0

اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

حضرت رسول(ص)-شهادت

 

بیا ای مادر و ای دختر من

دم آخر تو بنشین در بر من

مکن زاری که من طاقت ندارم

ببینم اشک چشمت کوثر من

بیا تا سیر رویت را ببینم

مکن گریه کنار بستر من

بیا نزدیک تا رازی بگویم

به تو ای محرم غم پرور من

بزودی می روم سوی خدیجه

بسوی اولین همسنگر من

مخور غصه که چون دیری نپاید

که ملحق می شوی بر محضر من

عدو طرح خیانت در سقیفه

بریزد وقت دفن پیکر من

شود محراب من جای منافق

نشیند کافری بر منبر من

فدک را با کتک از تو بگیرد

عدوی بی حیای کافر من

کنار بیت وحی و عصمت و دین

کشد آتش زبانه دختر من

بجای من در آن هنگام زهرا

حمایت کن ز عشق و دلبر من

بخور سیلی ولی یا فاطمه جان

مکش دست از ولای حیدر من

 

محمد مبشری

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:34 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت

چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم

ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو

او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد
روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد

اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد
رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد
یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد

یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت

آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد

بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد

در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد

تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند

دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در

حسن لطفی

 

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:34 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

حضرت رسول(ص)-شهادت

 

رفتی و دست مهربانت رفت در خاک

رفتی و از داغت عزادارند افلاک

با خویش بردی آن نگاه مهربان را

آن رحمت جاری و پاک و بیکران را

رفتی ولی بوی تو را دارد مدینه

ابری شده از غصه می بارد مدینه

یک عمر در راه خدا سختی کشیدی

رفتی ولی از امتت خیری ندیدی

قرآن صدایت می زند برگرد احمد

آیات رحمن غرق ذکر یا محمد

برگرد آیات خدا بی تو غریبند

آیات نور و انّما بی تو غریبند

غار حرا دلتنگ شبهای تو مانده

در حسرت یک بوسه از پای تو مانده

رفتی ولی در قلبهای دشمن و دوست

آن چهره و لبخند زیبای تو مانده

هر چند نشنیدند یک عده صدایت

در آسمان شهر آوای تو مانده

بر روی پیشانی ایتام مدینه

مثل همیشه جای لبهای تو مانده

نور علی نور دل غمگین زهرا

در ظلمت این قوم زهرای تو مانده

رفتی برایش ناله مانده درد مانده

رفتی علی در بین صد نامرد مانده

آقا تو رفتی بیت الأحزان را ندیدی

سینه زدن بر خاک سوزان را ندیدی

رفتی ندیدی ناله های دخترت را

خون گریه ها و ربنای دخترت را

رفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستند

دستان حیدر را میان کوچه بستند

رفتی سفارشهای تو روی زمین ماند

بعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماند

بعد از علی تنها و بی یاور حسن شد

خونین جگر خونین دهن خونین کفن شد

رفتی ندیدی ماجرای کربلا را

رفتی ندیدی پیکر در بوریا را

در کربلا اجر رسالت اینچنین بود

جسم حسینت پاره پاره بر زمین بود

بی اعتنا از گریه زینب گذشتند

از روی جسمش با سم مرکب گذشتند

اینجا میان روضه ها زینب قدم زد

آتش به جان شعرهای محتشم زد

این کشته افتاده بی سر حسین است

این که نمانده از تنش پیکر حسین است

این که سپاهی ریخته روی تن او

این شاه بی سردار و بی لشکر حسین است

این خیمه ای که گیسوی حورش طناب است

حالا اسیر شعله ها و آفتاب است

این پیکری که زینت دوش نبی بود

حالا تمام پیکرش شد خاک آلود

***

 

مجتبی شکریان

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:35 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

درحسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه، چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالاخره
هرشبی راکه درزمین روضه است

به کجا می روی؟در عالم اگر؛
خبری هست درهمین روضه است

سند ادعای من محشر
که بفهمی تمام دین روضه است

هدیه ی ما به ساکنان بهشت
باز در روز واپسین روضه است

درمیان اهالی گریه
اولین روضه آخرین روضه است

اینکه بعد از غدیر،پیغمبر
ازعلی گفت و گفت، این روضه است

زهر کم کم براو اثر می کرد
زردی چهره هم یقین روضه است

لفظِ اِرْجِع فاِنَّه یَهْجُر
تا قلم خواست بدترین روضه است

باگریزش شکستن دندان
وسط کوچه اولین روضه است

با دلیل شهادت زهرا
لفظ پیغمبر امین روضه است

شتر سرخ درجمل فتنه است
اسب اما بدون زین روضه است

دو:

روضه ازاین به بعد رفت به دشت
روضه دنبال خواهرش می گشت

روضه شد عاطفی دمی که حسین
یک قدم رفت یک قدم برگشت

باغدیر و کریم و بزم شراب
روضه می زد گریز هی بر تشت

کاش بودم پس از دوماه عزا
پشت باب الجواد، ساعت هشت

مهدی رحیمی زمستان

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:35 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

حرف از وصیت های آخر میزنی بابا

از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا

 

این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار

حرف از وصیت های مادر میزنی بابا

 

دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم

داری گریزی به غمِ در میزنی بابا

 

زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست

هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا

 

یکروز می بینی مرا بین در و دیوار

یکروز می آیی به من سر میزنی بابا

 

گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو

پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو

 

محمد بختیاری

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:37 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

تيغ ابرويت غزل را درخطر انداخته

پيش پايت ازتغزل بسكه سرانداخته

!مرد اين ميدان جنگ نابرابر نيستم

تيرمژگانت ز دست دل سپرانداخته

بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال

!شاعرانت را به اما واگر انداخته

نامي ازميخانه ها نگذاشت باقي نام تو

باده را چشم خمارت ازاثرانداخته

ساقي معراج، عرش گنبد خضرايي ات

جبرئيل مست را از بال وپر انداخته

كارديگر ازترنج و دست هم، يوسف گذشت

تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته

!سود بازار نمك انگار چيزديگري است

خنده ات رونق زبازار شكر انداخته

عاشق و معشوق ها ازهجررويت سوختند

عشق تان آتش به جان خشك وتر انداخته

اين تنورداغ مدح چشمهایت؛ مهربان

نان خوبي دامن اهل هنر انداخته

مهرباني نگاهت، اي صبورسربه زير

دولت شمشير را از زوروزر انداخته

تا سبكباري دل، چوب حراجت را بزن

چين زلفت درسرم شوق سفر انداخته

!آمدم برآستانت درزنم ، يادم نبود

ميخ سرخي كوثرت را پشت درانداخته

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:37 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

نور دلگرمی ما چشمه خورشیدی ما

نرو از خانه همسایه تجریدی ما

نرو ای جان علی دلبر توحیدی ما

سوره حمد خدا سوره تمجیدی ما

 

نرو که دست به دامان عبایت شده ایم

سوره حمدی و مشغول ثنایت شده ایم

 

بخدا هیچ گلی مثل شما خار ندید

هیچ کس مثل شما اینهمه آزار ندید

اینهمه دور و بر شانه خود بار ندید

سر شکستن  وسط کوچه و بازار ندید

 

سر تو بسکه شکسته است؛ دلم میشکند

قامتت بسکه شکسته است ؛ قدم می شکند

 

پدر آن روز همان جنگ احد یادت هست

گذر ازحادثه تنگ احد یادت هست

آن وفاداری کم رنگ احد یادت هست

مرد پیمان شکن ننگ احد یادت هست

 

پشت این در بخدا  بوی اُحُد می آید

بوی دود است که از سوی احد می آید

 

مردم شهر رسیده اند به تو سر بزنند

دست بر دامن الطاف پیمبر بزنند

مثل جبریل در خانه تو پر بزنند

یادشان هست که بر خانه تو در بزنند

 

یادشان هست که این خانه پر از تاویل است

بیت وحی است و پر از بال و پر جبریل است

 

چشمهایت نگرانند برای چه کسی

گریه میریزی از اینجا به هوای چه کسی

زیر لب زمزمه داری به نوای چه کسی

در سرت هست بگو کرببلای چه کسی

 

چشمهای نگران تو به در خیره شدند

به علی و به حسین و به حسن خیره شدند

 

چشم واکن که دو چشمان ترت آمده است

چشم وا کن پسر خونجگرت آمده است

جگر سوخته ی شعله ورت آمده است

پسر بی حرمت دور و برت آمده است

 

در سرش هست که روزی به فدایم بشود

بین یک کوچه باریک عصایم بشود

 

دور چشمت چقدر چشمه زمزم داری

به گمانم به سرت شور محرم داری

غصه بردن انگشتر خاتم داری

غصه غارت شدن چادر مریم داری

 

وعده ما سر گودال اباعبدالله

بر سر نیزه به دنبال اباعبدالله

 

گریه کردی و به چشمان ترم بوسه زدی

چقدر یکسره بر بال و پرم بوسه زدی

چقدر بر رخ و بر دست و سرم بوسه زدی

هی به دیوار و در و دور و برم بوسه زدی

 

اینهمه جان علی پیش حسن گریه نکن

اینقدر بر پسر سوم من گریه نکن

 

بعد تو دست به دیوار علی می گیرم

دست بر کعبه دلدار علی می گیرم

خار از دیده خونبار علی می گیرم

ریسمان از سر و رخسار علی می گیرم

 

تو دعا کن پسر بی کفنم را نکشند

بین آن کوچه الهی حسنم را نکشند

 

رحمان نوازنی

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:37 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

پیامبر اکرم (ص)-شهادت

 

حوادثی‌ست کـه قلـب مدینـه می‌لرزد

مدینه چون دل امّت بـه سینه می‌لرزد

سپاه شب، شده مست تصرّف خورشید

نسیم، شعله شد و در فضا شراره کشید

تمـام وسعت ملک خـدا شبِ تـار است

چه روی داده که خورشید هم عزادار است؟

ز کـوه و دشت و بیابـان خدا‌خدا شنوم

ز جنّ و انس و ملَک «وامحمّدا» شنوم

اجـل دریــده گریبـان و اشـک افشاند

امیـن وحـی خداونـد، نوحـه می‌خواند

پیام می‌رسد از خشت‌خشت خانۀ وحی

که منقطع شده از آسمـان ترانـۀ وحی

برون خانه اجل گشته گرم اذن دخـول

درون خانه چکد خون‌دل ز چشم بتول

الا الا ملــک المــوت! مـاتــم آوردی

ز آسمان به زمین یک جهان غم آوردی

ز دیدن رخ تو گشتـه رنگ فاطمه زرد

چه سخت حلقه به در می‌زنی، نزن! برگرد!

چگونه می‌کنی ای پیک مرگ دق‌الباب؟

که آسمان به سر خاکیان شده است خراب

بـرو بـه سینـۀ حیدر شـرر نـزن دیگر

به جان فاطمه سوگنـد! در نـزن دیگر

عقـب بـایست! بگیر احترام ایـن در را

بــرو یتیــم مکـن دختــر پیمبــر را

برو که طعنه بر این باب، دیـو و دد نزند

بـه بـاب خانـۀ توحید، کس لگـد نزند

محمّــد و علـی و فاطمـه کنـار هم‌اند

تو ایستاده و ایـن هـرسه اشکبار هم‌اند

نبی ز خون دل خویش چهره می‌شوید

درون خانـۀ در بستــه بـا علـی گویـد:

که یا علـی بنشیـن بـا تو راز دارم من

به سینه شعلـۀ ‌سـوز و گـداز دارم من

پس از رسول، مقامت ز کینه غصب شود

فـراز منبـر مـن دشمن تـو نصب شود

خدای، امر به صبرت کند در این اندوه

جواب داد علی: من مقاومم چـون کوه

دوباره گفت پیمبـر کـه ای امـام مبین

شوی به شهر مدینه غریب و خانه‌نشین

فلک ز غـربت تـو آه می‌کشـد ز نهـاد

به بـاب خانـه‌ات آتـش زنند از بیـداد

جـواب داد: همانـا بـه صبـر می‌کوشم

به حفظ دین خود این جام زهر می‌نوشم

رسول گفت چو کردی تحمل آن همه را

به پیش چشم تو سیلی زنند فاطمه را

تو ایستـاده و بـا چشـم خود نگاه کنی

درون سینۀ خود حبس سوز و آه کنی

در آن میانـه علی سخت در خـروش آمد

کشید ناله و خون در دلش به جوش آمد

اگرچه بـود وجـودش پـر از شـرارۀ خشم

به روی فاطمه چشمی گشود و گفت به چشم!

الا رسول خـدا خـون بـه سینه‌ام جوشید

کـه گفته‌هـات همـه جامـۀ عمـل پوشید

دری کـه بـود بـه دارالزیــاره‌ات مشهـور

دری که گرد از آن می‌زدود گیسوی حور

دری کـه بـود پـر از بوسه‌هـای جبراییل

دری که حـرمت از آن می‌گرفت عزراییل

دری که نـور فشانـد بـه چشم عرش علا

ببیـن چگونــه از آن دود مــی‌رود بــالا

به باغ وحی، خزان دست باغبـان را بست

که چیده گشت از آن میوه و درخت شکست

چه ننگ‌ها که خریدند یـا رسول‌الله

ز عتــرت تـو بریدنــد یـا رسول‌الله

چــو امتـت طلبیــدند حــب دنیــا را

بــرای غصـب خـلافت زدنــد زهـرا را

قسم به عزت قـرآن! قسـم به ذات خدا!

سر حسیـن تـو روز سقیفه گشـت جدا

چـه تیرهـا همـه از چلۀ سقیفه شتافت

گلوی اصغر و قلب حسین؛ هر دو شکافت

سقیفـه از حـرم کربــلا شـراره کشیـد

ز گـوش دخترکان تـو گوشـواره کشید

سقیفـه کـرد تــن عتـرت تـو را نیلـی

سقیفـه فاطمه‌هـا را دوبــاره زد سیلـی

همین که حق وصی تو غصب شد به ملا

سر حسین، جدا شد به دشت کرب‌وبـلا

سقیفه آتش سوزان به قلب «میثم» ریخت

نه قلب «میثم» بلکه به جان عالم ریخت

 

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:37 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

حس میکنم رفتار تو تغییر کرده
این روزها کردار تو تغییر کرده
هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من
می آیی و گفتار تو تغییر کرده
یک فاطمه میگویی و دلشوره دارم
چون نحوه ی دیدار تو تغییر کرده
چیزی شده ای سایه ی روی سر من؟
مهمانی این بار تو تغییر کرده
چیزی شده ؟ با مرتضای من چه گفتی؟
این روزها سردار تو تغییر کرده
 
حس میکنم مانند یک ابر بهاری
بابای از گل بهتر من گریه داری
 
بابامگرنه اینکه هستم محرم تو
هستم همیشه مونس تو همدم تو
حالابگو دیگر چرا حالت گرفته ست
هستم شریک درد و آه و ماتم تو
بابا به قربان تو وموی سپیدت
بابا به قربان تو و قد خم تو
ای کاش می مردم نمیدیدم پدرجان
چشمان خیس و گریه های نم نم تو
میگویی از دلتنگی و دیدار مادر
ماندم چگونه تا کنم با این غم تو
 
سنی ندارم من یتیمی سخت باشد
بابادعاکن دخترت خوشبخت باشد
 
بابادعاکن ماتمی دیگرنبینم
بعدازتو مظلومیت حیدر نبینم
دعوا سر حق و حقوق و جانشینی
دعوا سر عمامه و منبر نبینم
بابا دعاکن مرتضی را دست بسته
مستاصل و درمانده و مضطر نبینم
بابادعاکن در تمام طول عمرم
برسینه ی خود جای میخ در نبینم
یا لااقل در راه برگشتن به خانه
سنگ صبورم را به چشم تر نبینم
 
بابابرو سه ماه دیگر خواهم آمد
باچادرخاکی بر سر خواهم آمد


شاعر :علیرضا خاکساری

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:37 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

اگر که عمـر کفـافـی دهـد ، شـوم قـادر !!
بــــرای عـــرض ارادت شــوم بـــه تـــو زائــر
خدا کنـد کـه بـسـازیــم بـر شـمـــا مــرقــد
بـــرای حـضـرت سجـاد و صـادق و بـاقــر(ع)
چـه می شـود که زمـان حیاط سازی ِ تـان
اجــل اجــازه دهــد تــا شــوم شبی حاضـر
بــرای سـاخــــتن صحنـتـان بکــوشــم مـن
و کـارگــر شـوم آنـجـــا چـو خـادمی مـاهــر
چـهــــار گنـبــد اگــر بــر مــزارتــان بــاشــد
دگر ز شـمــع نگوید به شعـر ، هـر شـاعـر
دعــا کنـیـــد بیـایـد امــام مــا مـهـدی(عج)
حـرم درسـت کـنـیـم او فـقــط شــود نـاظـر
روا بُــود کـه بگـوییــم گنبـدت عشق است
دگــر بـه خـاک بقـیـعـت غـریـب شـد طـائـر
امــیــــد مــی رود آقـــا شـــوم مـجـــاور تـو
و یـــا بــه وقـت تمـتــع شـوم مـســافــر تـو

شب عزاست، شب درد و داغ پیغمبـر(ص)
کـه جـبـرئیــل بـگـریـد ز سـوگ ایـن رهـبــر
مدینـه بعـد پیمبر(ص) خـوشی نمی بـینـد
چه ها بگویم از این شهر بی نبی(ص) آخـر
مـریـض هـای مدیـنــه بـه احتـضــار ای وای
گـرفـتــه انــد بـه یـکـبــاره جــای در بـستــر
ز یـک طـرف بـه کـنـــار پـــدر بُــــود دخـتـــر
ز یک طرف بـه کنــار حسن(ع) بـود خواهـر
کـنـنـــد مــادر و فــرزنــد ، بهــرشـان یــاری
گـرفــتـــه انــد عــزیـــزان خـویــش را در بـر
کنار جسـم بـرادر حسـیــن(ع)،گـریـه کـنــد
کنار جسم نبی(ص) گریه می کند حیدر(ع)
دو جان شیعه به بستر خموش و بی جانند
به شیـون است حریمـش به دیده هایی تـر
علی(ع)به فاطمه(س)خویش تسلیت میگفت
حسین(ع)زینب(س)و از پیش تسلیت میگفت

زمان غسل نبـی(ص) شد کفن فراهم شـد
فضای خانه احمد(ص) سراسرش غم شـد
کـفـــن نمـــود ، کـفـن هـا هنــوز بـاقی بـود
که رفته رفته از این جنس پـارچه، کــم شـد
حسین(ع)بهر حسن(ع)ناله میـزد و میگفت
عــزیــز جــان بــرادر ببـیــن قــدم خــم شـد
رسیــد لـحظـه غسـل حسن(ع) کفن را داد
تمام شـد ، بـه گمــانــم عــزای عـالـم شـد
چـه روی داده که هـر بـیـت ، از کـفـن گـویـد
مـگــر کــه بـــاز دوبـــاره مــه مـحـــرم شـد
خـلاصـه پیـکـــرشــان ســالــم و کـفــن دارد
ولی به گودی مقتل حسین(ع) درهـم شـد
هـمـانـکــه بـر تـن او بــود غـارتــش کــردنــد
که خون از این غم عظمی بقلب خاتـم شد
خــدا کـنــد کــه تـــو را بــا خـدا کـنــد جـدت
بـرای حــال تــو مـحـســن دعــا کـنــد جـدت

شاعر : سید محسن حبیب الله پور

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:37 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

دو چشم بی رمق وا کن پدر جان

غم مارا تماشا کن پدر جان

همه پشت و پناه ما تو هستی

نظر بر حال زهرا کن پدر جان

*

کنار بسترت احیا بگیرم

میان وادی غمها بمیرم

پدر جان تو دعایت مستجاب است

دعا کن زود بعد از تو بمیرم

*

کند آه دل تو بی قرارم

به روی صورتت صورت گذارم

خودت گفتی که حورای بهشتم

توان ضربه سیلی ندارم

*

پس از تو صبر زهرا سر بیاید

زمان غربت حیدر بیاید

پس از تو خانه‌ام آتش بگیرد

صدای من زپشت در بیاید

*

کشد آتش به دور من زبانه

زنم ناله به زیر تازیانه

بیا بابا که زهرا بی پسر شد

میان این در و دیوار خانه

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:38 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

باران رحمت

دل آفریده است که زیر و زبر کنی
ماه آفریده است که شقّ القمر کنی
 
باران رحمتیّ و قرار است نَم نَمَک
بر سنگ های سخت تعصّب اثر کنی
 
صف می کشند جنگل و دریا به خدمتت
سبزینه پوش عاطفه ها، لب که تر کنی
 
این سنگ ها که بر سر اسلام می زنند
آقا مباد جان خودت را سپر کنی
 
خاکستر است باز، به امّید توبه اش
تا کی ز کوی مرد یهودی گذر کنی!؟
 
در حجّة الوداع چه رازی است در دلت؟
باید تمــام قافلــه را با خبــر کنی
 
یا شافع النّفوس تو را جان فاطمه (س)
در گیر و دار حشر به ما هم نظر کنی!
مربع
جبریل من، به گرد براقش نمی رسی
گیرم در این مکاشفه خیلی هنر کنی!

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:38 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

لحظه لحظه همهٔ  امشب من وقف رسول‌الله است

دلم از عشق رخ بی‌مثلش آگاه است

آه بر کش ز دل و روی به سویش بنما

امشب از دل به حریمش به خدا فاصله تنها آه است

هر که دیوانه نگردید ز شوق نظرش گمراه است

او همان است که همواره به دنبال نجات بشریت ز درون چاه است

آنقدر درد کشیده، ز پی خلق دویده

که خدائی خداوند شود در دلشان اصل و عقیده

چقدر حرف بد و تهمت و دشنام شنیده

کمرش زیر غم شیعهٔ بیچاره خمیده

ولی صد حیف کسی نیست بگوید چه بلائی به سرش آمده

و در ره ارشاد خلائق، چه جفاها که ندیده

وسط حلقهٔ کفّار سنگ می‌خورد

غریبانه و بی‌یار ولی باز تحمل می‌کرد

زیر شلاق نگاهِ مشتی، عرب بی‌سر و پا

دشمنان توحید، کفر ورزان پلید

اهل تحقیرِ محبّان خدا

اهل شرک و تردید

قوم پستی که برای ز رَه راست برون کردن او

بر جفا و ستم و مسخره و تهمت و توهین

و جگر سوختن و ظلم توسل می‌کرد

او ولی باز پر از مهر و عطوفت هر روز

در جواب ستم و روی تُرُش کردن و تحقیر و جفا

خنده بر روی لبش گل می‌کرد

تو چه دانی که چه اخلاقی داشت

سنگ می‌خورد ولی باز تحمّل می‌کرد

هر سحر چون گل خورشید شکوفا می‌شد

یک بغل خنده در آغوش لبش جا می‌شد

باز با این که لبش پاره و دلخسته و پایش زخمی

کاشف غصه و غم ها می‌شد

گریه می‌کرد کنار حرم امن خدا

و نفس وحی به او می‌خورد و چشم او باز در اندیشه فردا می‌شد

سحر از عشق خدا و طمع و حرص نجات قومش

با دل خستهٔ بشکستهٔ پر بسته به محراب دعا پا می‌شد

آسمان هم‌نفس زخم دلش می‌گردید

و صدای تپش قلب خداگوی ولی خستهٔ او

در دل کوه صفا می‌پیچید

و همان روز در آینهٔ چشمان تر منتظرش تا امروز

خیل مردان خدا را می‌دید

به صبوری و شکوری و غیوری تمام

رزم با قافلهٔ جهل و تجاهل می‌کرد

یکسره در عوض سفرهٔ رنگین و طعامِ دل چسب سنگ می‌خورد

ولی باز تحمل می‌کرد

همدم خستگی‌اش دست نیازی‌ و مناجاتی و امیدی بود

و در اندیشهٔ صبحی نزدیک در دل‌خسته و بی‌تاب ولی محکم او

آخرِ ظلمت یک کوچه به پهنای جهالت تاریک

کورسوئی ز دل‌انگیزی خورشیدی بود

از جمود بشریت دل او بیتاب و دیده‌اش پر آب و

در همان دم که تو گوئی ز ستم دستِ امیدش می‌رفت

که بیفتد از پا گوشهٔ لبخندی از آئینهٔ روی گل یاسش به خدا عیدی بود

و همان روز که دل سردترین مرد خدا بود در عالم

مایهٔ بهجت و دلگرمی او سورهٔ توحیدی بود

او مگر کیست همان مرد نجیبی ست که در قلّة عزّت خود را

بین حق با دل این مردم دور از شفقت پل می‌کرد

آری آن آینهٔ رحمت حیّ رحمان سنگ می‌خورد

ولی باز تحمّل می‌کرد

کیست این ماه زمین نغمهٔ اهل ملکوت

عرش افتاده‌ترین بنده به خاک قومش

کعبه هم بست شبی پاس به دور حرمش

نرسیده است به قدر نفسی بر دل و بر جان کسی نیشتری

از سمت بوالحسن حیدرِ خیبرشکنِ پیلتنْ آن خسرو ملک سخن

آمادهٔ جان باختن در ره او

 

صاحب مسجد و علمش و صاحب تیغ دو دمش

علیْ عالیِ أعلیٰ ، علیْ مالک دنیا

علی شافع عقبیٰ ، علی دلبر زهرا

علی مرشد موسیٰ ، علی منجی عیسیٰ

علی نغمهٔ داوود ، علی وِرد سلیمان ، علی غصهٔ یحییٰ

چنان داشت اطاعت رسول مدنی حضرت طهٰ

که در آن لحظهٔ جان دادن آن جان جهان

شمس زمین، قطب زمان

هر چه می‌گفت به او از غم تنهائی

و آن یورش غوغائی و آن نالهٔ زهرائی و یک عمر شکیبائی

در پاسخ بیداد تقبل می‌کرد

خود او نیز از این قاعده مستثنیٰ نیست

سنگ می‌خورد ولی باز تحمّل می‌کرد

فاطمه نازترین علّت دلبستگی میر تجرّد به جهان گذرانش

فاطمه مایهٔ آسایهٔ دلخستگی و مرهم بشکستگی و تاب و توانش

که چو یک فاطمه می‌گفت دو صد فاطمه می‌ریخت ز آغوش دهانش

در اوج غم و محنت نفس فاطمه‌اش بود زدایندهٔ غم های نهانش

طالب بوسه به گلبرگ پر از عطر خدای گل یاسش به خدا بود لبانش

گوئیا دور ز زهرای بتولش شده دلخسته به لب آمده جانش

آه و فریاد که در لحظهٔ پرواز لبش باز به گلنغمهٔ توحید

ولی در وسط اشهدُ ان لا ، دل سید بطحا

شکست از غم آیندهٔ زهرا

و زمین خوردن آن حوریه سیما

به پیش نگه شعله‌ور خیره به پشت در غوغائی مولا

برآشفت دل عالم بالا به نگاه نگرانش

فاطمه راحتی سینهٔ سرشار غمش

ولی آن مولا فاش می‌دید که در آتش بیداد گلش می‌سوزد

اشک در دیده به دادار توکل می‌کرد

این همان عشق خدیجه است که در کوچهٔ کفر

سنگ می‌خورد ولی باز تحمّل می‌کرد

مجتبیٰ جلوهٔ رفتار کریمانهٔ او ، رونق کاشانهٔ او

زینت هر سحر و صبح و شب شانهٔ او

ناب‌ترین بادهٔ پیمانهٔ او ساقی دوّم میخانهٔ او

اوست پرسوزترین شعر غریبانهٔ او

و دلم از یمن اشارات حکیمانهٔ او

که گل روی حسن کعبهٔ افلاک و بهشت است

چو پروانه او شده پیوسته خراب دم مستانهٔ او

این منم نوکر دیوانهٔ او

گذشتم همه شب پشت در خانهٔ او

این حسن کیست مگر لطف و کرمش

بی‌جهت نیست کریم است حسن

چون که از نسل کریم است

که او هر چه در چنتهٔ خود داشت کریمانه تفضل می‌کرد

آه این کیست که با این همه آقائی و جود سنگ می‌خورد

ولی باز تحمّل می‌کرد

حال یاران ، دل بشکسته‌ترش کیست اباعبدالله

کشتهٔ تشنه‌ترین چشم ترش کیست اباعبدالله

نغمهٔ هر سحرش کیست اباعبدالله

آه سوزان دل شعله‌ورش کیست اباعبدالله

در ازای همهٔ غصه و رنج و محن و درد کشیدن ثمرش کیست اباعبدالله

قاری بی گُنهِ بیکفنِ بی‌بدن ، تشنه‌لب سوخته گیسوی سرش کیست اباعبدالله

روی نیزه قمرش کیست اباعبدالله

روشنی نگه منتظرش کیست اباعبدالله

سر ببریدهٔ او نون و سنان والقلمش

با خداوند سرِ دادن فرزند و شفاعت ز گنهکارانش

در صف حشر تعامل می‌کرد

تا بماند سر پیمان خداوند صبور سنگ می‌خورد

و صبورانه تحمّل می‌کرد

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:38 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

پیامبر اعظم(ص)-مصائب حضرت زهرا(س)

 

بس که از آه، دل شعله ورت می سوزد

با تماشای تو قلب پدرت می سوزد

ای جگرگوشه ی من شعله مزن بر جگرم

جگرم سوخت ز بس که جگرت می سوزد

زودتر از همه پیش پدرت می آیی

زودتر از همه شمع سحرت می سوزد

زیر پرهای تو آرام گرفتم بابا

حیف از آن روز که تو بال و پرت می سوزد

بعد من هر چه بلا هست سرت می آید

بعد من وای که پا تا به سرت می سوزد

گاه در کوچه ای از درد زمین می افتی

گاه از دست کسی چشم ترت می سوزد

گاه در پشت در خانه ی خود می نالی

چشم وا می کنی و دور و برت می سوزد

یک طرف دست تو در پای علی می شکند

یک طرف دخترکت پشت سرت می سوزد

از صدای تو در آن شعله علی می فهمد

که اگر فضّه نیاید پسرت می سوزد

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:38 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار پیامبر اکرم (ص) (وفات)

مناسبت های آخر ماه صفر

 

آخر «ماه صفر»، اول ماتم شده است

دیده ها پر گهر، و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!

خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که «سی روزه» شدی  

رنگ رخسار تو، همرنگ «محرّم» شده است

عرشیان، منتظر واقعه ای جان سوزند

چشم قدسی نفسان، چشمه ی زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می گفتند:

 آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین «سایه ی وحی»        

آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

«مجتبی» گلشنی از لاله به لب، کرد وداع

داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمه ی «یاس کبود»

لاله، دل تنگ تر از حجله ماتم شده است

میهمانی، که «خراسان» شد از او باغ بهشت

میزبان غم او «عیسی مریم» شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در توس

شب، پی کشتن «خورشید» مصمم شده است

تا بسوزد «دل ذریه ی» زهرای بتول

زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر «ایوان طلا»

کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب نظران است این جا

«مشهد» انگشت نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده ای از ما، اما

سایه ی مهر تو، کی از سرما کم شده است؟

گر چه من ذرّه ی ناقابلم ای شمس شموس!

باز پیوند من و عشق تو محکم شده است

تا کسی بنده ی سلطان خراسان نشود

غمش از دل نرود، مشکلش آسان نشود

 
 
سه شنبه 12 بهمن 1395  12:38 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها