شمشير و تيغ و نيزه ي خود را گذاشتند
خورشيد را مُقَطَّعُ الاَعضا گذاشتند
وحشي شدند و موقع تقسيمِ غارتش
بر مُصحَفِ شريفِ تنش پا گذاشتند
چرخي زدند با سرِ بر نيزه رفته اش
داغي عجيب بر دلِ زهرا گذاشتند
ديگر به نعلِ تازه زدن احتياج بود
جايي براي تاختن آيا گذاشتند؟
از قتله گاه راضي و دستِ پُر آمدند
سهمي برايِ زينب كبري گذاشتند؟
لرزيد عرشِ اعظم و بارانِ خون چكيد
آتش مگر به گيسوي حورا گذاشتند؟
زينب به گريه گفت عَلیكُنَّ بِالفِرار
با ترس و لرز پاي به صحرا گذاشتند
شمشير كعبِ نِي و سَنان تازيانه شد
بي داد كينه را به تماشا گذاشتند
حتي فرشته دست به شيون گرفت و سوخت
تا دست رويِ چادر زنها گذاشتند
از روسري گرفته و تا گوشواره را
در خيمه ها به مَعرضِ يغما گذاشتند
خورجين به دست ها سرِ يك ذره بيشتر
حتي ميانِ خود سرِ دعوا گذاشتند
مستِ غرور لشكرِ عشرت عقب كشيد
و ما بقيِ ظلم به فردا گذاشتند
شب را برايِ آن همه نيلوفري شده
يك خيمه نيمِ سوخته را جا گذاشتند
دلهاي سوخته شان تازه گُر گرفت
بر گِردِ آب روضه ي سقا گرفت