0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

عاقلا طعنه بر این زخم سر من نزنید

این چنین سنگ بر این بال و پر من نزنید

تا نفس هست مرا گریه کن و لطمه زنم

سر زینب به سلامت سر خود می شکنم

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

یا زینب (س)

ای کاش کوچه کوچه ی کوفه فراخ بود
بخت بدم ببین که زمین سنگلاخ بود

هرآنچه ریخت مادر او جمع کرده است
از گوش و گوشواره و پهلو و زخم دست

این کوچه ها چقدر شبیه مدینه است
دیواره های آن به سینه قرینه است

یارب مگر دوباره پیمبر ظهور کرد
ای وای سنگی از سر زینب عبور کرد

زنها که سنگ در کف و درتاب و در تبند
شاگردهای مکتب قرآن زینبند

محمل میان پشته ای از سنگ مانده بود
در کوفه سنگ تمام شد و ننگ مانده بود

صمد علیزاده

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

خواهرت در بهشت بس شاد است

قلبـش امشب ز ماتـم آزادست

زینب این روزها چه خوشحال است

چونکه میلاد ایـن سه اولاد است

شادمـانِ حسـیـن و عـبـاس است

عمه خوشحال جشن سجاد است

از  نـگـاهـش   سـتـاره   می ریـزد

اشـک شوقـی بـرای میـلاد است

بـعـد  از ایـن شـادمـانـی زیـنـب

بـا دلـش تا همیشه فریاد است

 

روز های خوش است  این شب ها

خـنـده کن خـنـده زینـب کـبـری

 

هـمـدم و مـونـس است با گریـه

می کـنـد از چـه بـر شمـا گریـه

او که اشکش ز شـوق بود  امشب

مـی کـنــد  یـاد  کـربـلا  گریـه

کربـلا هـم  کـه جـشـن می گیرند

پـس چـرا  یـاد سـر جـدا گریـه

امشب عیداست چشمتان تر شد

شب جشن ست پس چرا گریه 

عـیـدمـان  را  خـراب  کـردی تـو

باشـد امشب شما و ماگریـه

 

حضـرت مصـطفـی بـه روز شمـا

گـریـه کـرده بـرای کـرب و بلا

 

حـال شـد  این دو چشم زینب تر

روضـه می گویم  این دم آخر

تـا کـه قـنـداقـه  حسـیـن  آورد

مادر  او  بـه سـوی پیغمـبـر

از گلـوی حسیـن  بـوسـه گرفـت

بوسه می زد به یـاد آن خنجر

یکـطرف هم که کودکی زیباست

مـادر او را کـه داد بـر حـیـدر

بـوسـه ها زد به فـرق و بـازویش

گریـه می کـرد  یـاد آب آور

 

دسـت او را ز  تـن جــدا کـردنــد

فرق او را ز  کین دو تا کردند

 

روضه هایش  فقط  همیـن نبـود

بین راه و اسیری اش هم بود

دست زینـب طنـاب از یـک سـو

دسـت سجـاد  هم طنابی بود

کـامـلا جشـن مـا  شـده گـریـه

گریـه کوچـه های شهـر  یهود

تـهمـت خـارجـی شـان زده انـد

پنجه ها بود و چهره های کبود

سنگ و آتش ز  بـام هـا بـاریـد

کوچه پر شد ز سنگ ها و دود

 

گر بمیـری بـرای این سـه عزیـز

محسن این جان تو بود ناچیز

 

شاعر: سيد محسن حبيب اله پور

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

    الشام الشام الشام

وقتی رسید قافله در مجلس یزید

بالا گرفت قائله در مجلس یزید

 

اشک سر بریده در آمد که پاگذاشت

زینب میان سلسله در مجلس یزید

 

زینب رسید و دورو برش جمع خسته ای

با پای پر ز آبله در مجلس یزید

 

داغ رباب تازه شد آن لحضه ای که دید

بالا نشسته حرمله در مجلس یزید

 

با کینه ای به قدمت تاریخ ، کفر داشت

با دین سر مقابله در مجلس یزید

 

دفها بروی دست و کل میکشید مست

مطرب میان هلهله در مجلس یزید

 

بزم شراب بود و چه کردند پای تشت

رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید

 

ای وای ، بین جام شراب و سر امام

چندان نبود فاصله در مجلس یزید

 

چوب حراج بر لب و دندان که خورد ، سر

شد با خدا معامله در مجلس یزید

 

بالا که رفت چوب ، سه ساله بلند شد

صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید

 

میخواست معجر از سر خود وا کند مگر

برهم خورد معادله در مجلس یزید

 

چشمش به عمه خورد و وقار و صبوریش

لب بست دیگر از گله در مجلس یزید

 

نفرین نکرد و زخم دلش بی نصیب ماند

از مرهم مباهله در مجلس یزید

 

شد اشک چشم ، بغض و بدل کرد اینچنین

آتش فشان به زلزله در مجلس یزید

 

صحبت که از خرید و فروش کنیز شد

افتاد باز ولوله در مجلس یزید

 

خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد

از دست إبن آکله در مجلس یزید

(مصطفي متولي)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

يا زينب كبري(س)

نكند كوفه تو را پير كند

زير ِ پا چادر ِتو گير كند

 

نكند خنده به غمهات كنند

سر ِ بازار تماشات كنند

 

نذر كردم كه نريزد پَر ِ تو

دست گردان نشود معجر ِتو

(علي اكبر لطيفيان)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن

بس کن حسین مادرمان را صدا مکن

بس کن حسین هستی من سایه ی سرم

بس کن حسین جان من و جان مادرم

ای کشته ی فتاده به هامون حسین من

ای صید دست و پا زده در خون حسین من

بس کن که این طائفه آبت نمی دهند

این ها همه کر اند جوابت نمی دهند

ای پاره پاره زیر لگد ها رفو شدی

در زیر چکمه های عدو زیر و رو شدی

رحمی نمی کنند به تن نیمه جان تو

دیدم زدند نیزه به سقف دهان تو

گفتم مرو راهی گودال میشوی

در زیر نعل تازه لگدمال میشوی

گفتم مرو سرت ز قفا می برند حسین

گرگان ز پاره های تنت می خورند حسین

گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب

گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب

دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم

آری اسیر قافله ای بی حیا شدم

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

عاقبت، آن دلبر دلخواهم از دستم گرفتي                رهنما و رهبر و همراهم از دستم گرفتي
يادگار مرتضي و، جانشين مجتبي را                       يار همراز و، دليل راهم از دستم گرفتي
در جوار مدفن زهرا، چه خوش آسوده بودم              جان پناه و، آن عبادتگاهم از دستم گرفتي
مسکن خود ساختم، در کربلا چون خيمه اي را         باز هم، آن خيمه و خرگاهم از دستم گرفتي
ياد بود احمد از ديدار اکبر تازه مي شد                     ليکن آن شبه رسول اللهم از دستم گرفتي
نقش سيماي حسن، بر چهرة قاسم عيان بود          حق نما، آئينة دلخواهم از دستم گرفتي
تيره شد روز من و، شام سياهم شد نمايان             در کنار علقمه، چون ما هم از دستم گرفتي
ز آن عزيزانم، نماند آخر بغير از اصغر من                    تا به دست حرمله، او را هم از دستم گرفتي
اي ستمگر، هستيم را، گر همه تاراج کردي             کي جلال و اقتدار و، جاهم از دستم گرفتي
نيست اشکم، تا بگريم، نيست آهم تا برآرم              بسکه دادي غصه، اشک و آهم از دستم گرفتي...

نام شاعر:حبيب چايچيان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

یار من ریز ز نی شهید حلاوت
می کند قرآنِ من قرآن تلاوت
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
کوفیان بی وفا آرام و خاموش
تا به قرآن حسین خود دهم گوش
هر کجا لب واکنم غوغا کنم من
تو ز نی قرآن بخوان معنا کنم من
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
جای همدردی و جای یاریِ من
سنگ کین گردیده مزد قاری من
آنچنان با صوت خود بردی ز من دل
که زدم پیشانی خود را به محمل
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان
ای هلال یک شبه کردی هلالم
من الف بودم ولی کردی تو دالم
یا برو رخسار خونینت نبینم
یا بیا یک گل ز روی تو بچینم
ای امیر کاروان یا اخا قرآن بخوان

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

عطرسیب از روی نی مدهوش میسازد مرا

بوسه از لعل لبت خاموش میسازد مرا

منکه بودم در بر زهرا و حیدر تا کنون

گوشه ی ویرانه ای آغوش میسازد مرا

پرده ی محمل اگرچه رخ نمایی می کند

خون پیشانی به رخ روپوش میسازد مرا

قاری قرآن من بنگر که از بالای نی

هر هجای تو سراپا گوش میسازد مرا

دخترت دارد گله بابا ببین هر لحظه ای

دست سنگین عدو بی هوش میسارد مرا

کاش این دیده نیفتد بر فراز نیزه ها

زلف بربادت دل مخدوش میسازد مرا

هم دعای من همی دردانه باشد اینچنین

جانمان گردد فدای دلبر نیزه نشین

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:32 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

عاشقی از نسل زهرا روی نی

می رود صحرا به صحرا روی نی

آیه های عشق را بی حنجره

می کند همواره نجوا روی نی

می کند آشفته خواب کوفه را

صوت صاد و قاف و طاها روی نی

کرده طی شیب و فراز عشق را

از میان قتلگه تا روی نی

هر دو عالم تشنه و خونین رَوَد

در کویر خشک دریا روی نی

هر کجا باشد خدا را دلرباست

روی دوش مصطفی یا روی نی

بوده عمری روی دامان بتول

این سری که رفته حالا روی نی

تر شده صحرا از اشکش، شد مگر

جای سقا مَشک سقا روی نی

می شود مجنون او هر عاقلی

تا که بیند ماه لیلا روی نی

شیرخوار کوچکی گم می شود

گاهگاهی بین سرها روی نی

کاروان بسته به بانویش امید

او که داده عشق خود را روی نی

شاعر: ابراهیم کریمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

  يا مظلوم

اي كه جايت به سر دوش نبي بود مدام

از چه رو بر سر ِ نيزه شده اي عازم ِ شام؟

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

در پردۀ غم  مانده آوای گلویم

زخمی شده زیر و بم نای گلویم

هرچه نَفَس از سینه رفته برنگشته

بسته شده از بغض، مجرای گلویم

معلوم شد از این نفس های بریده

یحیی شده روح مسیحای گلویم

خون شفق می جوشد از هُرم صدایم

خورشید می سوزد ز گرمای گلویم

حالا سه روز است اینكه من لب تر نكردم

از تشنگی خشكیده رگ های گلویم

از تارهای صوتیم چیزی نمانده است

غارت شده انگار اجزای گلویم

معراج آماده است میبینم كه قاتل

سر نیزه را آورده تا پای گلویم

امشب كه مهمان تنور كوفه‌ام پس

تا كوچه گردی های فردای گلویم...

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

تا كه او بيشتر نفس ميزد

بيشتر ميزدند زينب را

 

 

تيغشان مانده بود در گودال

با سپر ميزدند زينب را

 

 

يكنفر بود و يك بدن اما

صدنفر ميزدند زينب را

 

 

خوابشان بُرد بچه ها سَر ِ شب

تا سحر ميزدند زينب را

(حسن لطفي)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

    امان از دل زينب (س)

قصه شروع می‌شود از پشت‌بام‌ها

از سنگ‌ها و هلهله‌ها، انتقام‌ها

 

 

این داستان، ز بدر و احد آب می‌خورد

این کینه‌ای ست کهنه شده در نیام‌ها

 

 

چوبِ حراج بر تن یوسف زدند باز

بازار بردگان و شما و غلام‌ها...

 

 

این ارث مادریِ شما از مدینه است

یادت که هست فاطمه و احترام‌ها...!

 

 

گفتند خارجی به شما،‌ دردِ کعبِ نِی

افزون‌تر است یا اثر ِ این کلام‌ها؟

 

 

دیدم که در زیارتِ ناحیه بر شما

مهدی مدام گریه کند صبح‌ و شام‌ها

 

 

آمد سر ِ پدر به ملاقاتِ طفل ِ خود

قِصه به سر رسید از این پشت به بام‌ها

(محمد رسولي)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:33 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

كارواني ز انتهاي شفق

همچو خطي شكسته مي امد

روزن نور بود و تا شهري

به سياهي نشسته مي امد

 

همه اماده ي پذيرايي

همه سرگرم شهر ارايي

در نگاه حراميان پيداست

شده اين كاروان تماشايي

 

ناقه ها بي عماري و پرده

رنگ و روي تمامشان نيلي

كودكان قبيله طاها

پاسخ هر سؤالشان سيلي

 

دور هر محملي كه مي امد

سر بر نيزه اي هويدا بود

هدف سنگ بازي مردم

هم سر بر ني و هم انها بود

 

در شلوغي سنگ اندازان

گاه يك سر ز نيزه مي افتاد

تا دوباره به نيزه بنشيند

كس و كارش دوباره جان مي داد

 

گوئيا عيد شهر امروز است

رخت هر كس كه امده نو شد

خاك عالم به سر زبانم لال

زينب و كاروان او هو شد

 

بعد يك انتظار طولاني

سنگ و چوب و طناب اماده ست

روي هر پشت بام مي بيني

كه بساط شراب اماده ست

 

در ميان تمام سر ها بود

يك سري روي نيزه بالاتر

برق چشمان غيرتي او

بود حتي به نيزه زيباتر

 

نيزه داران به فخر مي گفتند

همه از قاتلين او هستند

بسكه از روي نيزه مي افتاد

سر او را به نيزه مي بستند

 

نيزه داران سنگدل حتي

از سر او حساب مي بردند

دور از چشم زخمي عباس

سر طفل رباب مي بردند

 

نيزه داري به حالت مستي

رقص پايي به نيزه اش مي داد

پيش چشم رباب كودك او

بار ها روي خاك مي افتاد

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:35 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها