0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

عیسی شدی که این همه بالا ببینمت

بالای دست مردم دنیا ببینمت

بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت

راضی نمیشود دلم الا ببینمت

اما چه فایده؟ خودت اصلا بگو حسین

وقتی نمی شناسمت آیا ببینمت؟!

امروز که شلوغی مردم امان نداد

کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت

شب ها چه دیر می گذرد ای حسین من!

ای کاش زود صبح شود تا ببینمت

حالا هلال تو سر نیزه طلوع کرد

تا ما "رایت، الا جمیلا" ببینمت

گفتی سر تو را ته خورجین گذاشتند

چه خوب شد نبوده ام آنجا ببینمت

تو سنگ میخوری و سرت پرت می شود

انصاف نیست بین گذرها ببینمت

فعلا مپرس طرز ورود مرا به شهر

بگذار گوشه ای تک و تنها ببینمت

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

امام حسین(ع)-اسارت

 

چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم

نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم

زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه

به روی دست ملائک بدنت را دیدم

گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال

عمه می‌گفت تن بی کفنت را دیدم

گیسویت بر سر نی شِعر غریبی می‌خواند

زلف خونین شکن در شکنت را دیدم

قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی

شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم

آه یعقوب شده چشم من از روزی که

به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم

خیزران شیفته‌ی ساحت لب هایت شد

چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم

تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود

عطر گیسوی تو و... سوختنت را دیدم

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

اسارت- در مسیر کوفه و شام 

 

وارسی کرد آن حوالی را  

پشت هر تپه سنگ بوته ی خار

 خیمه در خیمه گوشه در گوشه

بچه ها را شمرد چندین بار

 

چشم هایش به دور و بر چرخید

 کاروان را نمود آماده

 ایستاد و کمی تامل کرد 

 هیچ کس از قلم نیفتاده

 

کاروان را شکسته بندی کرد

 روی هر زخم مرهمی پیچید

 گاه گاهی میان این همه سوز 

  سر بر نیزه رفته را می دید

 

شانه ها دائماً تکان می خورد 

 گریه ی بچه ها چه سوزی داشت

 داغ ها را کمی تسلی داد 

خودش اما چه حال و روزی داشت

 

با تمام وجود می زد شور

 رو به رویش سیاهی شب بود

 دور تا دور کاروان می گشت

 نگران غرور زینب بود

 

تند می رفت و تند بر می گشت

 در نظر داشت طول قافله را

 بچه ها را یکی یکی می گفت

 کم کنید کم کنید فاصله را

 

غیرت حیدریش رو شده بود

چادر مادرانه بر سر داشت

هم حواسش به چشم خواهر بود

 هم هوای سر برادر داشت

 

مثل مادر چه غربتی دارد

مثل بابا چقدر مظلوم است

چه کسی گفت آب می خواهم؟

مشک بر دوش ام کلثوم است

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

شهر کوفه و شام

 

دامن زلف تو در دست صبا افتاده

که دل خسته ام این گونه ز پا افتاده

گر چه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر

پیکرت روی تن خاک رها افتاده

هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر

تا به این جا سرت از نی دو سه جا افتاده

سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت

که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

باز هم حرمله افتاده به جان اسرا

گوش کن ولوله بین اسرا افتاده

دخترت گم شده انگار همه می پرسند

از رقیه خبری نیست کجا افتاده

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت زینب(س)-در مسیر کوفه و شام

 

زیبا هلال یک شبه، ای سایه سرم

بالا نشسته ای مرا می کنی نگاه

عالم همه پناه به نام تو می برند

حالا ببین که خواهر تو گشته بی پناه

**

تو قرص ماه بودی و حالا شدی هلال

دیشب مگر چگونه شبت کرده ای سحر

روی تو سوخته چونان روی مادرم

خاکستر است لای همه گیسوان سر

**

عمری سرم به سینه ات آرام می گرفت

حالا تو روی نیزه و من بین محملم

هر بار نیزه دار، سرت چرخ می دهد

با هر تکانِ نیزه تکان می خورد دلم

**

از بعد قتلگاه که دیدم به چشم خود

زخمی شده دو گونه تو در وضوی خاک

دامن گرفته ام پی رأس تو هر قدم

تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک

**

عمری ندیده است کسی سایه مرا

حالا ببین که رنج و بلا یاورم شده

شاه نجف کجاست تماشا کند مرا

این آستین کهنه حجاب سرم شده

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

زبان حال حضرت زینب(س) به حضرت رباب(س)

 

دارد به سوی تو نظر چشمان مردت

اشک از نگاهت پاک كن با دست سردت

بی شک كه دشمن شاد می گردیم با این

ابروی درهم رفته و رخسار زردت

خود را برای بعد از این آماده تر كن

چون تا كنون بوده سر آغاز نبردت

الحمد لله، ذكر لب های تو باشد

وقتی كه می بینی سر نی، راس مردت

راضی اگر باشی به تصمیم خداوند

روز قیامت، حق اگر راضی نكردت!!!

با این همه، با خود كمی معجر بیاور

بی شک كه آن ها می خورد جایی به دردت

با صبر بعد از ذبح طفل شیر خوارت

كی می رسد چون هاجری، محشر به گردت؟

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند

ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین

تمام رکن  قامتش، ز هم گسسته می برند

زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین

مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم

غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود

ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست

ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو

تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت رقیه(س)-مسیر کوفه تا شام


کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود 
او در آغوش عطش در قلب صحرا مانده بود 
گر نمی دانست آیین اسارت را ولی 
ناز پرورد اسیران بود، اما مانده بود
هر چه بابا گفت آن شیرین زبان در طول راه 
در جواب بی جوابی های بابا مانده بود 
یک بیابان غربت و یک کودک بی سر پناه 
بی عزیزانش -زبانم لال- تنها مانده بود 
بر فراز نیزه ها منظومه ای را دیده بود 
سِیر چشم مهر جویش سوی بالا مانده بود
خیزران و چهره گل نسبتی با هم نداشت 
چرخ گردون نیز در حل معما مانده بود 
سینه آم اتش گرفت از این مصیبت یا حسین 
ز آن که دلبندی سه ساله روی شن ها مانده بود

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

سوره ی مستور روی نیزه ها می بینمت

  آیه ی  والطور  روی  نیزه ها می بینمت

 منبر و رحلت چه شد؟ ای زاده ی ختم رسل

 قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت

 چشم کور شهر را مبهوت نورت کرده ای

 نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت

 نیزه از خون گلویت جرعه ای زد، مست شد

 خوشه یِ انگور روی نیزه ها می بینمت

 زینـبم، مـوسیِ شـبگرد  بـیابـان غمت

 شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

دروازه ورودی شهر است و ازدحام

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست

یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام

یک آسمان ستارۀ آتش گرفته و

یک کاروان شراره و غم های نا تمام

در این دیار، هلهله و پایکوبی است

انگار رسم تسلیت و عرض احترام

چشمان خیره و حرم آل فاطمه

سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام

خاکستر است تحفۀ پس کوچه های شهر

بر زخم های سلسله، شد آتش التیام

بر ساحت مقدس لب های پرپری

با سنگ کینه سنگدلی می دهد سلام

پیشانی شکسته و خونی که جاری است

بر روی نی خضاب شده چهرۀ امام

با کینۀ علی همۀ شهر آمدند

بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت رقیه (س)-شهر شام

 

شهر شام و شروع ماتم بعد

همه در دست نیزه و نیرنگ

چه شده شهر غرق در شادی

آن طرف آتش و هزاران سنگ

............

ای امان از دل رباب حزین

دل زینب هماره بی تاب است

بید سرها ، سری بود کوچک

بر سر نی، علی که در خواب است

..............

کاروانی اسیر آمده است

هلهله، شادی و جسارت ها

بهر این قافله شده تکرار

قتل و غارت پی اسارت ها

.................

گویمت من هماره تکراریست

داستان سه ساله، زخم نمک

میخ در پشت فاطمه لرزاند

مادر و شهر شام و باغ فدک

....................

دختری که عزیز سقا بود

این رقیه همش زمین خورده

تا که نام عمو به لب آورد

تازیانه ز دست کین خورده

.....................

آه دور است چشم آب آور

آتشی دور خیمه ها افتاد

بعد عباس، سیلی و غارت

غصه بر قلب و جان ما افتاد

...................

دیدی از روی نی، پدر جانم

این همه احترام نامردان

پُر تاول شده، همه بدنم

بوده ام زیر تیغ بی خردان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

باید برای مجلسشان سر بیاورند

یا لاله های زخمی پرپر بیاورند

تا آتشی به جان کبودم بیفکنند

تا آه از نهاد دلم در بیاورند

دور از نگاه خیره شان این ذوات را

آیا نشد که از در دیگر بیاورند؟

اصلاً به ما مطاع تصدق نمی رسد

حتی اگر که چادر و معجر بیاورند

خشکش زده نگاه تر نازدانه ات

این ضربه ها چه بر دل دختر بیاورند

با پای چوب روی لبت راه می روند

شاید که ظرف صبر مرا سر بیاورند

قرآن بخوان ز حنجره ی آیه آیه ات

تا بر کتاب دین تو باور بیاورند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند

بر زخم كهنۀ پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت

ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی كه سنگشان به سر نی نمی رسد

سمت سكینه خواهرمان سنگ می زنند

از پای نیزه فاطمه را دور كن پدر!

این كورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانۀ خوبی برایشان

حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری كه با پدرش رفت و دور شد...

در كربلا جهیزیه اش جفت و جور شد

گفتم: كه كاخ مستی تان پایدار نیست

مردم لباس خاكی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در كوچه های شهر

گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید

در دست های بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تكیه می كنیم

سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنید

پای سر بریده كه جای قمار نیست

خون گریه می كنی!؟ به تو حق می دهم عمو

دیگر وسط  كشیده شده حرف  آبرو

كار از تمسخر لب یحیی گذشته است

از خیزران بپرس چه بر ما گذشته است

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

كاروانی ز انتهای شفق

هم چو خطی شكسته می آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می آمد

×××

همه آمادۀ پذیرایی

همه سرگرم شهر آرایی

در نگاه حرامیان پیداست

شده این كاروان تماشایی

×××

ناقه ها بی عماری و پرده

رنگ و روی تمامشان نیلی

كودكان قبیله طاها

پاسخ هر سؤالشان سیلی

×××

دور هر محملی كه می آمد

سر بر نیزه ای هویدا بود

هدف سنگ بازی مردم

هم سر بر نی و هم آن ها بود

×××

در شلوغی سنگ اندازان

گاه یك سر ز نیزه می افتاد

تا دوباره به نیزه بنشیند

كَس و كارش دوباره جان می داد

×××    

گوئیا عید شهر امروز است

رَخت هر كس كه آمده نو شد

خاك عالم به سر، زبانم لال

زینب و كاروان او هو شد

×××

بعد یك انتظار طولانی

سنگ و چوب و طناب آماده ست

روی هر پشت بام می بینی

كه بساط شراب آماده ست

×××

در میان تمام سر ها بود

یك سری روی نیزه بالاتر

برق چشمان غیرتی او

بود حتی به نیزه زیباتر

×××

نیزه داران به فخر می گفتند

همه از قاتلین او هستند

بس كه از روی نیزه می افتاد

سر او را به نیزه می بستند

×××

نیزه داران سنگدل حتی

از سر او حساب می بردند

دور از چشم زخمی عباس

سر طفل رباب می بردند

×××

نیزه داری به حالت مستی

رقص پایی به نیزه اش می داد

پیش چشم رباب، كودك او 

بارها روی خاك می افتاد

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

حضرت زینب(س)-شهر شام

 

وقتی برای عشق انگشتر نمانده

یعنی كه عباس و علی اكبر نمانده

حالا تویی بانو نبردت فرق دارد

این بیشۀ خونین كه بی حیدر نمانده

با خطبه‌ات از جا بكن این قلعه را تا

قوم یهودی حس كند خیبر نمانده

طوفان شد و پیچید بانگت بین مردم

آیا كسی با آل پیغمبر نمانده؟

جای تعجب نیست بعد از خطبه‌هایت

دندان برای صورت یك سر نمانده

یک سر که روی آبشار گیسوانش

جز لخته های خون و خاکستر نمانده

امّا تو دریا باش در دشتی کویری

جز تو برای دین دگر یاور نمانده

حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب

جز خاطرات آن گل پرپر نمانده

هر شب شما در خواب هم می بینی انگار

چیزی به وصل حنجر و خنجر نمانده

حالا تویی بانو نبردت فرق دارد

حالا که عباس و علی اکبر نمانده

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها