیست نیست
ای ز تو انبیا همه سربلند
كیست كه بعد از تو كند سر بلند
اگر چه بر پیمبران خاتمی
پیش تر از عالمی و آدمی
تو از تمام انبیا برتری
تو یك پیمبر علی پروری
طلعت تو شمع ره انبیاست
وزیر تو پادشه انبیاست
كیست علی روح در آغوش تو
كیست علی بت‌شكن دوش تو
كیست علی، علی است، ما را ولی
كیست علی، علی است تو، تو علی
علی بُوَد تمام تفسیر تو
علی است شیر ما و شمشیر تو
جسم تو و جان تو یعنی علی
تمام قرآن تو یعنی علی
ساقه پیكان تو در شست اوست
دست ید اللهی ما دست اوست
خیل ملك محو جلال تواند
شیفتۀ صوت بلال تواند
بوذر و مقداد مسلمان تو است
جنّت ما عاشق سلمان تو است
مهر به درگاه تو باشد مقیم
ماه به انگشت تو گردد دو نیم
هر نفس پاك تو تكبیر ماست
حیدر خیبر شكنت شیر ماست
روح بشر تشنۀ تعلیم تو است
خلقت ما یكسره تسلیم تو است
خیز و به جان و تن عالم بدم
در نفس خستۀ "میثم" بدم
شاعر:غلامرضا سازگار

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

من مست مستم، مولا  
دل بر تو بستم، مولا  
ای دلبر من، مولا    بگیر تو دستم(2) مولا
یا رسول الله،  یا رسول الله  2
ای روح قرآن، مولا    
ای دین و ایمان، مولا 
جانم فدایت، مولا 
ای جان جانان، مولا
یا رسول الله،  یا رسول الله  
پروانه هستم، مولا    
دیوانه هستم، مولا 
به گنج عشقت، مولا  ویرانه هستم مولا
یا رسول الله،  یا رسول الله 2
بود و نبودم، مولا  
اصل وجودم، مولا  
همیشه هر جا، مولا      
تویی سرودم، مولا
یا رسول الله،  یا رسول الله  2
مهر تو در دل، مولا     
نموده منزل، مولا 
با ذکر نامت، مولا     شد حل مشکل، مولا
یا رسول الله،  یا رسول الله  2

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

الا ای باده نوشان بعثت آمد  
زمان می کشی و عشرت آمد  
بود  میخانه دار عشق و سرمد
بود ساقی سر مستان محمد
رحیق عشق سرشار از شراب است
جهان مست از می ختمی مآب است
خراب از نعره اش بتخانه ها شد
که باز امشب همه میخانه ها شد
الا ای عاشقان شاه حجازی
زبتها می کند او پاک بازی
ز دو عالم چهل شب او جدا شد
کنشت و دیر او یکسر حرا شد
چهل شب با خدا دمساز او بود
وجودش غرق در دریای هو بود
تهی از غیر و پر از دوست گردید
به چشم خویشتن معبود خود دید
محمد با هو الهو روبرو شد
که گرم عشق  و راز و گفتگو شد
به یک برق تجلی گشت بیهوش
که افتاد  او خدا بردش در آغوش
هدایایی برش از داور آمد
به فرق او در امشب افسر آمد  
به حق یکسر سر تعظیم بگرفت
که هر چه بود او تعلیم بگرفت
پر از علم لدنی سینه اش شد
منور تا ابد آیینه اش شد
به مستی جانب میخانه رو کرد
گل گلخانه اش مستانه بو کرد
میان میکده فرخنده یارش
چهل شب بود چون چشم انتظارش
خدیجه لعل لب یکباره وا کرد
سلامی گرم او بر مصطفی کرد
بگفتا یا محمد البشارت
به تو از بهر تبلیغ رسالت
چهل شب قسمتم گر شد جدایی
ولی بینم جمال کبریایی
چهل شب بی تو بر من شد چهل سال
ولیکن روی بر من کرد اقبال
چهل شب من کشیدم بی تو بس رنج
ولی در خویش کردم جستجو گنج
چهل شب گر مرا از تو جدا کرد
ولی بر ما خدا کوثر عطا کرد
سرا پا مصطفی در تاب و تب شد
که روز روشن او هم چو شب شد
که جبریل امین با امر سرمد
رسید و گفت قُم قُم یا محمد
زمان عشق بر ذوالمن رسیده است
که نابودی اهریمن رسیده است
شاعر:خلیل کاظمی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

رسول خدا از حرا می رسد
کلید در گنج لا می رسد
دل از شوق دیدار پر می زند
پرستوی مهر و وفا می رسد
ز دل عقدۀ درد وا می شود
طبیب دل و دردها می رسد
گرفته به کف رایت عدل را
به فریاد هر بینوا می رسد
درخت غم از ریشه بر می کند
به دل ها امید و رجا می رسد
ز دارالشفای خدا مرهمی
به رخم دل مبتلا می رسد
الا غم نصیبان درد آشنا
بیائید کان آشنا می رسد
سبک بال از دامن کوه نور
خرامان ز غار حرا می رسد
گشائید چشم و نگاهش کنید
که خورشید ملک ولا می رسد
شکوفایی باغ سبز خداست
گل سرخ باغ خدا می رسد
به باغ خزان دیدۀ روزگار
شکوه بهاران فرا می رسد
گزیده ترین بندگان خدا
برای بشر رهنما می رسد
ز نو شوری اندر جهان افکند
ز عرش خدا این نوا می رسد
که منسوخ شد شیوۀ جاهلی
ره و رسم صدق و صفا می رسد 
جهان ظلمت ستان کفر است و شرک
که انوار شمس الضحی می رسد
ز دل بانگ توحید سر می دهد
منادیِ قالو بلی می رسد
ز گرد ره آن خدایی خصال
به چشمان ما توتیا می رسد
به اعجاز قرآن و لطف کلام
به تسخیر دل های ما می رسد
منات و هبل زیر پا افکند
بساط ستم را فنا می رسد
بنای زر و زور و تزویر را
شکستی عظیم از قفا می رسد
ز بُستان توحید گل می دمد
نسیمی ز باد صبا می رسد
در امواج دریا به کشتی دین
به امر خدا نا خدا می رسد
ز نای دل انگیز ختم رسل
نوای خوش ربّنا می رسد
به امر خدا جبرئیل امین
به دیدار آن مه لقا می رسد
سر و سرور و سیّد کائنات
مهین خاتم الانبیا می رسد
علی می دهد دست بیعت به او
به همراهی اش مرتضی می رسد
سخن را نه یاریِ وصفش بود
بیان را به مدحش کجا می رسد؟!
رسول خدا و حبیب خدا
خطابش به عرش علا می رسد
خدا کرده وصفش به قرآن خویش
کجا قدرت ماسوی می رسد؟
براتی چنین گوید از جان و دل
رسول خدا مصطفی می رسد  
شاعر:عباس براتی پور

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

این ندا تو آسمونه شده بعثت پیمبر
به جمال و به جلالش می خونن الله اکبر
شب میلاد قرآن کریم شب بیست و هفت ماهه
به روی دوشه طاها از امشب لا اله الا اللهه
آقامون ستاره ی       دلبریه دلبریه
تو دلش ولایت   حیدریه حیدریه
مولا مولا 3   مدد یا رسول الله
برا بیعت با پیمبر انبیا هجوم میارن
تا که از دل سر به روی پاهای احمد بذارن
هر کی تو دستش یک قرآن داره سوگند می خوره به الله
میگه به پیش محضر آقا جانم نذر رسول الله
دیگه این ذکر دل  فقیرمه فقیرمه
رحمت للعالمین    امیرمه امیرمه
مولا مولا 3   مدد یا رسول الله
هر کی توی آسمونه ذکر رو لباش همینه
شب بعثت شب بیعت با امیرالمومنینه
تمام بعثت عشق علیه عشق فاتح حنینه
عشق به قرآن عشق به زهرا عشق عشق حسنینه
ذکر آسمونیا          یا علیه یا علیه
جبروت عرش حق   با علیه با علیه
شاعر : رضا تاجیک

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

مهربانم! چشم بارانی چه می آید به تو
این ردای سبز روحانی چه می آید به تو
آن نگاه زیر چشمی با وقارت می کند
این تبسم های پنهانی چه می آید به تو
حرکت آن خال مشکی با تکان های لبت
تا که شب «والیل» می خوانی چه می آید به تو
موی مجنون، ریش درویشی چه می آید به من
ناز لیلا، اخم سلطانی چه می آید به تو
اخم کن! آخر نمی دانی که وقتی ابرویت
چین می اندازد به پیشانی، چه می آید به تو
بی قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!
گرچه آرامی، پریشانی چه می آید به تو
قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه
با سواران خراسانی چه می آید به تو
خال تو آن نقطه ی پایان دفترهای ماست
خال در این بیت پایانی چه می آید به تو
شاعر:قاسم صرافان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

جا برای واژه ای نو وا کنید
با نیایش عشق را پیدا کنید
پا به پای عشقبازی تا کجا ؟!
تا صدای قاریِّ غار حرا
دور از دنیای خوش رنگ و لعاب
فارغ از حرص و حریصیُّ و حساب
با نوای عالیِّ مردی عجیب
یا حبیبُ یا طبیبُ یا مجیب
عاشقی مکتب ندیده در نیاز
آسمان درهای رحمت کرد باز
القرض شیرین شد آن دم داستان
وحی آمد مصطفی  إقرأ  بخوان
مصطفی مبهوت و مات و شوکـِّه شد
پرسشی حرف امین مکــِّه شد
من کجا رفتم کلاس و مکتبی؟!
تا بدانم یا بخوانم مطلبی
مرشد حق گفت : این امر خداست
آنکه علمش کامل و بی انتهاست
باز کن کامت به ذکر ناب حق
بر زبان جاری کن آیات علق
آمدم با حکم عرش داوری
بعد از این تو رهبر و پیغمبری
سینه اش گنجینه ی اسرار شد
در مسیر عشق پرچمدار شد
ثبت کرد عرش خدا این لحظه را
مصطفی محمود برگشت از حرا
خانه دار آمد به استقبال او
دید نور تازه ای در حال او
ماجرای دلبر دیرین شنفت
أَشهدی خالصتر از آئینه گفت
بعد از این بانو که نه..... پیش از وجود
پیش از ایجاد و دستور سجود
جنگ دین و کفر هر جا در گرفت
پرچم اسلام را حیدر گرفت
مصطفی بود و علی ُّو نشر نور
صبر و ایثار و فداکاری ُّو شور
بذر ایمان با گذشتش رشد کرد
پشت کفر و شرک و عصیان خُرد کرد
عمر خود وقف هدایت کرد و بس
با خدا بود و خدا را هر نفس.....
شکر می کرد و توانش می گذاشت
تا که ایمان را درون سینه کاشت
رحمت عرش خداوند جلی ست
رهبر دین است و سربازش علیست
روز مبعث   روز حق   روز خداست
روز دین   روز نیایش   روز ماست
روز لبــِّیکی برای بندگی
شاهراه  مستقیم زندگی
گفتم از لبــِّیک و قلبم می زند
نقش روی دوش خاتم می زند
یاد عمر رحمة ٌ للعالمین
آن سفارشهای ختم المرسلین
کودکی بر روی دوش پیر عشق
تا غروب قصِّه ی دلگیر عشق
کاروان دلبر ما از وطن
می رود بیرون خدایا وای ِ من
کودکی در مهد و طفلی در بغل
تشنگیُّ و روضه ی شهد و عسل
شیعه هر روز و شبش تاب و تب است
روز مبعث هم به یاد زینب است
عید ما روز قرار قافله ست
لحظه ای که انتظار نافله ست
کوچه های شهر و طاق بی کسی
عمــِّه و دلتنگی ُّو دلواپسی
جمعه هایی که امید کعبه نیست
چاره ای جز اشک و آه و ندبه نیست
منجیِّ اسلام  ایزد بازگرد
مهدیِّ آل محمــــَّد باز گرد
شاعر : حسین ایمانی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

اي آفتاب دو سرا يا رسول ا...
بيرون شو از غار حرا يا رسول‌‌ا...
از ابر تيـرگي در آ يـا رسول‌ا...
تنهـاي تنهايي چرا يا رسول‌ا...
اقرأ يا رسول ا... اقرأ يا رسول ا...
*****
تـو شهريــار عالمـي يـا رسول‌ا...
بر زخم جان‌ها مرهمي يا رسول‌ا...
هم اوّلي هم خاتمـي يـا رسول‌ا...
پيغمبـر مکرَّمـي يــا رسـول‌ا...
اقرأ يا رسول ا... اقرأ يا رسول ا...
*****
تو جان جان عالمـي جانفزايي کن
تـو رهبـر ملـک دلي دل‌ربايي کن
گم گشتگان را تا ابد رهنمايي کن
روشنگـري بــا جلوه ي کبريايي کن
اقرأ يا رسول ا... اقرأ يا رسول ا...
*****
تـو ماهـي و جا در دل انجمـن داري
تو شرح صدر از خالق ذوالـمنن داري
هر لحظه اعجاز مسيح در سخن داري
مثـل اميرالمـؤمنين بت‌شکـن داري
اقرأ يا رسول ا... اقرأ يا رسول ا...
*****
تو تا قيامت رهبري يا اباالزهرا
تو آخرين پيغمبري يا اباالزهرا
از انبيـا بالاتــري يــا اباالزهرا
جسم نبوّت را سري يا رسول‌ا...
اقرأ يا رسول ا... اقرأ يا رسول ا...
*****
خـلق خـوشت مـروّج مکتب دين است
تلخي براي حفظ دين بر تو شيرين است
در مکتب عدلت يکي شاه و مسکين است
سنگ و گلِ لبخنـد تو حکم ما اين است
اقرأ يا رسول ا... اقرأ يا رسول ا...

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

شكر ایزد كه پی زلف پریشان شده ام

در شب بعثتتان حوریه باران شده ام

 

تا كه از محضر عرفانی حق بازایی

پای این كوه حراء سر به گریبان شده ام

 

آیه ای عرضه كن ای معتكف غار حراء

قلباً آماده بشنیدن قرآن شده ام

 

به حدیثی نبوی روح مرا تصفیه كن

كه سرا پا همه بازیچه شیطان شده ام

 

تهنیت باد پیمبر شدنت مرد امین

كه در آمیخته با سیل مریدان شده ام

 

منم آن گمشده در وادی سرگردانی

كه به دستان كریم تو مسلمان شده ام

 

نبی الله ترین ای سبب خلقت انس

تازه از بعد تو حس میكنم انسان شده ام

 

بركه بی رمق و مرده دلی بودم و حال

از عنایات تو چون رود خروشان شده ام

 

بودم آن بتكده ي مملوءِ از لات و هبل

كه به دستان پسر عَمِّ تو ویران شده ام

 

حمدلله به نمایندگی از قوم عجم

روزبه* بودم و از عشق تو سلمان شده ام

شاعر:علی آمره

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
 در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
  وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟
«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای
رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای
باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای
دریای رحمتی و از امواج غصه ها
  سهم تمام اهل زمین را خریده ای
  حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
  خط روی واژه های خطایم کشیده ای
  گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیده ای
شاعر:قاسم صرافان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این كه گویند من و او به یكی پیرهنیم

عین حق است و لیكن به بدن حاجت نیست

 

كفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ور نه آن قدر كه گویی به كفن حاجت نیست

از همین دور به یك ناله طوافت كردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست

دل مگو پاره ی خون است كه در دست شماست

با دل ما به عقیقی ز یمن حاجت نیست

تو وكیل منی ای داد رس جن و بشر

در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست و طناز، سر معركه باز آمده ای

خون مگر مانده كه با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست

این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست

من ز یك (اَدَّ بَنی ربّیِ) تو فهمیدم

خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست

درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست

من یقین كرده ام این مرغ فرستاده ی توست

گردن جام نوشتند گناهی كه مراست

این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

وصف قد تو محالی است كه من می دانم

سرو، پیش تو نهالی است كه من می دانم 

ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر

ابرویت تیغ قتالی ست كه من می دانم 

امر كردی كه تقیه ز سیاهی بكند

ور نه خورشید بلالی ست كه من می دانم 

تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند

این علی مرد كمالی ست كه من می دانم 

آمده تا كه مروری كند از درس ازل

وحی جبرئیل سئوالی است كه من می دانم

پدر خاك چو گفتند به داماد رسول

نه فلك چرخ سفالی ست كه من می دانم 

هر كجا هست دم از شیر خدا باید زد

چون به دخت تو جلالی است كه من می دانم

 غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود

غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

كیستی ای كه مرا تازه تر از هر نفسی

 چیستی ای كه مرا روشنی پیش و پسی

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محیاست بده زلف به دستم قبسی

دشمن شیر خدا نیز به پاكی برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی 

مگرش سامری آواز در آرد ور نه 

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی

یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی

یسَّرَ الله طریقا بِكَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت

انبیا كاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای

بر سر معركه بس رهزن ایمان شده ای

نیمه شب آمده ای درد كشان موی فشان

این چه وقت است كه غداره كش جان شده ای

باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد

چون كه تو حاصل مستی امامان شده ای

سعی در پوشش خود كم بكن ای شمس جلی

بس كه پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل بر همگان واجب شد 

پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد 

مست و شب گرد شدم كیست بگیرد ما را

مستحق شررم، كیست دهد صهبا را

دادِ مجنون دل آزاده در آمد كه چرا

باز تكرار كنی قافیه لیلا را

با علی غار برو، با دگری غار مرو

محرم خَشیتِ الله مكن ترسا را 

آن كه در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند

بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند 

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

كه نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی كرد كه ابلیس طمع كرد به عفو

رحمتی كرد كه خاموش شود هر غضبی

بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد

جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی

خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زینب تو نیست كمی بی ادبی

ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی

خون كند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون كه جان می دهد امروز ز تب كردن تو

چه كند زینب تو با سر دور از تن تو

شاعر:محمد سهرابی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

برای واژه به واژه وضو گرفتم باز

نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز

 

چه می شود ز تو گفتن ، چه می توان خواندن

برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن

 

 

کنار پای تو باید به پیش تو خم شد

مقیم هر نفست شد که باز محرم شد

 

نشسته ام بنویسم تمام واقعه را

کلام عاشقی نقره فام واقعه را

 

در آسمان تو آن شب ستاره می خندید

درون چشم تو برقی عجیب را میدید

 

عجیب مثل معمّا عجیب بودی تو

غریب بوده ای امّا قریب بودی تو

 

کنار زمزمه های تو نور می رخسید

قنوت یا رب تو محو یار می پیچید

 

به خاک سجده تو چون عاشقانه افتادی

به هر چه بود کریمانه فیض می دادی

 

تمام فاصله را عارفانه پیمودی

وجود آینه بر تیرگی نیالودی

 

زمین مکّه به سوی خدا رها شده بود

مدار کلّ فلک گوشه ی حرا شده بود

 

طواف عشق به دور شما مشخّص بود

به پشت پلک تو نور خدا مشخص بود

 

نشست ثانیه ها غرق در تماشایت

به پا شد آتش عظمای طور سینایت

 

زلالی سحر آیه ها گدایت شد

و فرش نور خدا پهن زیر پایت شد

 

صفا به مروه رسید از دل صفای شما

مطار لحظه ی معراج شد حرای شما

 

فروغ لحظه ی دیدار در خروش آمد

صدای زمزمه ی آسمان به گوش آمد

 

بخوان به نام خدایت که آفریده تو را

بخوان برای جهان هم نوای سوز صبا

 

علی کنار تو این سان سرود سر می داد

ردا و خلعت پیغمبری مبارک باد

 

تو آمدی که دلم را برای "هو" بخری

تمام اهل زمین را به آسمان ببری

 

برای همچو منی مثل حیدر آوردی

کنار واژه ی حیدر ، تو کوثر آوردی

 

ضمیر هر که در این بزم اهل ایمان شد

فقط به خاطر لبخندتان مسلمان شد

***

توئی که بی تو شوم همنشین هر مرداب

به جان کوثر خود " تشنه " را کمی دریاب

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

یا محمّد (ص) عشـــق تو آب حیاتــم میدهد

ذکـــــر نـام اکبرت از غــــم نجـــــاتم میدهد

 

گـــنــبد ســـبز مــدینــه کـــعـــبه ی دوم بود

آرزوی دیـــدنــــش صـبر و ثــــبـــاتم میدهد

 

 

 

 

ای که شد "غــار حراء" خلوتگهت با جبرئیل

"رحمــة للعالمین" مـهـــرت نشــــاطـم میدهد

 

یا محمد(ص) دین اسـلام از شما نشأت گرفت

بس شـــکوه و عــزتش رونـق به ذاتــم میدهد

 

جانمان در راه این آییــن و دیـــن ناقــابل است

چون شـهـادت در رهــش بـرتر صــفاتم میدهد

 

ذات حق،کلّ ملائک بر نبی (ص) گویند درود

ذکـر نـــام اکــرمـــش افـــضـل صـــفاتم میدهد

            

         "شعر از : محسن زعفرانیه"

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست

 با آن شكست، قامت لات و عزا شكست

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان

 مهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل

در سرزمين ركن و مقام عصا شكست

 


آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت

 تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شكست

نوح نبى به ساحل رحمت رسيد و خورد

 طوفان به پاس حرمت خيرالورا شكست

بر تخت گل نشست در آتش خليل حق

 تا ختم الانبيا گل لبخند را شكست

عيسى مسيح مُهر نبوّت به او سپرد

 زيرا كه نيست دين ورا تا جزا شكست

آمد برون ز غار حرا مير كائنات

 آن سان كه جام خنده باد صبا شكست

در خانه رفت و ديد خديجه كه مى دهد

 از بوى خويش مشك غزال ختا شكست

بر دور خويش كهنه گليمى گرفت و خفت

 آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست

يا «ايّها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت

 بايد كه سدّ درد ز هر بى نوا شكست

قانون مرگ زنده به گوران به گوركن

 كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست

آماده بهر گفتن تكبير كن بلال

چون مى دهد به معركه خصم دغا شكست

اينك به خلق دعوت خود آشكار كن

هرگز نمى خورد به جهان دين ما شكست

برخيز و بت شكن كه على دستيار توست

 كز بت نمى خورد على مرتضى شكست

طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت

 كو مى خورد ز آيه «تبّت يدا» شكست

«ژوليده» گفت از اثر وحى ذات حق

 آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست

ژوليده نيشابورى

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید مبعث

طي ميكنيم سمت ملاقات جاده را

شايد كسي سوار كند اين پياده را

وقتش رسيده است كه با گريه ريختن

جبران كنيد توبه ي از دست داده را

 

تكريم ديگري است همين امتناع ها

پس شكر ميكنيم عطاي نداده را

ما در ركوع نافله با آبروتريم

اصلاً نخواستيم تن ايستاده را

خُدّام آستانْ هميشه جلوترند

يا رب نگير خدمت اين خانواده را

مكه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد ميكنيم فقط مكه زاده را

گر بي علي بناست كه اين راه طي شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

 

ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم

ما بي علي كنار پيمبر نميرويم

 

خوان كريم خالي و بي نان نميشود

فقر گدا حريف كريمان نميشود

گويي نمي برد ز عنايت سعادتي

آنكه اسير زلف پريشان نميشود

اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما

مبعث بدون شاه خراسان نميشود

از بركت دعاي رسول است هيچ جا

در دوستي فاطمه ايران نميشود

مبعث نتيجه اي ز كرامات حيدر است

هر آنكه بي ولاست مسلمان نميشود

يكبار يا نبي و دگر بار يا علي

يا مصطفي بدون علي جان نميشود

چون شرح زندگاني مولاست خواندنيست

ورنه كسي كه پيرو قرآن نميشود

 

جبريل علي ، وحي علي و زبان عليست

قرآن بخوان رسول،كه قرآن همان عليست

 

مبهوت مانده است تماشاي خويش را

روح بلند و جلوه ي والاي خويش را

سوگند ميخوريم همه تَرك ميكنيم

بردارد از بهشت اگر پاي خويش را

اصلاً همان زمان چهل سال پيش هم

اثبات كرده بود بلنداي خويش را

آنكس امام ماست كه در ليلة المبيت

وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را

او ماندني نبود اگر پُر نكرده بود

با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را

از ديدن تجلي خود دست ميكشيد

ميديد تا تجلي زهراي خويش را

يا فاطمه وَ يا كه علي جلوه ميكند

وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را

 

نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است

اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است

 

اي خاك پاي توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها

اي كيسه ي هميشه كرامت ميان شهر

آقاي مهرباني و آقاي جودها

آري نماز بي تو به قرآن قبول نيست

اي اولين سلام همه در قعودها

جبريل ما چگونه تورا پا به پا شود

درماندگي كجا و مسير صعودها

قربان چشم هاي تو دار و ندارها

قربان خاك پاي تو بود و نبودها

شكرخدا قبيله ي توكامل است و بس

كوري چشم عايشه ها،اين حسود ها

 

ما باتوأيم و با همه ي خانواده ات

عالم فداي زندگي صاف و ساده ات

 

از ما مگير تاب و تب شور و شين را

حُبِ علي همان شرف نشأتين را

از ما مگير شوق سفرهاي تا نجف

مكه ،مدينه ،سامره و كاظمين را

با حب خانواده ي تو سالهاي سال

بخشيده اند آبروي عالمين را

ما نذر كرده ايم كه بيرون بياوريم

از زير دِين،اين جگر زير دين را

ما قصد كرده ايم به ياري فاطمه

نائل شويم كرب و بلاي حسين را

بوسه مزن كنار تمناي دخترت

زير گلوي كوچك اين نور عين را

 
واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود
وقتي رسيده بود كه حنجر بريده بود
شاعر:علی اکبر لطیفیان

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  11:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها