0

اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

 آنشب دلم به شوق رخت پرگرفته بود

جانم زهجر روي تو آذر گرفته  بود

 

در دشت مي وزيد نسيم صداي تو

و باز هم دل من و مادر گرفته بود

 

من دور از تو بودم و افسوس جاي من

نيزه سر تو را به روي سر گرفته بود

 

اي كشته ي فتاده به هامون عزيز تو....

....آن شب دوباره ماتم معجر گرفته بود

 

در اين سفر رباب عجب دلشكسته بود

قنداقه را چه غمزده در بر گرفته بود

 

در حسرتم هنوز ولي حيف بوسه ها

از پيكر تو نيزه و خنجر گرفته بود

 

شعري سروده ام به بلنداي نيزه ها

اما چه آتشي دل دفتر گرفته بود

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:24 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

آفتاب است و زمین آتش سوزنده شده

کوفه مرده است ولی فتنه در آن زنده شده

دیگــر از حــد گذراندند ستم‌کاری را

رذلی و پستی و نامـردی و بی‌عاری را

بانــوان حــرم وحــی اسیرنـد اسیـر

کفـرکیشـان ستم‌پیشـه امیرنـد امیـر

کوفیـان اشـک‌فشـانند ولـی ننگ‌زده

دست بـر دامـن نامردی و نیرنگ زده

پیشباز آمده، پاداش بـه حیـدر دادند

نـان و خرمـا بـه عزیزان پیمبـر دادند

آل خورشیـد اسیـر سپـه شـب بودند

شهـدا منتظـر خطبــۀ زینـب بـودند

کوفه با وسعت خود صحنۀ محشر شده بود

محمل دخت علی منبر حیدر شده بود

شهر، با اُسکتوی زینب، خاموش شـده

سـر شـاه شهـدا بر سر نی گوش شده

اشک شوق است که جاری شده از چشم حسین

پای تا سر شده زینب شرر خشم حسین

قلب بیدادگـران یکسـره در تیررسش

خون جوشان خدا موج زند در نفسش

****

اهل کوفه! که به نامردی ضرب‌المثلیـد

دم ز توحیـد زده، بنـدۀ لات و هبلیـد

بس‌که در عهد شکستن همگان مشهورید

پیـش نامـردترینــان جهـان منفـورید

بـا لـب تشنـه امــام شهــدا را کشتید

پسـر خـون خـدا خـون خدا را کشتید

سر بریدید ز مهمان به چه جرمی آخر؟

سم اسب و تن عریان به چه جرمی آخر؟

نیم روزی چـه بـه اولاد پیمبـر کردید

هیجـده لالـۀ او را همـه پـرپـر کردید

زخم‌هـا بـر جگـر عتـرت اطهار زدید

کعـب نـی بـر بدن طفل عزادار زدید

به ستمکاری و بی‌رحمی، فردید شما

که به شش‌ماهۀ ما رحم نکردید شما

پاسخ آب کـه آب دم شمشیـر نبـود

حق طفلی که ننوشیده لبن، تیر نبود

بـار دیگـر حـرم فاطمـه را سوزاندید

تـن اطفـال مصیبـت‌زده را لـرزاندید

گرگ‌هـا بـر جگـر آل علـی چنگ زدند

کافران! چنگ زدید، از چه دگر سنگ زدید؟

****

خواست در حنجرۀ کوفه شود حبس نفس

ناگهـان سیّـد سجّـاد نـدا داد کـه بس

گفت ای بر همه استـاد و ندیـده استاد

صبـر کـن شـام بـلا داد سخن باید داد

صبر کن عمّـه که ما نهضت دیگر داریم

کـاخ بیـداد و ستـم را ز میـان برداریم

صبـر کن عمه، که با صبر، ظفر می‌آید

صـوت قــرآن دل‌انگیــز پـدر مـی‌آید

لب فرو بست ولی بـود شرارش به نهاد

چشم بگشود و نگاهش به سر نی افتاد

جگرش پاره، دلش خون، ولی آرام‌آرام

به مه یک شبه‌اش بر سر نی داد سلام

ای هلالـم سـر نـی نورفشان گردیدی

چقدر دیـر عیـان، زود نهـان گردیدی

از چه ای مشعل انـوار خـدا! آیتِ نور!

می‌درخشی و نقاب تو شده خاک تنور؟

اشک در چشم گهربار تو پیداست حسین!

هفده زخم به رخسار تو پیداست حسین!

صوت قـرآن تـو شـد عقده‌گشـای دل من

وحی تازه است که نازل شده بر محمل من

****

کوفیان، گرگ‌صفت بر بدنت چنگ زدند

به چه تقصیر بـه پیشانی تو سنگ زدند؟

تا بگیـرم بـه بـر و توشـه ز رویت گیرم

بوسه از صـورت و رگ‌های گلویت گیرم

کاش چون قامت من نیزۀ تو خم می‌شد

کاش این فاصله بین من و تو کم می‌شد

کاش شرح شب بگذشته به من می‌گفتی

کاش بـا فاطمـۀ خویش سخن می‌گفتی

دل به دنبال سـر و دیـده سوی قتلگهم

نگهم کن! نگهـم کن! نگهـم کن! نگهـم

نگهم سخت گره خورده به روی تو حسین!

ساربانم شده رگ‌های گلوی تو حسین!

عازمـم تـا کـه بـه دروازۀ شـامم ببری

دوست داری به سوی مجلس عامم ببری

پیش حکم تو کجا جای درنگ است حسین؟

تنم آمادۀ کعب نی و سنگ است حسین!

بـار بستـم کـه سـوی شـام بلایم ببرند

با سرت پـای همان تشت طلایـم ببرند

مـن که پیغـامبر خون شهیدان تواَم

قصّه کوتاه؛ فقط گوش به فرمان تواَم

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

باران سنگ صاعقه تا زد سرت شکست

سنگی زدند روی لبت گوهرت شکست

در ازدحام و هلهله دختران شهر

دیدم غرور شیشه ای دخترت شکست

یادت که هست رفتن عباس را حسین

با رفتنش ستون همه لشکرت شکست

یادم نمی رود ته گودال رفتی و

با ضربه های چکمۀ دشمن پرت شکست

حالا ببین که مثل خودت بین کوچه ها

بال و پر و سر و کمر خواهرت شکست

ما را به نام خارجیان تا صدا زدند

دیدم به چشم خود که دل مادرت شکست

وقتی که سوی اکبر تو سنگ می زدند

در شهر کوفه حرمت پیغمبرت شکست

در مجلسی که روی لبت چوب می زدند

دیدم هزار بار دل همسرت شکست

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

ای کوه صبر محمل تو نور طور داشت

یعنی خدا به بزم غم تو حضور داشت

بر بال جبرئیل امین بوده ای سوار

بر کعبه ای که پرده ز گیسوی حور داشت

ای مادر مصیبت و غم مادر تو هم

دیشب عزا کنار ضریح تنور داشت

ای سر شکسته بهر ملاقات تو سری

با پای نیزه پیش نگاهت عبور داشت

با خطبه ات ملائکه هم گریه می کنند

پس شام از چه بود که روز سرور داشت

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

گلی دور از چمن بر شانه ی توست
بهاری بی وطن بر شانه ی توست
کمی ای نیزه! امشب مهربان باش
سر بابای من بر شانه ی توست

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من! نكند اشتباه می بینم؟
بتاب یوسف من! بوی گرگ می شنوم
بتاب، راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می كنم از راه دور سرها را
جوان و پیر سفید و سیاه می بینم
به آیه های كتاب غمت كه می نگرم
تمام را به «كدامین گناه...» می بینم
به احترام سرت به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

یک دم میان این همه صوت مهیب بود

آیا شنیده‌اید؟ صدایی عجیب بود....

یا ظرف قلب خواهری افتاد و خرد شد

یا که نسیم آیه‌ی مردی غریب بود

گل کرده بود طبع صدای خدا به نی؟

یا در لباس آیه‌ سرایی مجیب بود؟

می‌خواند آیه آیه و می‌خورد سنگ سنگ

در آن میانه چوبه‌ی محمل طبیب بود

جانی گرفت دختر صبر از نگاه سرخ

ورنه به خواب رفتن او عنقریب بود

از ناقه خواست ماه بچیند برای خود

اما چه سود زحمت او بی‌نصیب بود

سیراب گشته قافله از چشم‌های او

این هم کرامتی ز نگاه حبیب بود

راه نجات دخترکان زیر بار چشم

تنها به لطف بازوی امَّن یُجیب بود

غارت که کرد آفت شمشیر باغ داغ

سهم لبان نیزه فقط خون سیب بود

آیا حنا به موی سپیدش گذاشتند؟

یا که امام قافله شیب‌الخضیب بود؟

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

به روی نیزه راسی خون چکان است

به گردش دختری گریان دوان است

ز دامانش کشد شعله زبانه

تنش اماج زخم و تازیانه

به این دختر ز نوک نیزه ان سر

نظاره می کند با دیده ای تر

بر این سر جمله طفلان اشکبارند

به رگ هایی بریده چشم دارند

حرم لب تشنه اما خصم سیراب

دل زینب پریشان بود و بی تاب

یتیمان دامنش را می گرفتند

از او احوال با با می گرفتند

ز سر های زنان معجر کشیدند

حرم ناچار جامه سر کشیدند

به زینب گفت ان سر با اشاره

که خواهر کن یتیمان را شماره

شاعر : غلامعلی رجائی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

زبان حال سیدالشهدا علیه السلام با خواهر:

ضربت چوب و گل چیده کجا 
بزم عیش و سر ببریده کجا 
طعنه و زینب غمدیده کجا 
خیزران و لب خشکیده کجا 
گل بی خار کجا خار کجا 
زینب و مجلس اغیار کجا 
اهل بیت نبی و شام خراب! 
دختر فاطمه و بزم شراب! 
جگر شیعه کباب است کباب 
ای فلک شرم کن از روز حساب 
غم به دندان جگر خویش گزید 
بوسه گاه نبی و چوب یزید 
سعی من طیّ ره از کرببلا 
مروه: گودال، صفا: طشت طلا 
می زنم با سر ببریده صلا 
که الا ای همة اهل ولا 
در ره ذات خداوند جلیل 
هر چه دیدیم جمیل است جمیل 
زینب ای خواهر غم پرور من 
خجل از اشک تو چشم تر من 
زخم قلب تو عیان بر سر من 
طاقت از دست مده خواهر من 
گوش بر زمزمة قرآنم 
صبر کن تا شکند دندانم 
تو که فرق علی اکبر دیدی 
تو که حلق علی اصغر دیدی 
به جگر داغ مکرر دیدی 
تن صد چاک برادر دیدی 
چه شد این لحظه که بی تاب شدی 
شمع سان سوختی و آب شدی 

پاسخ حضرت زینب (سلام الله علیها): 

ای شریک غم تو خواهر تو 
پاسدار سر تو مادر تو 
برده صبر از کف من دختر تو 
چه کنم بزم شراب و سر تو 
کاش می خورد به جای لب تو 
چوب دشمن به لب زینب تو 
طشت و چوب و سر تو از یک سو 
نگه مادر تو از یک سو 
گریة دختر تو از یک سو 
خجلت خواهر تو از یک سو 
باید این جا غم دل چاره کنم 
پیرهن نه، دل خود پاره کنم 
تن ما را همه جا لرزاندند 
دلم از زخم زبان سوزاندند 
خاک ها بر سر ما افشاندند 
دخترت را به کنیزی خواندند 
گریه بایست که چون ابر کنم 
پسر فاطمه چون صبر کنم 
من که در ملک خدا بانویم 
من که نادیده ملک هم مویم 
آستین گشته نقاب رویم 
گشته هم رنگ سرت گیسویم 
صورتم همچو لبت گشته کبود 
این همان معنی یک رنگی بود 
تا ابد در دل عالم غم توست 
لحظه ها سوختة ماتم توست 
به خدا هر چه بگریم کم توست 
سوز ما در سخن "میثم" توست 
همگان ذاکر ما خوانندش 
کی گذارم که بسوزانندش

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

دریا به دیدگان ترم گریه می کند
آتش به قلب شعله ورم گریه می کند

خون می چکد زدیده خون بارسلسله
زنجیرهم به بال وپرم گریه می کند

با کعب نی دهند تسلی خاطرش
هردم سه ساله همسفرم گریه می کند

وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم به نی سرپدرم گریه می کند

چشم رباب تا به سراصغرش فتاد
گفتا هنوزهم پسرم گریه می کند

برداغ جان گدازاسیری عمه ام
هرصبح وشام منتظرم گریه می کند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

   يا زينب كبري(س)

از سرم خون می‌چکد، از معجرم خون می‌چکد

جا به جایم زخمی و پا تا سرم خون می‌چکد

 

چشمی از داغ تو مشغولِ به گریه کردن و

در فراق تو ز چشم دیگرم خون می‌چکد

 

گیسویت حبل‌المتین، چشمان تو عین الیقین

اینک از بالای نی، از باورم خون می‌چکد

 

خواستیم آب از علمدار تو اما جایِ آب

از دو دست ساقی آب‌آورم خون می‌چکد

 

پوست ماند و استخوان بر پیکر ِ بی جان من

همچنان اما ز جسم لاغرم خون می‌چکد

 

در قنوتِ نافله‌هایِ نشسته نیمه شب

دست‌هایم را که بالا می‌برم خون می‌چکد

 

عصر عاشورا کنار قتلگاهت دیده‌ام

هم ز پهلو هم ز دستِ مادرم خون‌ می‌چکد

 

سالها رفته ست اما همچنان پیداست از

ریشه‌هایِ پرچم سرخ حرم خون می‌چکد

(محمد رسولي)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بايد كه از نيزه سرت را پس بگيرم

رگ هايِ سرخ ِ حنجرت را پس بگيرم

 

 

آه اي سليمانِ زمانه سَعيَم اين است

از ساربان انگشترت را پس بگيرم

 

 

بايد كه از سر نيزه هايِ تيز و سنگين

ته مانده هايِ پيكرت را پس بگيرم

 

 

بايد كه از غارتگرانِ نامسلمان

عمامه ي پيغمبرت را پس بگيرم

 

 

بايد كه از آن بي حيايِ پست و نامرد

خلخال پايِ دخترت را پس بگيرم

(محمد حسن بيات لو)

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

آتش به دلٍ رنج بدیده مزنید

با هر چه كه دستتان رسیده مزنید

مال خودتان هرچه كه داریم اما

برصورت دختران كشیده مزنید

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

از قافله جا ماندم و تنها بودم

افتادم و كل بدنم خاكي بود

دشنام و كتك ، پدر نمي دانم زجر

از چه ز من و تو و عمو شاكي بود

مصطفي شالباف

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان اسرا به شام)

بین من تا سر تو فاصله کم نیست حسین

بعد تو صبر در این غائله کم نیست حسین

حق بده وقت نمازم بنشینم به زمین

یک زن خسته و یک قافله کم نیست حسین

هدف تیر سه شعبه دل ما این بار است

بین این تیره دلان حرمله کم نیست حسین

پسرت جانی اگر داشت فدایت می کرد

بر تنش سختی این سلسله کم نیست حسین

شده گودال و تن بی سر تو کابوسم

به تسلای عزادار کف و هلهله کم نیست حسین

پاسبان حرمت بعد علمدار منم می بینی ؟

کف هیچ ، به روی بدنم آبله کم نیست حسین

به ملاقات سرت بر روی کمتر اگر می آیم

کار دارم به خدا حوصله کم نیست حسین

این همه زخمی و دل خسته و طفلان یتیم

دست تنهام ببین مشغله کم نیست حسین

آنقدر قامت این نیزه بلند است که ناپیدایی

بین من تا سر تو فاصله کم نیست حسین

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  11:28 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها