0

.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا !

من چیزی نمیبینم آینده پنهان است

ولی آسوده ام ،

چون تو را می بینم و تو همه چیز را . . .

پروردگارا تو تکراری ترین ” حضور ” روزگار منی

و من عجیب ؛ به آغوش تو

از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام . . .



درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها
 

جمعه 21 تیر 1398  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

بعضي آيه ها حسابي مرا به فكر فرو مي برد 

مثلا آيه هايي كه در آن صحبت از داد و ستد و خريد و فروش است (آل عمران77)،

خريد و فروش چيزهايي كه ظاهرا خريدني و فروختني نيستند ،

مثل جان و مال ، 

مثل سوگند ، مثل آيات خدا و هدايت و گمراهي 

مثلا خدايا ..!!!

تو مي گويي جان و مال مؤمنان را مي خري و در عوض

به آنها بهشت را مي دهي 

احساس مي كنم همه زندگي يك جور معامله است 

و همه آدمها ، بدون اينكه حواسشان باشد ، در حال تجارتند 

شايد آدمهاي خوشبخت _ بهشتي ها _ همانهايي هستند كه چيزهاي قيمتي 

را ارزان نمي فروشند

و آدمهاي بدبخت ، چيزهاي با ارزش را مفت و مجاني از دست مي دهند 

بعضي ها خانه و زمين مي فروشند ؛ بعضيها هم روح و قلب ، 

و بعضي هم آبرو و انسانيت ....

هميشه هم موقع خريد و فروش شيطان از راه مي رسد ؛

چون دلال سابقه داري است . مي آيد تا همه چيز آدمها را به ارزانترين قيمت از آنها بخرد 

اما ...

اما آنهايي كه با تو دوستند...هيچ وقت گولش را نمي خورند 

آنها فقط با تو معامله مي كنند ؛ 

چون تو بهترين خريداري 

معامله با تو يك سود درست وحسابي است 

اين حرفي يست كه خودت يادم دادي 

حقيقتش خدا من ، چيز قابل داري ندارم ....

فقط يك دل شكسته یبه درد نخور دارم ...!! آن را هم مي دهم به تو ...

فقط فراموش نكن ..!!! 

قلب فروخته شده پس گرفته نمي شود ...!!؟

 

جمعه 21 تیر 1398  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

حضرت موسی علیه السلام در كوه طور،در مناجات،‌به خدای خود عرض كرد: یا اله العالمین؛

ای خدای جهانیان، 

المطیعین؛ای خدای اطاعت كنندگان،نداآمد: لبیك در مرحله بعد صدا زد: یا اله العاصین؛ای خدای 

گناهكاران
،این 
مرتبه سه لبیك شنید، لبیك، لبیک، لبیک 

 

 

حضرت موسی علیه السلام عرض كرد: حكمت آن چیست كه برای گناهكاران سه لبیك گفتی؟ پاسخ آمد: ای 

موسی! عارفان به معرفت خود، نیكوكاران به كار نیك خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند،

ولی گناهكاران 
جز به فضل من امیدی ندارند.اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه كسی پناه برند؟


درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها

جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا
 

کسی غیر از تو با من نیست


خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست


کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته!


یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته


فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم!


که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم!


خدایا وقت برگشتن ، یکم با من مدارا کن


درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها

جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا
 

کسی غیر از تو با من نیست


خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست


کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته!


یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته


فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم!


که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم!


خدایا وقت برگشتن ، یکم با من مدارا کن


درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها

جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

سال‌ها پیش، زمانى كه به عنوان داوطلب در بیمارستان «هاپكینز» مشغول كار بودم ، با دخترى بیمار به نام «لیزا» آشنا شدم كه از بیمارى نادرى رنج مى‌برد. ظاهرآ تنها شانس بهبودى او، گرفتن خون از برادر هفت‌ساله‌اش بود؛ چرا كه آن پسر نیز قبلا به همین بیمارى مبتلا بوده و به‌طرز معجزه‌آسایى نجات یافته بود.

پزشك معالج، وضعیت بیمارى لیزا را براى برادر هفت‌ساله او توضیح داد و سپس از آن پسرك پرسید: آیا براى بهبودى خواهرت حاضرى به اون خون اهدا كنى؟

پسر كوچولو اندكى مكث كرد و از دكتر پرسید: اگه این كاررو كنم
خواهرم زنده مى‌مونه؟

دكتر جواب داد: بله؛ و پسرك نفس عمیقى كشید و قبول كرد.
او را در كنار تخت خواهرش خواباندند و دستگاه انتقال خون را به بدنش وصل كردند. پسرك به خواهرش نگاه مى‌كرد و لبخند مى‌زد و در حالى كه خون از بدنش خارج مى‌شد، به دكتر گفت: آیا من به بهشت مى‌رم؟!...

پسرك با شجاعت خود را آماده مرگ كرده بود، چون فكر مى‌كرد كه قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهد!

--------------------------------------
زندگى واقعى شما زمانى است كه كارى براى كسى انجام دهید
كه توان جبران محبت شما را نداشته باشد.


یعنی خدا هنوزم هستن اینجورآدمایی.........


 

جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خداوندا....
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!....

درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها 
 
جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

یاران! شتاب کنید، قافله در راه است.
می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست...
اما پشیمانان را می پذیرند.
این قافله، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ،راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که: الرحیل ، الرحیل
 

 
جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

بارالهی گرچه می دانم بدم
توبـه کـردم ازبـدی هـا آمدم

نــامـۀ اعمـال مـا راپـاره کن
درد رسوائـی مـاراچـاره کن





 

جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

من خدایی دارم که در این نزدیکی ست...

 

مهربان

 

خوب

...

قشنگ

 

چهره اش نورانی ست...

 

گاهگاهی سخنی میگوید با دل کوچک من...

 

ساده تر از سخن ساده من...

 

او مرا میفهمد او مرا میخواند...

 

نام او ذکر من است در غم و در شادی

 

چون به غم می نگرم آن زمان میخندم که خدا یار من است ،

 

که خدا یاد من است....

 

او خدایی ست که مرا میخواهد....!

درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها

جمعه 21 تیر 1398  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

♥ خدای من 


 

وقتی درست مقابل چشمانم هستی...


وقتی درنفسهایم عطرت راحس میکنم...


و وقتی وجودم سرشار از نور تـــوست


چه فرقی میکند صدایت که میکنم


نگاهم به اسمان باشد یا زمین؟!..



درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها

جمعه 21 تیر 1398  11:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا...

اگر برای آن به ســوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،


بگذار که در آنجا بســوزم .

و اگر برای آن به سوی تو می آیم

که لذت بهشــت را به من بخشی ،


بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود 

اما اگر به خاطر تــو به سویت می آیم ،

محبــوبم ٬ مرا از خویش مران 

متبرکم کن تا در کنار زیبایی جاودانه ات٬

خانه داشته باشم...تا ابد... 



درد دلی با خدای خوبیها و مهربانیها

جمعه 21 تیر 1398  11:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

گفتم:خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس 

فردا، بر شانه های صبورت بگزارم. آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ 


گفت:عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی. 

من آنی خودرا از تو دریغ نکرده ام که تو این گونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد با 

شوق تمام لحظات بودئت را به نظاره نشسته بودم


گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی،این گونه زار بگریم؟ گفت: عزیز تر از هرچه هست، اشک 

تنها قطره ای است که قبل از آن که فرود آید، عروج می کند،

اشک هایت یکی یکی به من رسید و من به زنگار های روحت ریختم تا 

باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها این گونه می شود تا همیشه شاد بود.


گفتم: 

آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راه من گذاشته بودی؟ گفت: بارها صدایت کردم و آرام گفتم 

از این راه نرو که به جایی نمی رسی. تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ،

فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی. پناهت دادم تا صدایم 

کنی، چیزی نگفتی.بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی.

می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی، چاره ای نبود جز نزول درد 

که تنها این گونه شد که تو صدایم کردی. گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم، درد را از دلم نراندی؟


گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدایای تو را نشنوم. 

تو باز گفتی خدایا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایایی دیگر. 

من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدایا گفتن اصرار نمی کنی، وگرنه همان بار اول شفایت می دادم. 



گفتم:مهربان ترین خدا، دوست دارمت.

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت
 

جمعه 21 تیر 1398  11:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

 

یــا کــه بــه راه آرم ایــن صــیـد دل رمـیـده را

یـا بـه رهـت سـپـارم این جان به لب رسیده را

یـا ز لـبـت کـنـم طـلـب قـیـمـت خـون خویشتن

یـا بـه تـو واگذارم این جسم به خون تپیده را

یــا کــه غــبــار پـات را نـور دودیـده مـی کـنـم

یـا بـه دو دیـده مـی نـهـم پـای تـو نـور دیـده را

یـا بـه مـکـیـدن لـبـی جـان بـه بـهـا طـلـب مکن

یــا بــســتــان و بــاز ده لــعــل لـب مـکـیـده را

کـودک اشـک مـن شـود خـاک‌نـشـیـن ز نـاز تـو

خــاک‌نــشــیـن چـرا کـنـی کـودک نـازدیـده را؟

چـهـره بـه زر کـشـیـده‌ام، بـهر تو زر خریده‌ام

خـواجـه! بـه هـیـچ‌کـس مـده بندهٔ زر خریده را

گـر ز نـظـر نـهـان شـوم چـون تو به ره گذر کنی

کـی ز نـظـر نـهـان کنم، اشک به ره چکیده را؟

جمعه 21 تیر 1398  11:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا!به من زیستی عطاکن که درلحظه مرگ،بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن 
گذاشته است
،حسرت نخورم،ومردنی عطاکن که،بربیهودگیشسوگوارنباشم 
بگذارتاآنرامن؛
خود؛انتخاب کنم؛اماآنچنان که تودوست میداری...



خدایا!چگونه زیستن"راتوبه من بیاموز؛

"چگونه مردن"راخودخواهم آموخت.

 


می خواستم زندگی کنم؛راهم را بستند

 

ستایش کردم؛گفتند خرافات است

 

عاشق شدم؛گفتند دروغ است

 

گریستم؛ گفتند بهانه است

 

خندیم؛گفتند دیوانه است

 

دنیارا نگه دارید؛می خواهم پیاده شوم!


 

جمعه 21 تیر 1398  11:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها