0

.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

آيا نشنيده‌ايد حكايت آن ديوانه اي را كه بامداد روز روشن چراغي برافروخت و به بازار دويد و پياپي فرياد كشيد: «من خدا را مي‌جويم! من خدا را مي‌جويم!» درآن هنگام بسياري از كساني كه به خدا ايمان نداشتند درآن پيرامون ايستاده بودند، و بنابراين، ديوانه خنده‌هاي فراوان برانگيخت. يكي پرسيد: مگر گم شده است؟ ديگري پرسيد: مگر همچون كودكي راه خود را گم كرده است؟ يا پنهان شده است؟ مگر از ما مي‌ترسد؟ مگر به سفر رفته؟ يا مهاجرت كرده است؟ و همين‌طور نعره مي‌زدند و مي‌خنديدند.

ديوانه به ميانشان پريد و با نگاه ميخكوبشان كرد. فرياد زد: «خدا كجا رفته؟ به شما خواهم گفت. ما - من و شما- او را كشتيم. ما همه قاتلان او هستيم. ولي چگونه چنين كاري كرديم؟ چگونه توانستيم دريا را بنوشيم؟ كه به ما ابري - از اسفنج- داد كه سراسر افق را با آن بزداييم؟ چه مي‌كرديم هنگامي كه اين زمين را از خورشيد مي‌گسلانديم؟ اكنون زمين به كجا مي‌رود؟ ما به كجا مي‌رويم؟ به دور از همه خورشيدها؟ پيوسته سرازير در سراشيب سقوط؟ به پس، به پهلو، به پيش، به هر سو؟ مگر هنوز زير وزبري هست؟ مگر در هيچي بيكران سرگردان نشده‌ايم؟ مگر دم سرد تهيگي را احساس نمي‌كنيم؟ مگر اين دم سرد سردتر نشده‌است؟ مگر شب دم به دم بيشتر ما را در تاريكي فرونمي‌پيچد؟ مگر نبايد در بامداد تابناك فانوسها را روشن كنيم؟ مگر هياهوي گوركناني كه خدا را به خاك مي‌سپارند به گوشمان نرسيده؟ مگر بوي واپاشيدگي الوهي به مشاممان نخورده؟ خدايان نيز متلاشي مي‌شوند. خدا مرده است. خدا مرده مي‌ماند. ما او را كشته‌ايم.

ما قاتلان سرآمد همه قاتلان چگونه خويشتن را تسلي دهيم؟ آن كه جهان تاكنون از او مقدس‌تر و نيرومندتر به خود نديده، زير خنجرهاي ما آنقدر خون داد تا مرد. كيست كه اين خون را از ما پاك كند؟ به چه آبي خويشتن را بشوييم؟ چه آيينهاي توبه و چه بازيهاي آسمانيي ناگزير خواهيم بود اختراع كنيم؟ آيا عظمت اين واقعه از حد ما درنمي‌گذرد؟ آيا نبايد صرفا براي اين‌كه شايسته آن بنماييم خودمان خدا بشويم؟ هرگز واقعه‌اي به اين عظمت نبوده است، و هر كه پس از ما زاييده شود، به جهت اين واقعه به تاريخي بالاتر از هر تاريخي تا امروز تعلق خواهد داشت.»

اينجا ديوانه ساكت ماند و بار ديگر به شنوندگانش نگريست؛ آنان نيز دم دركشيدند و شگفت‌زده به او نگريستند. سرانجام ديوانه فانوس را بر زمين كوبيد، فانوس شكست و خاموش شد. ديوانه گفت: «من زود آمده‌ام. زمان من هنوز نرسيده است. اين رويداد عظيم و دهشتناك هنوز در راه است، هنوز سرگردان است، هنوز به گوش آدميان نرسيده است. رعد و برق نيازمند زمان است، نور ستارگان نيازمند زمان است، رويدادها هرچند روي داده باشند، باز براي اين‌كه ديده و شنيده شوند نيازمند زمانند. اين واقعه هنوز از ايشان دورتر از دورترين ستارگان است، و با اين همه آنها خودشان اين كار را كرده‌اند!»

و باز حكايت كرده‌اند كه ديوانه همان روز به‌زور وارد چند كليسا شد و مرثيه خواند. مي‌گويند هنگامي كه به‌زور بيرونش كردند و بازخواستش كردند، جز اين پاسخي نداد كه «اگر امروز همه اين كليساها و مساجد مقبره‌ها و تابوت‌هاي خدا نيستند، پس چيستند؟» 

نقل قول

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

این روزها چه روزهای با عظمتی ست 
موسی به طور می رود و فاطمه به خانه علی 
ابراهیم با اسماعیل به قربانگاه 
محمد ص با علی ع به غدیر 
و حسین با هستیش به کربلا !!
و مهدی زهرا به عرفات 
عجیب بوی استجابت دعا می آید

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂
یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

این بار بشنویم دردودل خدا با بنده را ..................

نامه خدا به همه انسانها...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی،
نگاهت می کردم،
امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه،
نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،
از من تشکر کنی؛

اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،
مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی،

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی،
فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:"سلام"،
اما تو خیلی مشغول بودی.

یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت، کاری نداشتی جز آنکه
روی یک صندلی بنشینی.

بعد دیدمت که از جا پریدی،
خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی،
اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین
شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم،
با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.

متوجه شدم قبل از نهار هی دورو برت را نگاه می کنی؛
شاید چون خجالت می کشیدی،
سرت را به سوی من خم نکردی!!!

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.

بعد از انجام دادن چند کار،
تلویزیون را روشن کردی،
نمیدانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی.
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط ازبرنامه هایش لذت می بری.

باز هم صبورانه انتظار ترا کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،
شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!

موقع خواب،
فکر می کنم خیلی خسته بودی،
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی،
به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.

نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی؛

اما اشکالی ندارد،
آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

هنگامی که به خواب رفتی،
صورتت را که خستهء تکرارِ یکنواختی های روزمره بود،
را عاشقانه لمس کردم.

چقدر مشتاقم که به تو بگویم:
چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم،
بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.

حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی.

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم،
منتظر یک سر تکان دادن،
یک دعا،
یک فکر،
یا گوشه ای از قلبت که بسوی من آید.

خیلی سخت است که مکالمه ای یکطرفه داشته باشی.

خوب،
من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،
به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟

اگر نه،
عیبی ندارد،
من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم.
من هرگز دست نخواهم کشید...

روز خوبی داشته باشی
 

 
یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

گفتم : خسته ام

 

گفتی: لا تقنطوا من رحمة الله / از رحمت خدا نا امید نشوید.(رمز /53)

گفتم : هیچ کی نمی دونه تو دلم چی می گذره!

 

گفتی : ان الله یحول بین المرء و قلبه / خدا حائل هست بین انسان و قلبش ! ( انفال / 24 )


گفتم : غیر از تو کسی رو ندارم

 

گفتی : نحن اقرب الیه من حبل الورید / ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق /16)
 

گفتم : ولی انگار اصلا منو فراموش کردی
 

 

گفتی : فاذکرونی اذکرکم / مرا یاد کنید تا یاد شما باشم ( بقره /152)

گفتم : تا کی باید صبر کرد؟

 

گفتی : و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا / تو چه می دانی ؟ شاید موعدش نزدیک باشد(احزاب 

 

/63)گفتم :تا اونموقع چی کار کنم ؟

 

گفتی : تونبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله / کارهایی که به تو گفتیم انجام بده و صبر کن خدا

 

خودش حکم کند.(یونس /109)
 

گفتم : تو خدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم لبریز ... یه اشاره کنی تمومه

 

گفتی : عمی ان تحبو شیئا و هو شر لکم (شاید چیزی که تو دوست داری ، به صلاحت نباشد. (بقره 216 )

 

گفتم انا عبدک الضعیف الذلیل ... چطور دلت میاد ؟

 

گفتی : ان الله بالناس لرئوف رحیم / خدا نسبت به همه مردم – نسبت به همه – مهربان است.

 

(بقره 143)


گفتم : دلم گرفته ...

 

گفتی : بفضل الله و برحمته فبذالک فلیفر حوا /مردم باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند ( یونس 58)
 

گفتم : اصلا بی خیال ! توکلت و علی الله ...

 

گفتی : ان الله یحب المتوکلین / خدا آنهایی را که توکل می کنند دوست دارد. ( آل عمران )

 
یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا دلمون برای اسک دین تنگ شده 
هرچه زودتر سایتمون رو بهمون برگردون پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
آمین یا رب العامین پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ. 

 
یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدایا خیلی دوست داشتم که...
دوستای واقعی وقتی از هم دلگیر میشن خودشون حلال مشکلات هم باشن 
خودشون کدورتها رو از بین ببرند 
نمیدونم چه دردیه عصانیت و چه شیطانیه فرد دو بهم زن و اصلا چی نصیبش میشه بجز بدبختی 
خدایا گاهی قلب شیاطین به سرور در میاد وقتی منتظران مهدی چند روزی از هم دور و مکدرند 
خدایا دعای آقاشون رو بدرقشون کن تا دلهاشون از هم دور نباشه ... 

 
یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂
یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

اینقدر نگو :
اگه ببخشم کوچک می شوم ،اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ،خـــــدا اینقدر بزرگ نبود
 

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

الهــی !شهدمعرفت نچشیده 
شراب محبت ننوشیده 
لباس تقوای ترا نپوشیده
چگونه مدعیان بندگی تو
درزندگی کوشیده اند
ای علام الغیوب وای ستارالعیوب
توکی رانده ای که بگویم دوباره بخوانیم
به کرامت خویش با ما آن کن که تواهل آنی
 

نقل قول

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

خدای من؛

مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند؛

اما من، شکر بودنت؛


تو نعمت منی .......

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

------------------------بـاتـو بـودن خوشترست ای آشناازیــــادتو
------------------------وه چه شیرین گشته ام بایک نظرفرهادتو
------------------------رحمتــی ،لطفــی ، نگاهــی ، خنـــده ایپاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ. 
------------------------سوختــم بـایـادرویـت کـی رسـدامـدادتوپاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.
 

نقل قول

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

 

خدایا:

امروز هوای چشمانم بسیار ابری بود با وزش بادی شروع به باریدن گرفت

اما چون حرفهایم را بر سر سجاده بندگی ام شنیدی

سبک شدم

خدایا:

مراقبم باش

یک شنبه 15 مهر 1397  4:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت­وگو می­کنم.خدا پرسید: پس تو می­خواهی با من گفت­وگو کنی؟
من در پاسخ گفتم: اگر وقت دارید؟
خدا خندید و گفت: وقت من بی نهایت است.
پرسیدم: عجیب­ترین چیز بشر چیست؟
خدا پاسخ داد: کودکی­شان، اینکه آن­ها از کودکی­شان خسته می­شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت­ها آرزو می­کنند باز کودک شوند ؛
این که آن­ها سلامتی خود را از دست می­دهند تا پول به­دست­آورند و بعد پول­شان را از دست می­دهند تا سلامتی از دست رفته­شان را باز جویند ؛
این که با اضطراب به آینده می­نگرند و حال خویش را فراموش می­کنند. بنابراین نه در حال زندگی می­کنند و نه در آینده ؛
این که آن­ها به گونه­ای زندگی می­کنند که گویی هرگز نمی­میرند و به گونه­ای می­میرند که گویی هرگز نزیستند ؛
نگاهش کردم… مدتی سکوت کردیم…
من دوباره پرسیدم: می­خواهی کدام درس­های زندگی را فرزندان آدم بیاموزند؟
گفت: بیاموزند که نمی­تواننند کسی را وادار کنند که عاشق­شان باشد. همه کاری که آن­ها می­توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند ؛
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند ؛
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می­کشد تا زخم­های عمیقی در قلب آن­ها که دوست­شان دارند ایجاد کنند اما سال­ها طول می­کشد تا آن زخم­ها را التیام بخشند ؛
بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین­ها را دارد، بلکه کسی است که به کمترین­ها نیاز دارد ؛
بیاموزند که آدم­هایی هستند که آن­ها را دوست دارند و فقط نمی­دانند چگونه احساسات­شان را بیان کنند ؛
بیاموزند که دو نفر می­توانند به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند ؛
بیاموزند که کافی نیست که دیگران را فقط ببخشند بلکه خود را نیز باید ببخشند ؛
من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفت­وگو سپاسگزارم. آیا چیز دیگری هست که دوست دارید به فرزندان آدم بگویید؟
خداوند لبخند زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم «همیشه»
 

 
یک شنبه 15 مهر 1397  4:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

آتشی را که ز عشقش، به دل و جانم زد

جانم از خویش گذر کرد و خلیل آسا شد
امام راحل ره

 
یک شنبه 15 مهر 1397  4:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها