0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ای زمین وآسمان مبهوت ایمانت حسین

شد فضای کوفه عطرآگین ز قرآنت حسین

ای فروزان آفتابم گر هلالت خوانده ام

دیده ام یکباره شد مبهوت و حیرانت حسین

سخت دلتنگ است زینب، ناطق قرآن بخوان

تا شود آرام دل از صوت قرآنت حسین

کی شود گرد و غباری مانع از تابیدنت

گرشده خاکستری رخسار تابانت حسین

چشم درچشم من و طفلان خود داری هنوز

صف زده مژگان اشکی روی دامانت حسین

تاکنی این کاروان را رهبری از روی نی

رهبر بیداری و باز است چشمانت حسین

باتو گرم گفتگو بودم که ناگه ازستم

سنگ زد سنگین دلی بر روی رخشانت حسین

لب گشا حرفی بزن با دختر گریان خود

تا نکرده جان خود را او به قربانت حسین

همنوا با ناله های من وفائی روز وشب

می شود با اشک وگریه مرثیه خوانت حسین

 

سید هاشم وفائی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

اَلا ای سر، فدای خون خشک گردنت گردم

توصحرا گَرد، من قربان صحرا گَردنت گردم

تنت در کربلا تنها، سرت بر نیزه ها با ما

به دنبال سرت آیم، به قربان تنت گردم

ترا عریان به خاک کربلا بنهاده و رفتم

نشد از تار و پود هستیم پیراهنت گردم

هلال من، هلالی شد قدم از غم، بیا تا من

شبی پروانه شمع جمال روشنت گردم

زهر بام و درت سنگی به استقبال می آید

بیا بنشین به دامانم که با جان، جوشنت گردم

تو خورشید بلند عشقی و از دست ما بیرون

بیا یک نیزه پایین تر که دست و دامنت گردم

چو افکندی مرا از خطبه خواندن لب فروبستی

بخوان قرآن که من قربان قرآن خواندنت گردم

بشوق باتو بودن، از مدینه من سفر کردم

ندانستم که باید همسفر با دشمنت گردم

 

سید رضا موید

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

راوی رسیده بود به پایان داستان

جایی شبیه شام غریبان داستان

راوی رسیده بود به جایی که می چکید

خون مؤلف از لب و دندان داستان

فصلی که سرو حسرت هیزم شدن کشید

از بس بلند بود زمستان داستان

یکباره ریختند سر باغ و باز شد

پای کلاغ ها به درختان داستان

در ازدحام معرکه شیطان رسید و برد

انگشتری ز دست سلیمان

داستان گودال شد دوات پر از خون

نیزه ها همچون قلم شدند به دستان داستان

متنش ورق ورق شده بر خاک و همچنان

بر روی نیزه میرود عنوان داستان

بعد از هزار فصل از این ماجرا هنوز

هستند واژه ها همه گریان داستان

القصه روز واقعه از بس فراز داشت

ماندم کجاست سطر درخشان داستان

حاجت گرفت مثل همه شمر تعزیه

ای جان فدای تعزیه گردان داستان

 

علی عباسی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

لب گشودی… علی انگار به منبر رفته
خواندن خطبه ات از بسکه به حیدر رفته

چادر سوخته و خاکیتان ارثی بود
حتم دارم به همان چادر مادر رفته

 

معجرت رفت به بازار حراجی بغل
آن عقیقی که ز انگشت برادر رفته

به درخت و سر دروازه، سرش آویزان
آن شهیدی که سر دوش پیمبر رفته

به همان نیزه که بستند سر سقا را
مانده ام من که چگونه سر اصغر رفته

سر زینب به سلامت سر نوکر به درک
به تو بانو ادب این همه نوکر رفته

اربعین… کرببلا… دست تورا می بوسد
صاحب صبر!گدا حوصله اش سر رفته
علیرضا وفایی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

علی عباسی

 

از شور عزا شعور درآوردی

از ظلمت محض نور درآوردی

سوزاندی و سوختی و خورشید شدی

تا اینکه سر از تنور درآوردی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

چهل منزل در امواج بلاها (یازینب)

(حسین جان)

کسی که پا به پا در محضرت بود

چهل منزل به دنبال سرت بود

چهل منزل اسیر و دست بسته

به شمشیر زبان همسنگرت بود

چهل منزل در امواج بلاها

زمانی بادبان، گه لنگرت بود

خدا جویان که در خون خفته بودند

خودش عباس و عون و جعفرت بود

گهی شد دست و بازوی اباالفضل

گهی در گفتن حق حنجرت بود

گهی پروانه ی گلهای باغت

گهی شمع مزار دخترت بود

فروغ روزهایش اشک طفلان

چراغ شام غمبارش سرت بود

اگر نیمی زتو در کربلا ماند

بحق تا شام نیم دیگرت بود

و ثابت کرد زینب با جهادش

هرآنچه بهر او در باورت بود

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ورود اهلبیت(ع) به شام

 

هول و هراس باز دوباره شروع شد

چشمان هیز و معجر پاره شروع شد

اینجا عجیب طبل و کف و سوت می زنند

بر آستین پاره نظاره شروع شد

تنها به سنگ نیز کفایت نمی کنند

از بام های خانه شراره شروع شد

با نامِ خارجی که نشان می دهند هیچ

تحقیر با زبان اشاره شروع شد

تحقیر در محلۀ شوم یهودیان

گاهی پیاده گاه سواره شروع شد

عمامه سوخت، پوست سر سوخت، جامه سوخت

گویی دوباره زینب و چاره شروع شد

رقاصه های زانی و رجاله های پست

رفتارشان به طبل و نقاره شروع شد

این شهر بوی سبّ علی را گرفته است

اخبارهای کذب مناره شروع شد

هرطور هست ، تهمت شامی شود تمام

اما حماسه های هماره شروع شد

این شهر ذوالفقار علی را طلب کند

یعنی خطابه های دوباره شروع شد

***

محمود ژولیده

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

خدا بخیر کند باز ازدحام شده


زمان روضه جانسوز شهر شام شده


 

تمام شهر برای نظاره جمع شدند


عذاب حضرت زینب نگاه عام شده

 


یهودیان به تلافی خیبر آمده اند


زمان سنگ زدن وقت انتقام شده


 

تمام صورت آقا بروی نی خون است

سرش شکسته ز بس هتک احترام شده

 


خدا کند که نباشد درست این روضه


که آل فاطمه وارد به بزم شام شده

 


 چه شد امام به گریه سه بار گفت الشام؟


تمام روضه خلاصه در این کلام شده

 

سید پوریا هاشمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:30 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

وای زینب...

یک روز , جگر , برابرم آوردی

یک روز , سر برادرم آوردی

ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم!

ای تشت ! ببین چه بر سرم آوردی!

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

همه نالان، ولی من از ،همه در هجر ، نالان تر

ندیدم بعد تو چشمی ز چشم خویش گریان تر

 

لباسم با رفو قهر است صد چاک است مهمانش

نیابی در غمت از دخترت  پاره گریبان تر

 

مدام آشفتگی حس کرد زلفم را چهل منزل

پریشان گشت در کوفه ولی اینجا پریشان تر

 

تمام زیور آلاتم به زیر پایشان له شد

گران شد زینت طفلان ولی مال من ارزان تر

 

همیشه جنس اعلا مشتری خاص می خواهد

بیا من می خرم نازت بیا قدری خرامان تر

 

به نورت خو گرفتند اشقیا حتی، ز بس ماهی

ولی امشب بیا قدری بتاب ای ماه تابان تر

 

به پایان کی رسد این ظلم شاید منزل بعدی

ولی منزل به منزل گشته ام از ظلم حیران تر

 

به تدفینم قدم بگذار ای سر بی کفن هستم

بیا ای از تمام کشتگان بر خاک عریان تر

شاعر:حسین  واعظی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بازار اگرچه پر شده از سم فروش ها

اما دلم خوش است به مریم فروش ها

شاد از خریدن غم عشقم ولی دریغ

غمگینم از تجارت ماتم فروش ها

لشکر کشیده ایم بدنبال حق ولی

پرچم سپرده ایم به پرچم فروش ها

یک عده گرم روضه ی خورشید کربلا

یک عده ذره بین پی شبنم فروش ها

پشت سر حسین و سر سفره ی یزید

چیزی شبیه ظاهر ادم فروش ها

هم داغدار زینب و هم روضه خوان شمر

این است کار و کاسبی دم فروش ها

دم از حماسه های حسینی فقط زدند

مقتل ندیده اند مقرم فروش ها

تیغ از نفاق روی حسینیه می کشند

 ذاتا یزیدی اند محرم فروش ها

ما سر شکسته ایم ولی سرشکسته نه

یاران خبر دهید به مرهم فروش ها

تا خرج روضه هاش نباشیم مرده ایم

یارب پناه می برم از کم فروش ها

سید محمد حسینی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ای سری که سر نی منزل و ماوای تو شد

 

زینت دوش نبی بودی و نی جای تو شد

 

سر تو بر سر نی بود و تنت روی زمین

 

طوطیا از سم مرکب  همه اعضای تو شد

 

آیه آیه شدی ای مصحف صد پاره من

 

هدف سنگ جفا صورت زیبای تو شد

 

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد

 

کوفه زیر و زبر از صوت دل آرای تو شد

 

تو روی نیزه به لب آیه قرآن خواندی

 

شهر مبهوت از آن ناله گیرای تو شد

 

کوفه تا شام تو را محو تماشا گشتم

 

می روی و دل من آهوی صحرای تو شد

 

بار ها از روی نی روی زمین افتادی

 

شهر آزین شدو سرگرم تماشای تو شد

 

وای از مجلس نامحرم  واز طشت طلا

 

خیزران بود که لب تشنه لبهای تو شد

 

شاعر: مجيد رجبي

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو

خون سر شکسته ی من رونمای تو

 

زینب سرش شکسته ولی سر شکسته نیست

سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو

 

قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ می زنند

دین خدا نفس بکشد با صدای تو

 


زینب نفس نمی کشد ای نفس نطمئن

یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو

 

تو سربلند بر سر نیزه بخوان، بدان

زینب هم ایستاده بمیرد برای تو

 

من پای نی، تو بر سر نی، گریه می کنیم

تو مبتلای عشقی و من مبتلای تو

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بر روی نیزه رفت سرت در برابرم

بر سر زدم ز گودی گودال تا حرم

سر نه تنی نمانده که پخش زمین شدی

صحرای کربلا ز تنت پر برادرم

سر روی نیزه است ِ تنت زیر سم اسب

آیا تویی برادر من نیست باورم

یک دشت پر ز این همه اعضای پیکرت

اینبار با خودم دوسه تا خیمه می برم

هر تکه ای ز پیکرتان میرسد به من

میبوسم از برای تسلای مادرم

رفیت برو ولی چکنم بعد رفتنت

از بعد رفتنت که شود سایه سرم؟

شاعر : امیرفرخنده

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

به روي  منبر  نيزه ،  به وقت  صوت  قرآنت

دو دست عرش را ديدم كه مي گيرند دامانت

خداي عشق بازي ها ! نگاهت هم عبادت بود

ملائك سجده  مي كردند  بر لبخند چشمانت

جواب تو  به  هر  شمشير ، هزار الحمدلله بود

چه خوش تلفيق مي دادي، سلوك عشق و عرفانت   

همين  كه  آفتاب  گرم ، روي  معجرم  افتاد

تو  روي  نيزه ها  خواندي  نماز   ناز   بارانت

همان  هيهات من الذله ات  را شرح مي دادم

پيام  خطبه هايم   شد  ،  تجلي گاه  جولانت

تو  در  رمز  كلام  من ،  شدي  پيداي  ناپيدا

كرامت  را  هويدا  كرد ،  اين  پيدا  و  پنهانت

سرت حتي  به روي نيزه ها هم پادشاهي كرد

تو روي  تخت نيزه ، عالمي شد تحت فرمانت

عجب آيينه اي بودي كه با چشمان خود ديدم

تمام   سنگ هاي    بام ها   بودند   حيرانت

سرت   خورشيد   امّا   سايبان  كاروانت  بود

به زير سايه ي خورشيدي ات بوديم مهمانت

نداي وحي مي آمد ، از آن رگ هاي خونينت

نداي  وحي  را  راهب  شنيد و  شد مسلمانت

امان از چوبه ي محمل ، امان از چوب نااهلان

شكست از اين سر زينب ، شكست از آن دو دندانت  

تو در  گودال ، خوشحالي و روي نيزه غمگيني

گذشتند از تو خيلي ساده ، پيچيده ست جريانت

به مقتل هم به خود تكليف ديدم از تو برگيرم

دو   بوسه  با  نيابت  از   تمام  دوست دارانت

همان دم  بود  عالم را (اسيرِ) بوسه ها  ديدم

تو  در  گودال  افتادي  و  عالم  بود  گريانت

شاعر: حميد رمي

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:34 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها