0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ورود اهل بیت به شام

 

ظاهرا قافله‌ای وارد میدان شده بود

که چنین هلهله در شهر فراوان شده  بود

زخم یک توطئه‌ی شوم دهان وا می‌کرد

ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود

خواست اجرا بکند حکم خروج از دین را

بت‌پرستی که مبدّل به مسلمان شده بود

در میان شب نفرین شده و شادی شهر

گیسوان سر خورشید پریشان شده بود

قافله غافل از این بود که در طول سفر

دختری از نفس افتاده و گریان شده بود

آ‌ن‌طرف دست به سر داشت و می‌شد فهمید

سنگ هم گوشه‌ای از بازی شیطان شده بود

**

...از مدینه شدن شام همه فهمیدند

او نماینده‌ی آن مادر پنهان شده بود

 

محمد غفاری

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:45 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بر نخل نیزه میوه ی طوبایی ای حسین
دردا جدا ز دسترس مایی ای حسین
یک دم جدا ز محمل خواهر نمی شوی
تنها انیس خواهر تنهایی ای حسین
اهسته بر مدار دلم دور می زنی
با این شکسته دل به مدارایی ای حسین
منزل به منزل از پی ات ایم به اشک واه
تا کی به نیزه بادیه پیمایی ای حسین
خواهم به بال سوخته پروانه ات شوم
اخر تو شمع محفل زهرایی ای حسین
بینم سرت به نیزه و باور نمی کنم
کز پا فتاده ای تو و بر پا یی ای حسین
گر چه میان هاله ی خون چهره ات گم است
هم چون هلال یک شبه پیدایی ای حسین
اسپند جان به مجمر دل دود می کنم
کز چشم خلق غرق تماشایی ای حسین
راضی نی ام به نیزه ببینم سرت ولی
بر قلب داغ دیده تسلایی ای حسین
شاید یتیمی از تو به صحرا فتاده است
کاین سان به نیزه روی به صحرایی ای حسین

 

سید محمد رستگار

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:46 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

از اول اين مرثيه تا آخر افتادن

زائر شدن در راه مثل خواهر افتادن

زينب زيارتنامه اش را خوانده در اين راه

طبق روايات صحيحه با سر افتادن

از كودكان كاروان آموختم اين را

از ناقه ها در مقدم يكديگر افتادن

تا مرز تاول زخم پا را ميبرم در راه

خوب است در اين راه با اين باور افتادن

هر خط شبيه ناقه و هر جمله يك كودك

با تازيانه آخرش از دفتر افتادن

كل زيارتنامه عباس يك حرف است

كاري نمي شد كرد وقت معجر افتادن

كل زيارتنامه حيدر ولي اين بود

وقتي كه در افتاد با آتش در افتادن

در اين مسير اين داستان بر عكس شد اما

زينب علي مي گشت در وقت سر افتادن

افتادن اصلن معني اش پرواز خواهد شد

در آخر اين راه مثل خواهر افتادن

زهرا حسينش را امانت داد به زينب

ربط است بين زيور و انگشتر افتادن

اصغر شدن اما علي اكبري رفتن

اكبر شدن اما علي اصغر افتادن

رونق گرفته كسب و كار مردم بازار

كار سرت تا هست در تشت زر افتادن

پيشي گرفته حرمله با تير معروفش

شمر است و در اينجا به فكر خنجر افتادن

 

مهدی رحیمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:46 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

اسرا در شام-مجلس یزید(لعنت الله علیه)

 

ای یزید بی حیا آتش به قلب و جان مزن

خنجر خود را به جسم و جان این طفلان مزن

پیش اهل بیت قرآن بی حیائی تا چه حد

دست خود را بی وضو بر آیۀ قرآن مزن

بارها بر این لب و دندان پیمبر بوسه زد

چوب خود را از ستم بر این لب و دندان مزن

زآتش بیداد تو جان پیمبر سوخته

بر شرار قلب پیغمبر دگر دامان مزن

انس و جان بر این سر ببریده نوحه می کنند

شرم کن از حق، نمک بر زخم انس و جان مزن

موج فریادی اگر خیزد تو را سازد هلاک

طعنه بر اشک یتیم و دیدۀ گریان مزن

آتشی در زیر خاکستر فروزان مانده است

باد بر این آتش سوزنده و پنهان مزن

دیدۀ دریادلان دریا شده از اشک غم

پیش اینان دست بر آرامش طوفان مزن

شاهدان سرفراز کربلا استاده اند

لاف پیروزی به پیش این ظفرمندان مزن

ای «وفائی» گو به دشمن از زبان زینبش

چوب بر روی لبان ناطق قرآن مزن

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:40 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

سقا كه رفت با رفتنش چه بر سرت رفت
پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت
 
گفتم خدا رحمي كُنَد اهل ِ حرم را
تا در كنار ِ علقمه آب آورت رفت
 
بَهر ِ عروس ِ مادرم خيلي دلم سوخت
تا كه سه شعبه در گلويِ اصغرت رفت
 
بيخود براي كشتنت خنجر كشيدند
كشته شدي آن لحظه اي كه اكبرت رفت
 
از حال رفتي و منم از حال رفتم
تير ِ سه پر تا پر همينكه در پرت رفت
 
يك گوشه اي رفتم نشستم گريه كردم
وقتيكه شمر با چكمه اش بر پيكرت رفت
 
عريان به روي خاك افتادي و ديدم
با چشم ِ گريان از كنارت مادرت رفت
 
از گوش هايِ ما كشيدند گوشواره
انگشت هايت تا كه با انگشترت رفت
 
زجر آمد و لكنت گرفت شيرين زبانت
با تازيانه تا سراغ ِ دخترت رفت...
 
ماندي به زير ِ تيغ و تير و نيزه اما
با شمرها و حرمله ها همسرت رفت
 
يك عمر بجز مسجد نرفتم جايِ ديگر
اين آخر ِ عمري كجاها خواهرت رفت
 
بين ِ شراب و زير ِ سُمُّ و رويِ شاخه
كنج ِ تنور و در ته خورجين سرت رفت...
شاعر : رضا قربانی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:40 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

از کودکی چنین کمرش خم نبوده است

در سینه‌اش که این همه ماتم نبوده است

در کودکی شکسته اگرچه دلش، ولی

شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است

گیرم که دیده بود پدر را شکسته سر

اما سری به نیزه مجسّم نبوده است

دیدی اگر که موی سر او سفید شد

داغی شبیه داغ مُحّرم نبوده است

دیدی اگر کنار برادر ز هوش رفت                                     
صد ضربه نیزه بر بدنی کم نبوده است

یادش بخیر ناقه‌ی عریان و کعبِ نی

اطراف ناقه، ناقه‌ی مَحرم نبوده است

یادش بخیر کآمد و در قتلگاه دید

انگشت دست و حلقه‌ی ‌خاتم نبوده است

شاعر : رضا باقریان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:40 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ديگر سپاه و لشكري و ياوري نماند

ديگر براي اهل حرم اختري نماند

هفده ستاره همره خورشيد روي ني

ديگر براي اهل حرم حيدري نماند

از ضرب سنگ و نيزه و از ظلم نعل ها

ديگر براي دفن ، خدا پيكري نماند

از جنگ سخت بر سر آن كهنه پيرهن

معلوم شد براي تو انگشتري نماند

اما براي اهل حرم شام واقعه

جز اشك و آه و ناله  ره ديگري نماند

دارد رباب زمزمه آزاد گشته آب

اما هزار حيف ، دگري اصغري نماند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:40 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

با هر نسیم زخم سرت تیر می کشد

گریه نکن که چشم ترت تیر می کشد

 

نیزه نشینیِ تو مرا میکشد حسین

قلبم شبیه زخم سرت تیر می کشد

 

هر وقت نیزه ات به علمدار میرسد

یکباره داغ بر کمرت تیر می کشد

 

حال شکاف فرق علی اکبرت بد است

من شاهدم دل پسرت تیر می کشد

 

چشم رباب خیره ی سر نیزه ها شد و

هم پای چشم شعله ورت تیر می کشد

 

گودال بود و مادرمان را هنوز هم...

میبینمش ز بال و پرت تیر می کشد

 

حسن کردی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:40 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

روضه برپاشده وباز به هم ریخته ام

 

اشک بسیار ز دوری حرم ریخته ام

 

آنقدر سینه زدم که بدنم خسته شده

 

پر چو فطرس به هواخواهی غم ریخته ام

 

تابچسبد به خودم روضه این چند دهه

 

هرچه را داشته ام پای علم ریخته ام

 

برده اند عرش ملائک که تبرّک بشوند

 

عرقی راکه دم شور و دو دم ریخته ام

 

مطمئن می شوم از این عطش بی پایان

 

اشک در محضرچشمان تو کم ریخته ام

 

مثل اسفند   دلم ریخت میان آتش

 

بسکه از عشق تو آتش به دلم ریخته ام

 

آنقدر ناز کشیدی توکه از رو رفتم

 

آبرو را که تو دادی چه کنم؟ریخته ام

 

 به سرم خورده بگیرم دم و بر سر بزنم

 

روضه برپا شده و باز به هم ریخته ام

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

افتاد شامگه به کنار افق نگون

خور، چون سر بریده ازین تشت واژگون

افکند چرخ، مغفر زرین و از شفق

در خون کشید دامن خفتان نیلگون

اجزای روزگار ز بس دید انقلاب

گردید چرخ بی حرکت، خاک بی سکون

کند امهات اربعه ز آبای سبعه دل

گفتی خلل فتاد به ترکیب کاف و نون

آماده قیامت موعود، هر کسی

کایزد وفا به وعده مگر می کند کنون!

گفتم محرم است و نمود از شفق هلال

چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون

یا گوشواره ای که سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزای شه دین کند برون

یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب

بر یاد شاه تشنه لبان کرده سرنگون

جان امیر بدر و روان شه حنین

سالار سروران سر از تن جدا، حسین

افتاد رایت صف پیکار کربلا

لب تشنه صید وادی خونخوار کربلا

آن روز، روز آل نبی تیره شد که تافت

چون مهر، از سنان سر سردار کربلا

پژمرده غنچه لب گلگونش از عطش

وز خونش آب خورده خس و خار کربلا

لخت جگر، نواله طفلان بی پدر

وز آب دیده شربت بیمار کربلا

ماتم فکند رحل اقامت ، دمی که خاست

بانگ رحیل قافله سالار کربلا

شد کار این جهان ز وی آشفته تا دگر

در کار آن جهان چه کند کار کربلا

گویم چه گذشت سرگذشت شهیدان که دست چرخ

از خون نوشته بر در و دیوار کربلا

افسانه ای که کس نتواند شنیدنش

یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش؟

چون شد بساط آل نبی از زمانه طی

آمد بهار گلشن دین را زمان دی

یثرب به باد رفت، به تعمیر خاک شام

بطحا خراب شد ، به تمنای ملک ری

سر گشته بانوان حرم گرد شاه دین

چون دختران نعش به پیرامن جدی

نه مانده غیر او، کسی از یاوران قوم

نه زنده غیر او کسی از همرهان حی

آمد به سوی مقتل و بر هر که می گذشت

می شست ز آب دیده غبار از عذار وی

بنهاد رو، به روی برادر، که یا اخا

در بر کشید تنگ پسر را که یا بنی!

غمگین مباش، آمدمت اینک از قفا

دل، شاد دار، می رسمت این زمان ز پی

آمد به سوی معرکه آنگه زبان گشاد

گفت این حدیث و خون دل از آسمان گشاد:

منسوخ شد مگر به جهان ملت نبی؟

یا در جهان نماند کس ازامت نبی؟

ما را کشند و یاد کنند از نبی، مگر

از امت نبی نبود عترت نبی؟

حق نبی چگونه فراموش شد چنین؟

نگذشته است آن قدر از رحلت نبی

اینک به خون آل نبی رنگ کرده اند

دستی که بود در گرو بیعت نبی

یارب تو آگهی که رعایت کسی نکرد

در حق اهل بیت نبی، حرمت نبی

این ظلم را جواب چه گویند روز حشر؟

بر کوفیان تمام بود حجت نبی

ما را چو نیست دست مکافات، داد ما

گیرد ز خصم،حکم حق و غیرت نبی

بس گفت این حدیث و جوابش کسی نداد

لب تشنه غرق خون شد و آبش کسی نداد

چون تشنگی عنان ز کف شاه دین گرفت

از پشت زین قرار به روی زمین گرفت

پس بیحیایی آه – که دستش بریده باد-

از دست داد دین و سر ازشاه دین گرفت

داغ شهادت علی ایام تازه کرد

از نو جهان عزای رسول امین گرفت

بر تشت، مجتبی جگر پاره پاره ریخت

پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت

هم پای پیل ، خاک حرم را به باد داد

هم اهرمن ز دست سلیمان نگین گرفت

از خاک ، خون ناحق یحیی گرفت جوش

عیسی ز دار، راه سپهر برین گرفت

گشتند انبیا همه گریان و بوالبشر

بر چشم تر، ز شرم نبی آستین گرفت

کردند پس به نیزه سری را که آفتاب

از شرم او نهفت رخ زرد در نقاب

شد بر سر سنان چون سر شاه تاجدار

افکند آسمان به زمین تاج زرنگار

افلاک را ز سیلی غم، شد کبود روی

آفاق را ز اشک شفق، سرخ شد کنار

از خیمه ها ز آتش بیداد خصم رفت

چون از درون خیمگیان بر فلک شرار

عریان تن حسین و به تاراج داد چرخ

پیراهنی که فاطمه اش رِشت، پود و تار

نگرفت غیر بند گران دست او کسی

آن ناتوان کز آل عبا ماند یادگار

رُخها به خون خضاب، عروسان اهل بیت

گشتند بی جهاز ، به جمّازه ها سوار

آن یک شکسته خار اسیریش ، در جگر

وین یک نشسته گرد یتیمیش بر عذار

کردند رو به کوفه پس آنگه ز خیمه گاه

وین خیمه کبود ، شد از آهشان سیاه

چون راهشان به معرکه کربلا فتاد

گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد

اجزای چرخ منتظم از یکدگر گسیخت

اعضای خاک متصل از هم جدا فتاد

تابان به نیزه رفت سر سروران ز پیش

جمازه های پردگیان از قفا فتاد

از تندباد حادثه دیدند هر طرف

سروی به سر درآمد و نخلی ز پا فتاد

مانده به هرطرف نگران چشم حسرتی

در جستجوی کشته خود تا کجا فتاد

ناگه نگاه پردگی حجله بتول

بر پاره تن علی مرتضی فتاد

بیخود ، کشید ناله هذا اخی چنان

کز ناله اش بر گنبد گردون صدا فتاد

پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه

نالان به گریه گفت ببین یا محمداه:

این رفته سر به نیزه اعدا، حسین توست

وین مانده بر زمین تن تنها، حسین توست

آین آهوی حرم که تن پاره پاره اش

در خون کشیده دامن صحرا، حسین توست

این پر گشاده مرغ همایون به سوی خلد

کش پر زتیر، رسته بر اعضا ، حسین توست

این سربریده از ستم زال روزگار

کز یاد برده ماتم یحیی، حسین توست

این مهر منکسف که غبار مصیبتش

تاریک کرده چشم مسیحا، حسین توست

این ماه منخسف که برو، ز اشک اهل بیت

گویی گسسته عقد ثریا، حسین توست

این لاله گون عمامه که در خلد بهر او

معجر کبود ساخته زهرا، حسین توست

اندک چو کرد دل تهی از شکوه با رسول

گیسو گشود و دید سوی مرقد بتول:

کای بانوی بهشت، بیا حال ما ببین

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین

در انتظار وعده محشر چه مانده ای؟

بگذر به ما و شور قیامت به پا ببین

بنگر به حال زار جوانان هاشمی

مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

آن گلبنی که از دم روح الامین شکفت

خشک از سموم بادیه ی کربلا ببین

آن سینه ای که مخزن علم رسول بود

از شست کین نشانه تیر جفا ببین

آن گردنی که داشت حمایل ز دست تو

چون بسملش بریده ی تیغ جفا ببین

با این جفا نیند پشیمان ، وفا نگر

با این خطا زنند دم از دین، حیا ببین

لختی چو داد شرح غم دل به مادرش

آورد رو به پیکر پاک برادرش:

کای جان پاک ، بی تو مرا جان به تن دریغ

از تیغ ظلم، کشته تو و زنده من دریغ

عریان چراست این تن بی سر، مگر بُوَد

بر کشتگان آل پیمبر کفن دریغ؟

شیر خدا به خواب خوش و کرده گرگ چرخ

رنگین به خون یوسف من پیرهن دریغ

خشک از سموم حادثه گلزار اهل بیت

خرم ز سبزه دامن ربع و دمن دریغ

آل نبی غریب و به دست ستم اسیر

آل زیاد کامروا در وطن دریغ

کرد آفتاب یثرب و بطحا غروب و تافت

شعری ز شام باز و سهیل از یمن دریغ

غلطان ز تیغ ظلم، سلیمان به خاک و خون

وز خون او حنا به کف اهرمن دریغ

گفتم ز صد یکی به تو حالِ دلِ خراب

تا حشر مانَد بر دل من حسرت جواب

چون بی کسان آل نبی دربدر شدند

در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند

سرهای سروران همه بر نیزه و سنان

در پیش روی اهل حرم جلوه گر شدند

از ناله های پردگیان ، ساکنان شهر

جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند

بی شرم امتی که نترسیده از خدا

ر عترت پیمبر خود پرده در شدند

ز اندیشه نظاره ی بیگانه، پرده پوش

از پاره معجری به سر یکدگر شدند

دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت

هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند

خود بانی مخالفت و آل مصطفی

در پیش تیر طعنه ی ایشان سپر شدند

چندی به کوفه داشت فلک ،تلخکامشان

آنگه ز کوفه برد به خواری به شامشان

شد تازه چون مصیبتشان از ورود شام

از شهر شام خاست عیان رستخیز عام

ناکرده فرق آل نبی را ز مشرکان

افتاده اهل شهر در اندیشه های خام

داد این نشان به پردگیی، کاین مرا کنیز

کرد آن طمع به تاجوری، کاین مرا غلام

گفت این به طعنه کاین اسرا را وطن چه شهر؟

گفت آن به خنده سید این قوم را چه نام؟

دادند بر یزید چو عرض سر سران

پرسید ازین میانه حسین علی کدام؟

بردند پیش او سر سالار دهر را

می زد به چوب بر لبش و می کشید جام

گفتا یکی ز محفلیان شرمی ای یزید

می زد همیشه بوسه برین لب، شه انام

کفری چنین و لاف مسلمانی ای یزید؟!!!!

ننگش ز تو یهودی و نصرانی ای یزید

ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود

دامان رحمت از کف مردم رها شود

ترسم که در شفاعت امت به روز حشر

خاموش ازین گناه، لب انبیا شود

ترسم کزین جفا نتواند جفاکشی

در معرض شکایت اهل جفا شود

آه از دمی که سرور لب تشنگان حسین

سرگرم شکوه با سر از تن جدا شود

فریاد ازان زمان که ز بیداد کوفیان

هنگام دادخواهی خیرالنسا شود

باشد که را ز داور محشر امید عفو

چون دادخواه، شافع روز جزا شود

مشکل که تر شود لبی از بحر مغفرت

گرنه شفیع، تشنه لب کربلا شود

کی باشد اینکه گرم شود گیر و دار حشر؟

تا داد اهل بیت دهد کردگار حشر

یارب بنای عالم ازین پس خراب باد

افلاک را درنگ و زمین را شتاب باد

تا روز دادخواهی آل نبی شود

از پیش چشم، مرتفع این نه حجاب باد

آلوده شد جهان همه از لوث این گناه

دامان خاک، شسته ز طوفان آب باد

برکام اهل بیت نگشتند یک زمان

در مهد چرخ، چشم کواکب به خواب باد

لب تشنه شد شهید، جگر گوشه ی رسول

هرجا که چشمه ایست ، به عالم سراب باد

از نوک نیزه تافت سر آفتاب دین

در پرده ی کسوف، نهان آفتاب باد

آنکو دلش به حسرت آل نبی نسوخت

مرغ دلش بر آتش حسرت کباب باد

در موقف حساب، صباحی چو پا نهاد

جایش به سایه ی عَلَم بوتراب باد

کامیدوار نیست به نیروی طاعتی

دارد ز اهل بیت، امید شفاعتی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

زینبم اینهمه بلا سخت است
فهم داغت برای ما سخت است
گفتن از قصه ی گودال کار ما نیست
دیدن حسین سرجدا سخت است
از درد حتی آسمانها هم خمیدن
آن لحظه ای که داشتن سر می بریدن
زهرا میان قتلگاه می زد بر سر
ای وای گلوی تشنه ای را هم بریدن
******
((ای کاش حرف روضه خوانان دروغ بود))
ای کاش ماجرای لب و دندان هم دروغ بود
((ای کاش این قصه ی پر غمت سند نداشت))
ای کاش لحظه ی سر بریدنت هم دروغ بود
اگر بروی زینبت قامت کمان می شود
غریبی و اسیری بی امان می شود
جواب ناله های من پس از تو
به جای مرهم زخم زبان می شود
 

جوادقمری

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

تا قافله به  شام  غریبان رسیده  است

آرام جغدِ شوم، که مهمان رسیده است

 

بانو اسیر ظلمی و  تردید  کوفیان

این ارث سالهاست به انسان رسیده است

 

بغض انتهای جاده؟ نه ، آغاز راه بود

کشتی شکسته ای که به طوفان رسیده است

 

فریاد کن همیشه ی تاریخ درد را

چیزی بگو که چوب به دندان رسیده است

 

خون ها گواه روشنی راه بوده اند

زیبای مطلقی که به ایمان رسیده است

 

تب آتش نشسته به صحرا کبود ِ ابر

بانو صبور باش که باران رسیده است

 

مردان ظلم مست غرور همیشگی

با این گمان که قصه به پایان رسیده است

 

حسی غریب در دل ما ریشه کرده است

آن مرد سبز پوش به میدان رسیده است..

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته
گلی شکفته در این سوی کارزار نشسته
یکی از این سوی میدان به سجده می رود امشب
یکی از آن سو در مجلس قمار نشسته
چقدر نامه ی خسته ، چقدر عهد شکسته
چقدر کوفه در این معرکه کنار نشسته !
فرات آب حیات نوادگان نبی نیست
اگر چه خیمه به خیمه در انتظار نشسته
حسین آینه دار است و خطبه هاش چراغ اند
دریغ بر دل نامردمان غبار نشسته
به گوش هوش یکی آفتاب را نشنیده
به انتظار صدا تیغ بی شمار نشسته
حسین با پسرانش وداع می کند امشب
چقدر سیب در آغوش این انار نشسته
غروب آمده ، در این دیار حضرت زینب
به هر کجا بنشیند سر مزار نشسته
رسیده حضرت زهرا به قتلگاه ، ببینند
دعای ساقی لب تشنگان به بار نشسته

رسیده خطبه ی آخر ، معطر است کلامت
چه آیه های قشنگی ، سرت به نیزه سلامت

2
کجاست مادرت امشب که نوحه خوان تو باشد ؟
شب است و ماه نداری که هم زبان تو باشد
به دشت تیر فرستادی آخرین نفست را
که اولین تن افتاده نوجوان تو باشد
یگانه بانوی غربت ، کدام مرثیه امشب
قرار بوده فرازی ز داستان تو باشد ؟
ادامه ی در و دیوار و دست بسته ی مولاست
چهل سری که نشان برادران تو باشد
تو آفریده شدی تا به رسم مرثیه خوانی
هزار روضه ی مکشوف در جهان تو باشد
تو ایستادی و فرمودی عشق راه غریبی ست
که هر چه غم برسد شرح امتحان تو باشد
شکوه صبر تو ایوب را به سجده کشیده
که هر چه کوه در این راه ناتوان تو باشد
چه عاشقانه ی سرخی ست کاروان اسیران
سری که بر سر نی صاحب الزمان تو باشد
نشسته ای لب گودال ، آفتاب ببینی
عجیب نیست که در خاک آسمان تو باشد
بخوان که خطبه ی تو آفتاب آل رسول است
کنون صدای علی (ع) تیر در کمان تو باشد

دو گل به دشت فرستاده ، این نهایت عشق است
انیس گریه ی زهراست ، خطبه خوان دمشق است

3
بگو مدینه بگرید به آیه های گواهت
به گیسوان سپید به روزگار سیاهت
زنی تو ، آینه ی جان ، نه روضه خوان ، نه پریشان
که چشم های علمدار خیمه داده پناهت
در این دیار که شب زنده دار ها نگران اند
به دشت خیره شوی غصه می رسد به نگاهت
به جای موج به موج فرات سر به گریبان
دریغ شام غریبان نشسته اشک به راهت
اگر چه حال علمدار دست داده به دریا
اگر چه مشک بریزد نمی رسند به ماهت
تو خطبه خواندی و از پشت پرده شور به پا شد
گدا شدند همه در حریم حضرت شاهت
کتاب نور و پیمبر ، نسیم جاری کوثر
چه عاشقانه به سامان رسید خیل سپاهت
بریز حضرت کلثوم ، رود رود غمت را
بسوزد عاقبت این سرزمین به آتش آهت
نشان مادر و دختر همیشه چادر خاکی ست
غم تو و غم زهرا چقدر داشت شباهت

خدا عنان زمین را دوباره بسته به منبر
که میوه ی علی و فاطمه نشسته به منبر

4
رسیده قصه به جایی که صحن مسجد شام است
علی نشسته به منبر ، یزید ! کار تمام است
علی همان که جوان و علی همان که رشید است
علی همان که امیر و علی همان که امام است
چراغ راه یتیمان و تکیه گاه اسیران
کسی که زمزمه هایش ترانه های قیام است
به کوچه های مدینه رسیده سینه به سینه
که سجده گاه علی خانقاه اهل مرام است
علی نشسته به منبر ، بگوید از غم حیدر
دوباره عطر عبایش ربوده هر چه مشام است
بقیع خانه ی امنی برای آل علی نیست
ولی همیشه هوایش سلامتی و سلام است
که سجده گاه علی خیمه گاه امن الهی
به روی عشق حلال و به روی عقل حرام است
کجاست کوفه ، چه شهری ؟! دهی ست خیر ندیده
دهی که ننگ خریده ، دهی که در پی نام است
به لطف شوکت مختار و حکمت تو عیان شد
که در مقابل بیگانه انتقام به کام است
صحیفه ای که تو داری ، ورق ورق خُم مستی ست
اگر سبوی تو باشد چه احتیاج به جام است ؟

سرت به نیزه نچرخیده ، باغ زنده بماند
همیشه شام غریبان ، چراغ زنده بماند

5
تو آفریده شدی مرد انقلاب بمانی
که تشنه راوی دیدار ماه و آب بمانی
مدینه قصه شنیدی و مکه غصه چشیدی
به عشق حضرت خورشید در رکاب بمانی
به چند سالگی ات نیزه ها اجازه ندادند
در انتظار تماشای بوتراب بمانی
به کربلا که رسیدی امام گفت : محمد !
ببین چه می شود امشب ، مباد خواب بمانی
سوال بود برایت ، علی اصغر تشنه
که تیر هرمله نگذاشت بی جواب بمانی
چقدر بال کبوتر ، چقدر لاله ی پرپر
خدا نخواست در این باغچه گلاب بمانی
خدا نخواست که از خوشه ها به خاک بیفتی
قرار بود که در خمره ها شراب بمانی
اسیر کوفه و شامی ، تو کودکی و امامی
سزاست خطبه بخوانی و آفتاب بمانی
گل ِ شبیه پیمبر ، تو سوگوار منایی
بناست در غم این درد بی حساب بمانی
تو آفریده شدی انقلاب زنده بماند
تو آفریده شدی آب آسیاب بمانی

جهان قرار شده در حرم غبار تو باشد
زیارتی که بخواند به افتخار تو باشد

امیر علی سلیمانی - محرم 1434

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

با دست بسته است ولی دست بسته نیست

زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر...ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پانشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست

او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر،خطر،غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 سالار زينب(س)

 

گفته بودی که بیايي غمم از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

 

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

 

 

گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال

چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود

 

کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست

مگر آنکس که به شب آید و غافل برود

 

ساربان!تند مران، ورنه، چنان می گِریَم

که تو و ناقه و محمل، همه در گِل برود

 

سر ِ آن کشته بنازم که پس از کشته شدن

سر ِ خود گیرد و اندر پی قاتل برود

 

باکم از کشته شدن نیست، از آن میترسم

که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود

 

گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد

این سخن ماند ندانم که چه با دل برود

 

(شاطر عباس صبوحي)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  10:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها