0

اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

ستاره چون گل سر بود روي گيسويش

حسين فاطمه را مست گرده از بويش

 

ملائكه همه خيل سپاه او هستند

فرشته ها همه هستند خادم كويش

 


 

اگركه عشق علي جاري است در رگهاش

نشان قدرت مولاست روي بازويش

 

زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي

جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش

 

رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند

هلال ماه محرم هلال ابرويش

 

دوگوشواره او هديه علي اكبر

وهديه هاي عمو بود هر النگويش

منبع.سایت سهیل عرب

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

داشت آن روز زمین قصه ای ازسرمی خواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند

 


خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته

نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته

 

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است

عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است

دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

 

فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است

راه باز است ببینید صراطش باقی است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است

حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است 

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است

کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

 

تو که بالای سرت نور امامت داری

جزء این طایفه ای دست کرامت داری

محشری گشته به پا باز قیامت داری

چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری

وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد

تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد

 

آمدی نازترین یاس معطر باشی

در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی

نفسی هم شده همبازی اصغر باشی

باز لبخند بزن عشق خریدار تو است

کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است

 

تو که در دلبری ازما مثَل بابایی

اسم بابا که می آری غزل بابایی

چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی

ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت

دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست

پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی

عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

 

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد

صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد

یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد

او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد

باز باشوق یکی چادر کوچک آورد

دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

 

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند

اول کودک ات بود که پیرت کردند...
منبع.سایت حدیث اشک

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

ای ز سر تا پا همه زهرا صفات

بادبانی تو به کشتی نجات

تار تار گیسویت حبل المتین

می بری دل از امیرالمومنین

 


شعر من را بحر و مضمون داده ای

عاشقی را یاد مجنون داده ای

گرد نعلینت دوای درد ها

دستهای کوچکت مشکل گشا

ای تو از زینب حیا آموخته

چشم محتاجان به دستت دوخته

از حسن درس کَرَم آموختی

صفره داری و نِعَم آموختی

بسکه شاه دین به زهرا عشق داشت

آرزوی دختری همچون تو داشت

آنقدر حق عاشق باب تو بود

آرزویش را برآورده نمود

ماه رویت را خدا تا آفرید

نقش تو هم شکل زهرا آفرید

موقع خلق چنین رخسار ماه

حق به خود می گفت با اندوه و آه

دختری دادم دوباره شاه را

بار دیگر آفریدم ماه را

شد جمال فاطمی آئینه اش

نیمی از قلب علی در سینه اش

در وجودش می دمم احساس را

نیمی از زیبایی عباس را

آسمان عشق را کوکب شده

او مدال سینه ی زینب شده

تا پدر آغوش خود را باز کرد

عشق خود نسبت به او ابراز کرد

جست و خیزی روی دست شاه کرد

تا که رویش را به سوی ماه کرد

اشک شوق از دیدگان خویش سفت

رو به سوی خواهرش بنمود و گفت

دخترم زیبا تر از لیلی شده

از همین حالا ابالفضلی شده

هر که رویش را تماشا می کند

یادی از رخسار زهرا می کند

روزی او غصه و رنج و غم است

مثل مادر حیف عمر او کم است

حیف این مه رنگ نیلی می خورد

حیف از این صورت که سیلی می خورد

ای سراپا عصمت و حجب و حیا

جان زینب حاجتم را کن روا

ای همه عالم به گیسویت اسیر

امشب از جود و کرم دستم بگیر
منبع.سایت حدیث اشک

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:23 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا

 

دل پریشانم که از بابم نمی آید صدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
من نمی خواهم جدا گردم ز دشت کربلا
من نمی خواهم جدا گردم ز دشت کربلا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه میسوزد دلم بابم چرا نامد ز جنگ
عمه میسوزد دلم بابم چرا نامد ز جنگ
گر بیاید میکنم
گر بیاید میرمد اندر بغل من سنگ سنگ
گر بیاید میرمد اندر بغل من سنگ سنگ
شوق و رونق غیر از این بابم چرا سرده ز رنگ
شوق و رونق غیر از این بابم چرا سرده ز رنگ
ذکر لا حول ولا الله از خونه میاید چرا
ذکر لا حول ولا الله از خونه میاید چرا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست

گر نموده تشنگی قلب مرا عمه کباب
من نمیخواهم در این دشت بلا یک قطره آب
جای آب و جای نان عمه به من فرما جواب
جای آب و جای نان عمه به من فرما جواب
ده به من یک پاسخی عمه تو از بهر خدا
ده به من یک پاسخی عمه تو از بهر خدا
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست

عمه دیدار پدر آب حیاتم میدهد
عمه دیدار پدر آب حیاتم میدهد
چهرهء نورانی اش از غم نجاتم میدهد
چهرهء نورانی اش از غم نجاتم میدهد
جای عمویم پدر آب فراتم میدهد
گر بیاید میکند سیرآب طفلان فرات
حسین

شیهه اسب پدر ای عمه میاید به گوش
شوق دیدار پدر برد از سر من عقل و هوش
این صدا می افکند در خیمه ها جوش و خروش
تامد از میدان صدا از ساقه خیرالنساء
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
بر زمینی ذوالجناح بر عصر اینسان میزنی
پای خود را بر زمین نالان و گریان میزنی
با غمت زخمی فزون بر قلب طفلان میزنی
در حرم از شیهه ات چه محشر کبرا به پاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
ذوالجناح برگو چرا سینت چنین شد واژگون
گو چرا ای با وفا جان تو گشته پر ز خون
چون کنم باور که از تو باب من گشته نگون
گو که اینک ذوالجناح باب من افتاده کجا
حسین

ذوالجناح ای مهربان اسب وفادار پدر
گو شنیدی در دم آخر تو گفتار پدر
بوسه باران میکنم یاد پدر یاد تو را
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
ای خدا بابا چرا بر خاکها افتاده است
ای خدا بابا چرا بر خاکها افتاده است
کی به حلقش از جفا شمشیر کین بنهاده است
کی به حلقش از جفا شمشیر کین بنهاده است
آب آیا در دم آخر ورا کف داده است
آب آیا در دم
آب آیا در دم آخر ورا کف داده است
یا که شد
یا که شد کشته لب عطشان ز جور اشقیاء
یا که شد کشته لب عطشان ز جور اشقیاء
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
عمه بابایم کجاست
حسین غریب

منبع.سایت سکه

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

در دل شهری سرد

در دل شام غریب

گوشه کوچکی از غم و اندوه بزرگ

باغ ویرانی بود

 


کنج این ویرانه

دختری بود یتیم

آه تنها سه بهار است که چرخیده زمین دور سرش

روزگاری همه دخترکان

آرزو می کردند :

پیش او بنشینند

تا که می خواست به بازی برود

خواب می برد ز چشمان همه

دختران می گفتند

کاش هم بازی او ما بودیم

کاش یک لحظه کنارش بودیم

ولی هم بازی او شیر مردی بود غیور

پهلوانی که قدو قامت او می سائید

به ستیغ خورشید

گاه در دامن او می خوابید

گاه در لحظه عشق

مرکبش بود به وقت بازی

گاه بر شانه او

راه می رفت سر دوش عمو

تا که از سقف سپهر

دامنی ماه و ستاره چیند

همه مجذوب نگاهش بودند

چه قد رشیرین بود

لحظه هایی که عمو

چشم خود را می بست

چشمهایی که ندیداست به عمرش خورشید

دست در گردن و با بوسه او

چشم عمو وا می شد

خنده می کرد جهان باز زیبا می شد

یادش آمد که به شب خواب نداشت

تا مگر دست پدر

بالش دختر دریا می شد

قصه میگفت برایش

ز یل بدر و خنین

قصه خیبر را

قصه مادر را

تا که خوابش ببرد  روزها ساعتها

چه قدر بابا گفت

دخترم راه برو

که در این قامت سبز

مادرم را بینم

قدری آرام که دلتنگ تماشای توام

با خودش گفت پدر ، مادرت را دیدم

راست میگفتی

چه قدر مثل همیم

هر دو با قد خم و گوشه چشم کبود

گیسوی هردویمان پیر و سپید

یادش آمد که برایش آورد

با تبسم اکبر

گل سر تا بزند بر سر گیسویش باز

یادش آمد که برایش آورد

گوشواری که به گوشش آویخت

دست در گوشش زد

جای آن خالی بود

سر انگشتانش باز هم خونی بود

زیر لب با خود گفت

خوب شد غارت شد گل سر

وقتی که نیست مویی که به آن آویزم

آه بابا مشتی از گیسو رفت

گل سر با مو رفت

یادش آمد که ز کاشانه شان

همه روزی خوردند

همه مردم شهر دامنی می بردند

برکت می بارید

تشنه ای بود اگر آب به دستش می داد

یا گدا می آمد

هر چه می خواست از این خانه به او می دادند

باز هم با خود گفت

ولی آرام مبادا شنود گوش کسی

چند شب هست نخوردیم غذا

گرچه انداخته اند از هر سو

همه در پیش قدمهایم نان

راستی بابا جان

خارجی یعنی چه ؟

دختر شاه کجا        گوشه ویرانه کجا

آه گیرم که یتیمم اما

دختری حاضر نیست

تا که هم بازی ام اینجا باشد

همه بابا دارند

بغز سربسته ترک خورد و به هق هق افتاد

که سرم می سوزد

خواستم با نوک انگشتانم

شعله را بردارم

نوک انگشتم سوخت

راستی بابا جان

منبع.سایت شعر نو مذهبی

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

غنچه ی لبخند حرم واشده

خانه ی ارباب چه زیبا شده

فصل بهار دل زهرا شده

قدِّ غم از آمدنش تا شده

 


مدینه کربلای دلها شده


مدد رقیّه نغمه ی ما شده


دختری از عشیره ی خاتم است

نگاه او دوای درد و غم است

گره گشای مشکل عالم است

اگر برایش بدهم جان کم است

در حرم شاه کرم مَحرم است


تمثال فاطمه مهیّا شده


سه ساله ی شاه شفا می دهد

صفا به روضه های ما می دهد

روضه ی او بوی خدا می دهد

خدا به روضه خوان نوا می دهد

نوای او حواله را می دهد


با دم او تذکره امضاء شده


نای من از نوای تو ناب شد

بالش تو بازوی ارباب شد

تصویری از مرضیّه در قاب شد

خندیدی ُّ و دل حرم آب شد

شکرخدا ندای محراب شد


فاطمیّه در تو هویدا شده


فاطمه ی قافله ی شاه عشق

آئینه ی مادر درگاه عشق

همسفر و همدل و همراه عشق

جای تو روی شانه ی ماه عشق

ویرانه شد خانه ی تو آه عشق


مهمان دامن سر بابا شده


بابا که آمد روضه ها پا گرفت

خرابه عطر و بوی زهرا گرفت

سر  ِ جدا به زانویت جا گرفت

دل تو با دیدن بابا گرفت

این روضه خوانی نفست را گرفت

منبع.سایت حدیث اشک

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

ازخیمه هاکه رفتی و دیدی مرا به خواب

داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای


گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد

می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای

 


من با هوای دیدن تو زنده مانده ام

جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم

ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی

با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم

تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه  

دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم

تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی

من چشم از سر تو دمی بر نداشتم  

با آنکه آن نگاه ، مرا جان تازه داد  

اما دوپلک خود ز چه بر هم گزاشتی  

یکباره از چه رو ، دو ستاره افول کرد

گویا توان دیدن عمّه نداشتی

من کنار عمّه سِتادم به روی پای

مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم

دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت

منهم کبود دست روی سر گذاشتم

با آنکه دستبرد خزان دیده ای و لیک

باغ ولایت است که سر سبز و خرّم است  

رخسار توست باغ همیشه بهار من

افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است

ای گل اگر چه آب ندیدی ولی بُوَد

از غنچه های صبح لبت نو شکفته تر

از جورها که با من و عمـّه شد مپرس

این راز سر به مُهر ، چه بهتر نهفته تر  

هر کس غمم شنید ، غم خود زیاد برد

بر زاری ام ز دیده و دل ، زار گریه کرد

هر گاه کودک تو ، به دیوار سر گذاشت


بر حال او دل در و دیوار گریه کرد

ای مه که شمع محفل تاریک من شدی

امشب حسد به کلبه ی من ماه می برد
گر میزبان نیامده امشب به پیشواز

از من مَرَنج ، عمّه مرا راه می برد

گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود

ای ماه ، این سپهر ، اثَر از شَفَق نداشت

معذور دار، اگر شده آشفته موی من

دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت

ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی

این کوه را بگو، تن چون کاه چون کِشَد؟

پای تو کو؟که بر سَرِ چشمان خود نَهم

دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد

سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی

کو آن زبان ؟ که با تو بگویم چگونه ام

دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است

یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام

یکبار سر به گوشه ی ویران بزن ، ببین

من خاک پای تو به جبین می کشم بیا

کن زنده یاد مادر خود را ببین چسان

خود را از درد روی زمین می کشم بیا

گر در بَرَت به پای نخیزم ز من مپرس

اما ببخش، نیست توانی به پای من

نه شمع در خرابه ، نه تو گفتگو کنی

مشکل شده شناختن تو برای من

ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من

دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم

سیلی ، گرفته قوّت بینایی ام

من تا شناسمت به رخت دست می کشم

ای گل ، زعطر ناب تو آگه شدم ، تویی

ویرانه ، روز گشته اگر چه دل شب است

انگشت ها که با لب تو بوده آشنا

باور نمی کنند که این لب همان لب است

منبع.سایت مرکزنشراعتقادات

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

رقيه
سلام حق به عفتت رقيه
به هر نفس ز عصمتت رقيه
عشق تو عشق ازلي رقيه
بنت حسين بن علي رقيه

 

ندارم از گفته‌ي خود واهمه
فاطمه‌اي، فاطمه‌اي، فاطمه
رقيه اي مليكه‌ي ملكِ عشق
زينب دومين به شهرِ دمشق
چادر خاكي‌ات شفا مي‌دهد
مدينه، كعبه، كربلا مي‌دهد
به پاي مدحِ تو بماند نفس
مديحه‌خوان تو حسين است و بس
تا كه نگه بر رخِ دختر كند
ياد ز آن گلرخِ مادر كند
به زير لب به سوره‌ي كوثري
بگويدش كه ثانيِ مادري
عمي العباس تو دل را بَرَد
دلِ ابالفضل به يغما بَرَد
تا كه تو را ديد اسيرِ تو شد
دامانِ عباس سريرِ تو شد
چو نه فلك گرمِ سجودِ شماست
خنده‌ي زينب ز وجود شماست
اي كه به هر درد و بلا راغبي
كتاب صبرِ عمه را كاتبي
قطره‌ي آسمان به زير پَرَت
فلك چو اسپند به دورِ سرت
عرش دم از لحظه‌ي هستت زند
مَلَك كه گلبوسه به دستت زند
نورترين به ديدگاني شما
عمه‌ي صاحب الزماني شما
اي كه قلوبِ عاشقان گدايت
حسرت دل ضريح با صفات

رقيه جان
دست من و نگاه من سوي شما رقيه جان
شوق زيارتت شده درد و دوا رقيه جان
نوگل هاشمي نسب بنتِ حسين فاطمه
معرفتي ز جودِ خود كن تو عطا رقيه جان
* * *
خاكِ رهت براي من مشت طلا رقيه جان
دلِ خريدار مرا بده جلا رقيه جان
بخشش تو نيازِ من طفلِ عزيزِ نازِ من
روي جواز من بزن مهرِ ادا رقيه جان
* * *
فاطمه ي كوچكي و پر از صفا رقيه جان
بده كمي به روحِ‌من درس‌ِ وفا رقيه جان
دو دست كودكانه ات گره گشاي مشكلم
به هر كجا روم زنم تو را صدا رقيه جان

قطره
بر طاق جنّان حك شده سيماي رقيه
خوريد كمي از رخ زيباي رقيه
مهتاب كه شبها دل عالم بربايد
يك نور ز رخسارِ دل آراي رقيه
دل در حرمش سجده كنان حلقه به گوش است
چون منتظرِ بخشش فرداي رقيه
گر هر دو جهان ابر شوند اشك بريزند
يك قطره ز هر آبله ي پاي رقيه
من كس نگذارم به دلم پاي گذارد
زيرا كه حريم دلِ من جاي رقيه
گر سبزترين ارض خدا را كه ببيني
آراسته با سبزي ديباي رقيه
او راه رود اهلِ حرم مستِ نظاره
اين اشكِ حسين از قد و بالاي رقيه
هر كرده ي او آيينه ي حضرت زهرا
اين وجه شرر بر دلِ باباي رقيه
با اين كه غم كرب و بلا سخت گران است
سنگين تر از آن ناله و غم هاي رقيه
هر انس و ملك تشنه ي يك خنده ز رويش
روح همگان صفحه ي سوداي رقيه

منبع.سایت فطر

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:24 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

شبيه مادر
افتاده در دلم خدا
ديوونگي و شور و شين
از يومن پاك مقدمِ

 

رقيه دخترِ حسين
عشق الستم ـ رقيه رقيه
اي همه هستم ـ رقيه رقيه
دل به تو بستم ـ رقيه رقيه
سيدتي يا رقيه رقيه (3)
با ديدن گلِ رخش
هر ديده مبتلا مي‌شه
اگه كسي حاجت داره
حاجت اون روا مي‌شه
عشق الستم ـ رقيه رقيه
اي همه هستم ـ رقيه رقيه
دل به تو بستم ـ رقيه رقيه
سيدتي يا رقيه رقيه (3)
امشب تو آغوشِ حسين
انگار يه ماهِ كامله ست
صورت اين ياس شبيه
رخسار بي‌بي فاطمه ست
عشق الستم ـ رقيه رقيه
اي همه هستم ـ رقيه رقيه
دل به تو بستم ـ رقيه رقيه
سيدتي يا رقيه رقيه (3)
براي اربابم حسين
مليكه دختر اومده
همه با ديدنش مي‌گن
انگار كه مادر اومده
عشق الستم ـ رقيه رقيه
اي همه هستم ـ رقيه رقيه
دل به تو بستم ـ رقيه رقيه
سيدتي يا رقيه رقيه (3)

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

دختری آمد از قبیله ی نور
 نذر راهش سبد سبد احساس
 صورتش مثل قاب نرگس بود
 سیرتش روح صد گلستان یاس
 هر فرشته که می رسید از راه
 یا اگر جبرئیل می آمد
 به پر روسری گلدارش
 تا ببندد دخیل می آمد
 هر سحر بوسه می گرفتند از
 مقدمش کاروانی از خورشید
 یاسها چلچراغ ایوانش
 با همان بالهای سبز و سپید
 تا که لب را به خنده وا می کرد
 دل هر ماهپاره را می برد
 هر دلی را به لطف لبخندش
 به خدا تا خود خدا می برد
 ساره ، آسیه ، هاجر و مریم
 زائر هر شب نگاه او
 و شکوه تمام این دنیا
 گرد و خاک غبار راه او
  به صفات حمیده اش سوگند
 آینه دار حسن زهرا بود
 خاک راهش شفای هر دردی
 او مسیحا تر از مسیحا بود
 در میان قبیلهِ ی خورشید
 در دل هر ستاره جایی داشت
 و روی موج آبی دلها
 مثل مهتاب رد پایی داشت
 آسمان است و گوشواره ی او
 خوشه های طلایی پروین
 مستجاب الدعاست این بانو
 عطر سبز قنوت او آمین
 عطر باغ بهشت دارد او ؟
 که شبیه نسیم می آید
 یا به روی قنوت پرواز
 بال هر یاکریم می آید
 خاک بوسش فرشته ، تا می شد
 او برای نماز آماده
 بال پرواز ربنایش بود
 عطر سیب و ضریح سجاده
 آسمان مدینه ی دل را
 مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود
بین این خانواده این دختر
 همه ی عشق عمه زینب بود
 نه فقط عشق حضرت زینب
 آرزو و امید عباس است
 زینت آسمان آبی
 شانه های رشید عباس است
 جلوه دارد میان چشمانش
 همه ی مهربانی ارباب
 گل بریزید آمده از راه
 دختر آسمانی ارباب
 آسمانها ستاره می ریزد
 جبرئیل از جنان به پای او
 دسته گل می فرستد از جنت
 فاطمه مادرش برای او
 مریم است این و یا خود زهراست
 که حریمش پر از کرامات است
 تا قیام قیامت این بانو
 افتخار تمام سادات است
 از ضریح بهشتی اش هر دم
 عطر جانبخش لاله می آید
 تا همیشه صدای جانسوز
 گریه ی یک سه ساله می آید
 اعتکاف بنفشه و لاله
 روی لبهای او چه دیدن داشت
 و حدیث دل شکسته ی او
 از زبانش بسی شنیدن داشت
 کربلا بود و نیزه و شمشیر
 کربلا بود و خنجر و دشنه
 کربلا بود و هرم آن صحرا
 کربلا بود و کودکی تشنه
 کربلا بود و ناله ی طفلی
 که چه غمگین به گوش می آمد
 کودکی که ز هوش می رفت و
 به چه سختی به هوش می آمد
 کربلا بود و مشک خالی و
 دست از تن جدای سرداری
 ماند روی زمین نمناکی
بیرق خاکی علمداری
 کربلا بود و بین آن گودال
 آیه های شکسته ی یاسین
 جامه ی پاره پاره ی یوسف
 بدن غرق خون بنیامین
 اسبی از سمت سرخی گودال
 خسته و بی سوار می آمد
 و دلم با حقیقت تلخی
 داشت کم کم کنار می آمد
 پیش چشمان خون گرفته مان
 از حرم عطر سیب را بردند
 به روی نیزه ها سر هفتاد
 سینه سرخ غریب را بردند
 دستهای کبود و خسته مان
 بین زنجیر ها که بسته شدند
 بعد با نعل تازه ی مرکب
 سینه ی لاله ها شکسته شدند
شاعر: يوسف رحيمي

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

 کم نیست گدا اگر کرم بسیار است
تا هست عطای دلبرم بسیار است
از سفره ی با برکت دستان کریم
هر قدر به خورجین ببرم بسیار است
از درگه یار اگر که پا پس بکشم
فهمیده ام الحق ضررم بسیار است
هر چند که در نهایتش وصل خوشست
خار و خس راه لاجرم بسیار است
تا هست نفس به سینه ام میگویم
تا سوریه قصد سفرم بسیار است
عمریست هوای عشق در سر دارم
طوف حرم دمشق در سر دارم
در زمره ی عشاق سرآمد هستیم
خاک کف پای آل احمد هستیم
ای آینه ی بی کم و کسر مادر
تو فاطمه یا او تو؟ مردّد هستیم
با پای برهنه گاه در صحن رضا ع
زائر به نیابت تو مشهد هستیم
بر لعنت آن کسی که شد منکر تو
تا آخر عمرمان مقید هستیم
بگذار که اَنگ این و آن را بخوریم
بگذار بگویند که مرتد هستیم
جُرمیست جُرم عشق و ما متهمیم
نزد عقلای شهر نا محترمیم
در بین مسیر بی محابا گریه
پای آبله و درد سراپا گریه
این خاطره ی تلخ زد آتش جگرش
یک مشک هزار تیرسقا گریه
آموخته درس عاشقی با این ها 
گودال سرِ بریده بابا  گریه
سر آمد و سر آمده صبرش از شوق
مانده ست تبسّم بکند یا گریه
میخواست که درد و دل کند با بابا
ناگه نفسش بریده شد با گریه

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

داشت آن روز زمین قصه ی دلبر می خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
خانه غوغا شده انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان بر گشته
نه فقط دور و بر خانه ی او هم همه هست
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه پر زده اما برکاتش باقیست
را باز است ببینید سراطش باقیست
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقیست
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقیست
کار خورشید به نا خواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزئی از ، طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابا الفضل اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می یایی به زمین خاک به هم می ریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده هم بازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو هست
کاشف والکرب ابا الفضل شدن کار تو هست
تو که در دلبری از ما مثل بابایی
اسم بابا که میاری غزل بابایی
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
عاشقم ، عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبا ی تو را دیده صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحیست ولی از تو شفا می خواهد
باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نظر نگاه ت عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اثیرت کردند
اول کودکیت بود که پیرت کردند
شاعر : مجید تال

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

 کم نیست گدا اگر کرم بسیار است
تا هست عطای دلبرم بسیار است
از سفره ی با برکت دستان کریم
هر قدر به خورجین ببرم بسیار است
از درگه یار اگر که پا پس بکشم
فهمیده ام الحق ضررم بسیار است
هر چند که در نهایتش وصل خوشست
خار و خس راه لاجرم بسیار است
تا هست نفس به سینه ام میگویم
تا سوریه قصد سفرم بسیار است
عمریست هوای عشق در سر دارم
طوف حرم دمشق در سر دارم
در زمره ی عشاق سرآمد هستیم
خاک کف پای آل احمد هستیم
ای آینه ی بی کم و کسر مادر
تو فاطمه یا او تو؟ مردّد هستیم
با پای برهنه گاه در صحن رضا ع
زائر به نیابت تو مشهد هستیم
بر لعنت آن کسی که شد منکر تو
تا آخر عمرمان مقید هستیم
بگذار که اَنگ این و آن را بخوریم
بگذار بگویند که مرتد هستیم
جُرمیست جُرم عشق و ما متهمیم
نزد عقلای شهر نا محترمیم
در بین مسیر بی محابا گریه
پای آبله و درد سراپا گریه
این خاطره ی تلخ زد آتش جگرش
یک مشکهزار تیرسقاگریه
آموخته درس عاشقی با این ها 
گودال سرِ بریده بابا گریه
سر آمد و سر آمده صبرش از شوق
مانده ست تبسّم بکند یا گریه
میخواست که درد و دل کند با بابا
ناگه نفسش بریده شد با گریه

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار ولادت حضرت رقیه (س)

پیاله پیاله غزل میزنم
شکر، جام باده، عسل میزنم
سخن از شباهت به زهرا شده
که از یک سه ساله مَثُل میزنم
همین قدر توفیق دارد قلم
همین حرف حدّ اقل میزنم
طعام سگ از دست صاحب رسید
دم از لطف او تا اجل میزنم
هر اندازه با واژه بازی کنم
قسم میخورم باز شَل میزنم
کُمِیتِ قلم لنگ مدحت شود
جا شعر هم سنگ مدحت شود
رسیدی بباری به پژمرده ها
تبسّم ببخشی به افسرده ها
رسیدی تو ای آسمانی ترین
گیری دو دست زمین خورده ها
بده روسپیدی به  پیش حسین
به این ظلمتی ها، سیه چُرده ها
مکن بایگانی برات دمشق
ترحّم نما بر دل آزرده ها
ه از  این که لایق شدم بهر وصل
حسابم کن از باد آورده ها
رسیدی که تکرار زهرا شوی
تجلّی اُمّ اَبیها شوی
من از کودکی پا به صحرا شدم
پیِ ردّ پاهای لیلا شدم
رسیدی در آوردی ام از سکوت
شکستی  یکی بودنم، "ما" شدم
کویر ترک خورده بودم ولی
و باریدی آن حد که دریا شدم
نبودم سزاوار یک گوشه چشم
به قاب نگاهت ولی جا شدم
نفس هایتان کار ساز است عجب
مسیحا دمت گرم ! احیا شدم
بخواه از خدا مستجاب الدّعا
برایم سفرهای تا کربلا
سوی سر دویدی وّ سر سوی تو
بمیرم نبینم تکاپوی تو
الهی نبیند عمویت چنین
گل سرخ سر هست بر موی تو
جهان پیش چشمش شود تار اگر
بیفتد خمی روی ابروی تو
الهی که چنگال گرگان شام
نبیند دو چشمان آهوی تو
الهی که دستان سنگین زجر
نیفتد گذارش سَرِ روی تو
خرابه شد آیینه ی کوچه آه
گرفته شده باز رخسار ماهپیاله پیاله غزل میزنم
شکر، جام باده، عسل میزنم
سخن از شباهت به زهرا شده
که از یک سه ساله مَثُل میزنم
همین قدر توفیق دارد قلم
همین حرف حدّ اقل میزنم
طعام سگ از دست صاحب رسید
دم از لطف او تا اجل میزنم
هر اندازه با واژه بازی کنم
قسم میخورم باز شَل میزنم
کُمِیتِ قلم لنگ مدحت شود
جا شعر هم سنگ مدحت شود
رسیدی بباری به پژمرده ها
تبسّم ببخشی به افسرده ها
رسیدی تو ای آسمانی ترین
گیری دو دست زمین خورده ها
بده روسپیدی به  پیش حسین
به این ظلمتی ها، سیه چُرده ها
مکن بایگانی برات دمشق
ترحّم نما بر دل آزرده ها
ه از  این که لایق شدم بهر وصل
حسابم کن از باد آورده ها
رسیدی که تکرار زهرا شوی
تجلّی اُمّ اَبیها شوی
من از کودکی پا به صحرا شدم
پیِ ردّ پاهای لیلا شدم
رسیدی در آوردی ام از سکوت
شکستی  یکی بودنم، "ما" شدم
کویر ترک خورده بودم ولی
و باریدی آن حد که دریا شدم
نبودم سزاوار یک گوشه چشم
به قاب نگاهت ولی جا شدم
نفس هایتان کار ساز است عجب
مسیحا دمت گرم ! احیا شدم
بخواه از خدا مستجاب الدّعا
برایم سفرهای تا کربلا
سوی سر دویدی وّ سر سوی تو
بمیرم نبینم تکاپوی تو
الهی نبیند عمویت چنین
گل سرخ سر هست بر موی تو
جهان پیش چشمش شود تار اگر
بیفتد خمی روی ابروی تو
الهی که چنگال گرگان شام
نبیند دو چشمان آهوی تو
الهی که دستان سنگین زجر
نیفتد گذارش سَرِ روی تو
خرابه شد آیینه ی کوچه آه
گرفته شده باز رخسار ماه

 
 
چهارشنبه 13 بهمن 1395  5:25 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها