0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت زینب(س) –مدح و مصیبت

 

روشن گر است نالهٔ پشت شرارها

چون آفتاب در همه ی روزگارها

روشن تر است از همهٔ روزها شبش

شب دیدنی ست جلوهٔ شب زنده دارها

خاك رهش بلند که شد "تربت"ش کنید

فرقی نمی کنند تراب نگارها

این است معجزش که دمی معجزه نکرد

از هیچ خلق سر نزد این گونه کارها

این شانه را به هیچ نبی ای نداده اند

که بارها بلند شود زیر بارها

یک ذره  از تلألؤ خورشید کم نشد

ذره کجا و جلوه پروردگارها

این دشت با  ارادهٔ زینب اداره شد

در دست جبر اوست همه اختیارها

زینب سواره است، اگرچه پیاده است

این ها پیاده اند، همین ها، سوارها

وا کرده است فکر کنم بال خویش را

بیهوده نیست این همه گرد و غبارها

آهش تمام لشگریان را مچاله کرد

از او گرفته اند نسب ذوالفقارها

گیسو اگر شتاب کند گیر می کند

یعنی به نفع نیست همیشه فرارها

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت زینب (س)-اسارت

 

پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات

دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات

جانی بده دوباره... به من نه به دخترت

تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات

ترسانده است فاطمه کوچک تو را

خون های جاری از قد و بالای نیزه ات

یک بوسه بود سهم من از آن گلوی خشک

باقیش گشته قسمت لب های نیزه ات

با دست خطِ نیزه و خونِ گلوی تو

افتاده است هر قدم امضای نیزه ات

لج کرده است تیزی سر نیزه با سرت

چیزی نمانده از تو و دعوای نیزه ات

چرخیده است دیده ناپاکشان به ما

این قوم پست بعد تماشای نیزه ات

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت زینب(س)- در مسیر کوفه و شام

 

بعد از تو گوشواره به دردم نمی خورد

رخت و لباس پاره به دردم نمی خورد

ای آفتاب بر سر زینب طلوع کن

این چند تا ستاره به دردم نمی خورد

نزدیک تر بیا که کمی درد دل کنیم

تنها همین نظاره به دردم نمی خورد

ما را پیاده کن، سرمان سنگ می خورد

این بودن سواره به دردم نمی خورد

چندین شب است منتظر صحبت توام

حرفی بزن، اشاره به دردم نمی خورد

این ها مرا به مجلس خوبی نمی برند

بعد از تو استخاره به دردم نمی خورد

این سنگ ها هنوز حسابم نمی کنند

با این حساب چاره به دردم نمی خورد

این تکه حجم، موی مرا پر نمی کند

پس آستین پاره به دردم نمی خورد

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت زینب(س)-در مسیر کوفه و شام

 

من ماندم و تمام خطرهای روبرو

راهی که مانده است و سفر های روبرو

در پای آفتاب بدن های پشت سر

در دست باد شانه ی سرهای روبرو

شاید هنوز بود پسرهای دور و بر

چشم امیدشان به پدرهای روبرو

شاید برای چیدن یک گل زیاد بود

جمعیتی ز برق تبرهای روبرو

تدبیر ما به دست شراب سه ساله بود

وقتی که بسته شد همه درهای روبرو

زیباتر از بریده رگت اتفاق نیست

هر چند بر خلاف نظرهای روبرو

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

امام حسین(ع)- در مسیر اسارت

 

خورشید،گرمِ دلبری از روی نیزه ها

لبخند می زند سَری از روی نیزه ها

 دل برده است از تنِ بی جانِ خواهری

صوت خوشِ برادری از روی نیزه ها

 آه ای برادرم چِقَدَر قَد کشیده ای!

با آسمان برابری از رویِ نیزه ها

گرچه شکسته می شوی و زخم می خوری

از هر چه هست، خوش تری از روی نیزه ها

گیسو رها مکن که دلِ شهر می رود

از یوسفان همه، سَری از روی نیزه ها

تا بوسه ای دهی به نگاهِ یتیمِ خود

خم شو به سویِ دختری از روی نیزه ها

 قرآن بخوان... بگو که مسیرِ نجات چیست؟

ای سَر! هنوز رهبری از رویِ نیزه ها

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟

قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟

افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته

خوابیده در کنارش هفتاد و دو ستاره

پاشیده اشک زهرا بر حنجر بریده

گه می کند زیارت، گه می کند نظاره

سر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خون

کز زخم سینه دارد گل های بی شماره

از گوشِ گوشواری دو گوشواره بردند

دارد به گوش خونین خون جای گوشواره

یک کودک سه ساله خفته کنار گودال

ترسم که شمر آید، در قتلگه دوباره

درخیمه آب بردند، بهر رباب بردند

سینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خواره

مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت

آب فرات می زد بر حنجرش شراره

چون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!

جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره

یاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلی

میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

چشم تو سمت من دل من گیر نیزه هاست

این سینه پاره پاره شمشیر نیزه هاست

عشقت مرا به كوچه و بازار می كشد

زینب اسیر رشته زنجیر نیزه هاست

سر خی معجر من و پیشانیت حسین

اثبات آیه آیه تفسیر نیزه هاست

ای لاله ای كه خون چكد از ساقه ات هنوز

این زخم های وا شده تقصیر نیزه هاست

قرآن مخوان دوباره كه یكبار  دیده ام

آن سنگ ها كه بابت تقدیر نیزه هاست

قرآن مخوان كه پیرزنی روی بام ها

در انتظار پاسخ تكبیر نیزه هاست

این گیسوان پخش شده بین كوچه ها

از ردپای رأس تو در زیر نیزه هاست

حالا به این بهانه نگاهش به سوی ماست

نامحرمی كه چشم و دلش سیر نیزه هاست

***

 در بین راه نیزه تو ایستاده بود

جا ماندن كه باعث تأخیر نیزه هاست

****

گفتم كه چند لحظه بخوابم ولی نشد

این خواب هم تجسم تصویر نیزه هاست

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

اسارت- در مسیر کوفه و شام 

 

 

وارسی کرد آن حوالی را  

پشت هر تپه سنگ بوته ی خار

 خیمه در خیمه گوشه در گوشه

بچه ها را شمرد چندین بار

 

چشم هایش به دور و بر چرخید

 کاروان را نمود آماده

 ایستاد و کمی تامل کرد 

 هیچ کس از قلم نیفتاده

 

کاروان را شکسته بندی کرد

 روی هر زخم مرهمی پیچید

 گاه گاهی میان این همه سوز 

  سر بر نیزه رفته را می دید

 

شانه ها دائماً تکان می خورد 

 گریه ی بچه ها چه سوزی داشت

 داغ ها را کمی تسلی داد 

خودش اما چه حال و روزی داشت

 

با تمام وجود می زد شور

 رو به رویش سیاهی شب بود

 دور تا دور کاروان می گشت

 نگران غرور زینب بود

 

تند می رفت و تند بر می گشت

 در نظر داشت طول قافله را

 بچه ها را یکی یکی می گفت

 کم کنید کم کنید فاصله را

 

غیرت حیدریش رو شده بود

چادر مادرانه بر سر داشت

هم حواسش به چشم خواهر بود

 هم هوای سر برادر داشت

 

مثل مادر چه غربتی دارد

مثل بابا چقدر مظلوم است

چه کسی گفت آب می خواهم؟

مشک بر دوش ام کلثوم است

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها