0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

الشام...الشام...الشام...غربت شمار شهیدان

اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان

می خواهم ای شام نیلی! آنقدر آتش بگریم

تا عاقبت گم شوم گم گم در غبار شهیدان

می خواهم آنسان بگریم تا در تف خون بپیچد

پژواک فریادهای دنباله دار شهیدان

هیهات هیهات هیهات: بانگ انا الحق عشق است

هیهات گو می روم من تا پای دار شهیدان

ای عشق آلوده دامن ! شاید شفیع تو باشم

گر روز محشر بر آرم سر از تبار شهیدان

جان بر لب آمد کجایی؟ ای خون بهای من و عشق!

الغوث الغوث الغوث ای انتظار شهیدان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 

خنجر آمد بوسه بر روي تو زد

باد هم دستی به گيسوي تو زد


نينوا در نينوا خون شد دلم

بهر ليلاي تو مجنون شد دلم



سروهاي تو به خاک افتاده اند

عاشقانت سينه چاک افتاده اند


رخصتي! در پاي تو جان افکنيم

عشق رسوا را به ميدان افکنيم



عاشقيم و در غمت خون خورده ايم

زنده ايم!... اما برايت مرده ايم....



اي سرت از تن جدا ...از تن جدا

بر نمي خيزد ز مردانت صدا



اي سوار بي سر آخر کيستي؟

گه شتاباني گهي مي ايستي



سمت صحراي جنون اردو زدي

زير خنجر هي هي و ياهو زدي



سروها بعد از تو يک يک خم شدند

داغ دار ِ ماتم آدم شدند



بعد تو شمشيرها ياغي شدند

گرگ ها در ميکده ساقي شدند



بعد تو زنجير بر دستان ماست

مُهر شک بر صفحه ي ايمان ماست



بعد تو ديوانه و عاقل يکي ست

از تمام ضرب ها حاصل يکي ست



بعد تو آرامش از هستي گريخت

هيچ اشکي جز براي تو نريخت



بعد تو از خانه هامان نور رفت

برق فيروزه ز نيشابور رفت



بعد تو زينب ز داغ ات پير شد

سهم زين العابدين زنجير شد



اي تن ات از جور اسبان کوفته

اي همه عالم ز داغت سوخته



باز امشب در دلم غوغا شده

شور و حال روضه ات برپا شده



قامت عاشوريان خم گشته باز

بوي خون مي آيد از راه حجاز



کربلا يعني تو بر بالاي ني

انتخاب بين تو با ملک ري



کربلا يعني تو قرآن مي شوي

بر سر نيزه پريشان مي شوي



کربلا يعني زني بر روي تل

بغض ها و کينه ي جنگ جمل



کربلا يعني لب و دندان تو

تشنگي در کام فرزندان تو



کربلا يعني کسي بي دست شد

عالم از شرب نگاهش مست شد



اي خم ابروي تو حبل المتين

پس چرا افتاده اي روي زمين؟



جان عباست بگو آن نيزه چيست ؟

آن سر بالاي نيزه مال کيست؟



سر به ني بردي و بي تن مي روي ؟

واي بر من ...واي! بي من مي روي؟



اندکي آرام تر اي جان من

مي روي چون اشک از چشمان من



جان زينب با دلم بازي مکن

با دل ديوانه طنازي مکن



جامه ي خون از چه بر تن مي کني؟

روضه هايت را مزين مي کني ؟



کربلا يعني من و زنجير و غم

کربلا يعني علمدار و علم



آه از آن دستي که از بازو فتاد

مشک را در سوگ جاويدان نهاد



خيز علمدارم ! علم افتاده است

کودکي دز خيمه ها جان داده است



کربلا يعني که من بر پرچمت

مي نويسم شرح ابروي خمت



مي نويسم عاشق روي توام

من پريشان تر ز گيسوي توام



مي نويسم عاشقي کار من است

حضرت عباس دلدار من است!



چهره و موي تو چون ليل ونهار

تيغ ابرويت چو تيغ ذوالفقار



جسم عالم را غم تو روح شد

نام تو رمز نجات نوح شد



بي تو در چشمان خيسم خواب نيست

ظهر شد در خيمه هايت آب نيست



مي نويسم لاي لايي ...اصغرت

بر نمي گردد ز ميدان اکبرت



مي نوسم فاطمه!...ام البنين!

مي خورد از اسب عباس ات زمين



مي نويسم اسب ها مي تاختند

نيزه ها شال سياه انداختند



داد از اين درد و از اين اندوه و داغ

مي نويسم شرح درد اشتياق



واي ِ من ..واي ِ دل و واي ِ رباب

لاي لايي کودک نازم بخواب



لاي لايي اي عزيز کا‌‌ئنات

آب شد از شرم لبهايت فرات



کربلا يعني زمين در تاب و تب

کربلا يعني فرات تشنه لب



کربلا يعني حسين ِ بي بديل

نامه ها ي کوفه و ابن عقيل



کربلا يعني که قاسم از ازل

خوانده بود آواز احلي من عسل



کربلا يعني جفا اندر جفا

کوفه ي ننگين و شام بي وفا



کربلا يعني که نيزه دارها

مي رسند بسيار در بسيارها



يک به يک سرها سر ني مي روند

کودکان تشنه از پي مي روند



کربلا!مهماني ات پايان گرفت

تشنه ايم! شايد ولي باران گرفت



نيزه ها تاريک و سرها غرق نور

مي کند زينب از اين صحرا عبور

.

کاروان در پيش و دلها بي امان

شعرهاي من دخيل کاروان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

علی حاجتيان فومنی

وقتی که همه به سنگ عادت کردند

در پیله عافیت اقامت کردند

از صحنه کربلا ملائک با سوز

هفتاد و دو آیه را تلاوت کردند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

مفسر كربلا (زينب)

زينب آمد شام را تسخير كرد

با زبانش كار صد شمشير كرد

زينب آن علامه والا مقام

كربلا را مو بمو تفسير كرد

تا طلسم سا يه ها را بشكند

آيه هاي نور را تقرير كرد

پادشا ه بي سپا ه شا م شد

عالمي را ما ت از اين تدبير كرد

زينب آن ميرا ث دار كربلا

صحنه ها را یک به یک تصو ير كرد

روز ها را روز عا شو را نمود

كربلا را نيز عا لمگير كرد

شعر شهـــــــودی –سال 1375

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:43 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

کربلا غرق بلا کرده یتیمانت را
از تو یکباره جدا کرده یتیمانت را
به زمین خوردنشان از سر بیجانی نیست
نیزه ها سر به هوا کرده یتیمانت را

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:43 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

زبانحال حضرت زینب س با برادر

 

استخوان های من ترک خورده

این سه ساله ببین کتک خورده

زخم من هم به لطف سر نیزه

وا شد و از غمت نمک خورده

 

 

ای سواره پیاده شو از نی

داد و قالی بکن که دختر تو

پشت دروازه ی قدیمی شهر

داد میزد به یاد حنجر تو

 

مست و مدهوش بوی سیبت من

تو حبیبی و ای حبیبت من

بی نصیب از محبت آبی

عاشق کام بی نصیبت من

 

کار و بارم نگه به سر نیزه

داغ هر لحظه ی سفر نیزه

سر به محمل زدم به عشق تو

چون نگاهم فتاد بر نیزه

 

ای فدای سرت سرم داداش

پر ز زخم است پیکرم داداش

مثل من که ندیده ای ای عشق

روی نی رأس اکبرت داداش

 

لنگ لنگ است پای طفلانت

چون خرابه است جای طفلانت

هرکه با هرچه داشت من را زد

جان من هم فدای طفلانت

 

سروده جعفر ابوالفتحی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:43 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

السلام علیک یا ثارالله

هفتاد و دو لاله داشتی زیباتر
در دشت بلا که کاشتی زیباتر
می خواست عدو سربه سرت بگذارد
سر به سر نی گذاشتی زیباتر

***
آن سر ز ِ ره حجاز قرآن می خواند
بر نیـزه وُ سرفراز قرآن می خواند
می خواست کلام حق بگوید زینرو
بانای بریده، باز قرآن می خواند
***


آن تشنه که شــــدآب عطشناک لبش

می ریخت شراب عشق ازتاک لبش

دیدنـــد ملایک که زمـــانی ســیراب

می گشت لب پیمـــبـر از چاک لبش

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:43 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

لب های خشک و چشم های تر نمی خواهد
فهمیدنت چیزی به جز باور نمی خواهد

ما عاشقان این روضه را از حفظ می خوانیم
حرف دل است این حرف ها، دفتر نمی خواهد

ای خطبه خوان امشب بیا یک پله پایین تر
این خطبه تا غرّا شود منبر نمی خواهد

باید بماند بی نصیب از کام تو دریا
این تشنگی آبی به جز کوثر نمی خواهد

جوجه کبوترهای ما شش ماهه می میرند
پرپر شدن در پای عشقت پر نمی خواهد

بیهوده می کوشی که برگردانی اش زین راه
عشق از شهادت ذره ای کمتر نمی خواهد

این خطبه خوانی ها که زینب می کند در شام
درد دل عشق است، گوش کر نمی خواهد

با خون نوشته است این عزا در سینه ی دوران
مَقتل نویسان را بگو جوهر نمی خواهد
مربع
پرسیدم از نام بلندت، نیزه پاسخ داد
آدم برای سربلندی سر نمی خواهد

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:43 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

خواستم گریه، ولیکن گلویم بغض گرفت

مثل من دختر تو روبرویم بغض گرفت

نیزه ای که به تَنت خورد و زمین گیرت کرد

بعد هر بار که آمد به سویم، بغض گرفت

بوسه ام دیر سراغِ گلویت آمد، حیف

همۀ آرزویم!، آرزویم بغض گرفت

همۀ راه به این معجر من دست نخورد

بین کوفه به خدا آبرویم بغض گرفت

سرت از نیزه که افتاد دلم سوخت حسین

چشم های تو از این گفتگویم بغض گرفت

بعد از آنی که تو رفتی گلویم آب نخورد

روز و شب با غمت آب وضویم بغض گرفت

ضربه ای بی خبر از پشت به بازویم خورد

سنگ از روبرویم آمد و بر رویم خورد

 

رضا باقریان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:44 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم

تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌هاي و هو، در هي
تو را در بند بند ناله‌هاي بي صدا ديدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم

دوباره ليله القدر آمد و شوريدگي‌هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم

شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم

نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم

تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم

تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم

تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم

تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه ی كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم

شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم

شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم

در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم

دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم

دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه ی زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز «انما» ديدم

هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم

تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم

همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم

تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم

سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم

به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت
تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي (ع) ديدم

تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم

شكستم در قصيده، در غزل،‌اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم

تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم

دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم
كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم

مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم

تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:44 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

میکند خون بر دل ما خیزران

هم به روی قلب آقا خیزران

میرسد آوای حزن کودکان

دختری گوید که بابا خیزران

چشم ها از درد جاری میشود

دیده گانی گشته دریا خیزران

در امان بودن چه معنا میدهد

کربلا را کرده غوغا خیزران

میخورد وقتی به روی لب دگر

زخم ها را میکند وا خیزران

خواهری گوید مزن بر جان من

کرده ای غم را به دلها خیزران

نزد مادر میرود کمتر بزن

مانده در راهش چو زهرا خیزران

شاعر:جواد قدوسی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:44 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)


آهاي خنده کنان شام، شناختيد کنون مرا!؟
أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ المِنَي، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا 1
 
منم که جد بزرگ من، قريش بنده ي علم اوست
که سنگ را به مقام خود گذاشت در وسط ردا 2
 
أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ ائْتَزَر... أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ انْتَعَل
أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ ارْتَدَي... أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ احْتَفَي 3
 
همان که در شب بسترش گشوده شد سوي حق پرش
انَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَي الْبُرَاقِ لَيلاً فِي الْهَوَاءِ 4
 
أَنَا ابْنُ هَاجَرَ ْهِجْرَتَين... أَنَا ابْنُ بَايعَ ْبَيعَتَين 5
"أَنَا ابْنُ  عِشق" که فرق او ميان مسجد شد دو تا
 
منم که زاده ي کوثرم، منم که پهلوي مادرم
شکست پشت دري که سوخت، أَنَا ابْنُ سَيدَةِ النِّسَا 6
 
منم سلاله ي آن کسي که گفت "حَّي عَلَي الصّلوه"
همان که با لب تشنه کرد نماز را سرِ ني به پا
 
منم که زينت عابدين، منم که وارث علم و دين
آهاي خنده کنان شام، شناختيد کنون مرا!؟

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:44 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بعد از چهل روز...

از کوفه تا شمشیر عزراییل هایش

از کربلا تا شام با تفصیل هایش...

بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز

امروز آمد دیدن فامیل هایش

خود را به روی قبرهای خاکی انداخت

بانوی مکه با همان تجلیل هایش

حال عجیبی داشت وقتی بازمی گشت

بغض غریبی داشت در ترتیل هایش

با او چهل روز و چهل شب همسفر بود

کابوس هایی تلخ با تأویل هایش

آخر پذیرفت آن چه را باور نمی کرد

دل کند اینجا زینب از هابیل هایش...

زن مانده بود و یک بیابان بی پناهی

زن مانده بود و داغ اسماعیل هایش

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:44 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

منت گذار بر سر زینب هلال من

از شوکت شماست تمام جلال من

شاها تمام دار و ندارم ز دیگران

ای ماه روی نیزه سواره، تو مال من

من پر فقط به صحن و سرای تو می زنم

دشمن خیال کرد که بشکسته بال من

کروبیان چو آدمیان لاف می زنند

عاشق کجا؟ که هست؟کسی در مثال من

روح القدس که مهد تو را می دهد تکان

آبی مکیده ز ته انگور کال تو

گیرم گرفته اند ز سر معجر مرا

کو دیده تا نظاره کند بر جمال من؟

خواهم که فال گیرم و مصحف که پاره است

آتش به لب گرفت ز تعبیر فال من

گفتی اسارت است و غریبی ... به روی چشم

گفتی بنات من ... همه اندر کفال من

گفتی غم رقیه و دل شوره ام گرفت

باشد ،غمش کشم به قد همچو دال من

گفتی یهود و شام ... حسین از خودت بگو

گفتی که هیچ ... هیچ ... فقط هست قتال من

شاها نبود رسم که مخفی ز من کنی

اصلا نبود فکر تنور در خیال من

زخم از دلم گرفتم و بر سر گذاشتم

از سینه ام جدا و به سر شد مدال من

گیرم دروغ بود که سر را شکسته ام

خنجر به سر زنید به فتوای سال من

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:44 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام

مانند زخم های لب تو شکسته ام

بابا عجب شده است که از نی درآمدی

بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی

دیر آمدی بگو به کجا میهمان شدی؟

درگیر مجلس طبق و خیزران شدی؟

یا که طبق شبیه تو دلبر نداشته

یا نیزه دست از سر تو بر نداشته؟

ابروی زخم خورده رخت ناز کرده است

نیزه چقدر جا به سرت باز کرده است

بابا فدای چشم تو این زخم های من

یک کم بخند زندگی من برای من

اصلاً فدای چشم تو،چشمم کبود نیست

این بوی روی چادر من بوی دود نیست

بر گوش من چه غصه اگر گوشواره نیست

تو فکر کن که پیرهنم پاره پاره نیست

بابا ببخش صورت من گرد وخاکی است

این ردً پنجه نیست که...هر چند حاکی است

دستش چه حرفها که به گوشم سروده است

اما خیال کن تو که زجری نبوده است

هر چند که گرسنه ام اما خیال نیست

بابا همین که امده ای پس ملال نیست

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:45 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها