0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای سرت بر سر نی ساربان دل من

خم شده نیزه ی تو به سوی محمل من

چرا زخون صورتت رنگ شده

قرآن بخوان که دلم تنگ شده

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

جلوه ی طور، حسین، سوره ی نور، حسین

دیگر از محمل من، نشوی دور، حسین!

من زائرِ، گودی قتلگهم

از نوک نی، نگهم کن نگهم

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

نیزه دارِ تو زَنَد خنده بر گریه ی من

تو به من گریه کن و تو به من حرف بزن

حسین من، من فدای سر تو

خون خدا، چکد از حنجر تو

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

روز آغاز نبود این چنین باور من

تو شوی بر سر نی، سایه بان سر من

نوک نی و، سر نور عین من

خاکستر و، صورت حسین من

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

یا اخا! کشت مرا نگه دختر تو

اشک چشمش به رخ و نگهش بر سر تو

یک دم نگاه، به روی فاطمه کن

با دخترت، لحظه ای زمزمه کن

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

 

ای دعای لب من در نماز شب من

در فراق تو نفس گشته تاب و تب من

آن که نهد سر به حکم تو من

بگو بگو سر به پایت شکنم

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!


تشنه ام تشنه ی لب عطشان توام

به خدا شیفته ی صوت قرآن توام

نثار تو گل تکبیر کنم

قرآن بخوان تا که تفسیر کنم

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

حسین حسین! یا اخا مولا حسین!

 

 

منبع : پایگاه وزین رضیع الحسین (ع)

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

سر پای نیزه ی تو برادر! شکستنی ست

 زینب سرش شکست ولی سر شکسته نیست  1

از آتش دلم دل هر سنگ آب شد

کوه از کلام دختر حیدر شکستنی ست

 آل علی چو دست تظلم برآورند 2

بنیان شام چون در خیبر شکستنی ست

باران سنگ سوی سر روی نیزه هاست

ای شام شیشه دل خواهر شکستنی ست

در کربلا مدینه به تکرار می رسید

پهلوی دختران پیمبر شکستنی ست...

*** 

-1از مجید تال

-2 از محتشم کاشانی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

از کودکی چنین کمرش خم نبوده است

در سینه‌اش که این همه ماتم نبوده است

در کودکی شکسته اگرچه دلش، ولی

شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است

گیرم که دیده بود پدر را شکسته سر

اما سری به نیزه مجسّم نبوده است

دیدی اگر که موی سر او سفید شد

داغی شبیه داغ مُحّرم نبوده است

دیدی اگر کنار برادر ز هوش رفت                                     
صد ضربه نیزه بر بدنی کم نبوده است

یادش بخیر ناقه‌ی عریان و کعبِ نی

اطراف ناقه، ناقه‌ی مَحرم نبوده است

یادش بخیر کآمد و در قتلگاه دید

انگشت دست و حلقه‌ی ‌خاتم نبوده است

شاعر : رضا باقریان

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

زینبم اینهمه بلا سخت است
فهم داغت برای ما سخت است
گفتن از قصه ی گودال کار ما نیست
دیدن حسین سرجدا سخت است
از درد حتی آسمانها هم خمیدن
آن لحظه ای که داشتن سر می بریدن
زهرا میان قتلگاه می زد بر سر
ای وای گلوی تشنه ای را هم بریدن
******
((ای کاش حرف روضه خوانان دروغ بود))
ای کاش ماجرای لب و دندان هم دروغ بود
((ای کاش این قصه ی پر غمت سند نداشت))
ای کاش لحظه ی سر بریدنت هم دروغ بود
اگر بروی زینبت قامت کمان می شود
غریبی و اسیری بی امان می شود
جواب ناله های من پس از تو
به جای مرهم زخم زبان می شود
 

جوادقمری

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

در میان شهر خود جاه و مقامی داشتم

در دیار خود زمانی هم کلامی داشتم

آن زمان در شهر جدّم احترامی داشتم

با برادرهای خود صبحیّ و شامی داشتم

با حسینِ خود چه ایامِ به کامی داشتم

بی‌برادر گشتم اما همچو کوه اِستاده‌ام
ای برادر بعد تو روزیِ ما دشنام شد

روزِ روشن پیش چشم زینب تو شام شد

زینبت انگشت نمای چشم خاص وعام شد

طفل تو کنج خرابه کودکی ناکام شد

دشمنت با ما چِهِل منزل اخی هم‌گام شد
 

در میان شهر کوفه خطبه‌ها سر داده‌ام

 ای  برادر دشمنت تا لحظه‌ای بی‌کار شد

بهر ما گلهای عصمت مثل تیغ و خار شد

جان من مثل سفیر تو به روی دار شد

خواهر تو پیر گشت و در غمت بیمار شد

قاتلت با خنجرش تا کوفه با ما یار شد

من زَنَم اما چو حیدر شیرم و آزاده‌ام

زینبت را پیر کردی ای غریبِ مادرم

رفتی و دشمن هجوم آورد تا دور و برم

خون روان گردید در کوفه زِ  زیر معجرم

صوتِ قرآن تو هوشم را ربوده از سرم

حال من را بی‌برادر بین، بریده حنجرم

اهل عالم را پناهم من کجا آواره‌ام

بعد عباس ای برادر دشمن تو شیر شد

پیش چشم کودکانت دست ما زنجیر شد

زین مصیبت زینب  مظلومه‌ی تو پیر شد

زینبت از جرعه‌ی غم ای برادر سیر شد

گر که زینب پیش چشم کوفیان تحقیر شد

باز هم با هر مصیبت بعد از این آماده‌ام

من کجا در کوفه احساس اسارت کرده‌ام

با شجاعت کوفه را شهر حقارت کرده‌ام

من ز جد و مادر و بابا حمایت کرده‌ام

بینِ کوفه خطبه‌ای قَرّا قرائت کرده‌ام

مثل زهرا مادرم حفظ ولایت کرده‌ام
 

من زنِ نستوحم و کِی از نَفَس افتاده‌ام


پرسه می‌زد بعد عاشورا یکی دور و برت

دیدمش می‌بُرد انگشت تو با انگشترت

می‌شنیدم گوئیا آنجا صدای مادرت

بر سر و سینه زنان آمد کنار پیکرت

او صدا می‌زد بُنَیَّ کی نموده پرپرت

من هم از سوز صدای مادرم جان داده‌ام   

شاعر رضا باقریان

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

اسرار نهان را سر بازار كشيدند

آتش به دل عترت اطهار كشيدند


دروازة ساعات كه در شأن حرم نيست

ناموس خدا را سوي انظار كشيدند


بازار يهود آبروي اهل حرم رفت

از پيرهن پارة ما كار كشيدند


با سوت و كف و هلهله و رقص و جسارت

دردِ دل ما را همه جا جار كشيدند


تا خواست ، تماشايي مان كرد ستمگر

با   بي ادبي در بر حضّار كشيدند


ايكاش كه چون كوفه غم سيلي مان بود

ما را به سوي مجلس كفار كشيدند


ايكاش فقط سنگ به سرها زده بودند

بر گرية ما قهقهه بسيار كشيدند


هر بار كه بي عاري شان خنده بما زد

زخمي به دل حيدر كرار كشيدند


اي سهل بگو از صدقه سوخت دل ما

خون از جگر احمد مختار كشيدند


از مردمشان هيزتر اينجا خودشانند

خون بود كه از چشم علمدار كشيدند


با اين كه خدا ، حافظ ناموس خودش بود

با حرف كنيزي به جگر خار كشيدند


از مجلس بيگانه به ويرانه كه بردند

فرياد سر عصمت دادار كشيدند


ما را پس از آن بزم شراب اشك نمانده

بس چوب به لبهاي گهر بار كشيدند


با رأس بريده سخن اين بود دمادم

يك آيه بخوان ،كار به اغيار كشيدند


اين شام بلا لكّة ننگي است به تاريخ

اسرار نهان را سر بازار كشيدند

شاعر : محمود ژولیده

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

با هر نسیم زخم سرت تیر می کشد

گریه نکن که چشم ترت تیر می کشد

 

نیزه نشینیِ تو مرا میکشد حسین

قلبم شبیه زخم سرت تیر می کشد

 

هر وقت نیزه ات به علمدار میرسد

یکباره داغ بر کمرت تیر می کشد

 

حال شکاف فرق علی اکبرت بد است

من شاهدم دل پسرت تیر می کشد

 

چشم رباب خیره ی سر نیزه ها شد و

هم پای چشم شعله ورت تیر می کشد

 

گودال بود و مادرمان را هنوز هم...

میبینمش ز بال و پرت تیر می کشد

 

حسن کردی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

سرت را پس گرفتم

همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم

به چه سختی ولی کن

ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم

بیا بنشین و بنگر

ببین خلخال پای دخترت را پس گرفتم

پرنده بودی اما

من از نیزه همه بال و پرت را پس گرفتم

به خاک افتاده نیمت

ولی در شام نیم دیگرت را پس گرفتم

ز دست نیزه داران

همه جامانده های پیکرت را پس گرفتم

میان آن غنائم

لباس دست دوز مادرت را پس گرفتم

دلم خوش کن برادر

بگو آرام خواهر معجرت را پس گرفتم

شاعر : رضا ناصری

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

سقا كه رفت با رفتنش چه بر سرت رفت
پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت
 
گفتم خدا رحمي كُنَد اهل ِ حرم را
تا در كنار ِ علقمه آب آورت رفت
 
بَهر ِ عروس ِ مادرم خيلي دلم سوخت
تا كه سه شعبه در گلويِ اصغرت رفت
 
بيخود براي كشتنت خنجر كشيدند
كشته شدي آن لحظه اي كه اكبرت رفت
 
از حال رفتي و منم از حال رفتم
تير ِ سه پر تا پر همينكه در پرت رفت
 
يك گوشه اي رفتم نشستم گريه كردم
وقتيكه شمر با چكمه اش بر پيكرت رفت
 
عريان به روي خاك افتادي و ديدم
با چشم ِ گريان از كنارت مادرت رفت
 
از گوش هايِ ما كشيدند گوشواره
انگشت هايت تا كه با انگشترت رفت
 
زجر آمد و لكنت گرفت شيرين زبانت
با تازيانه تا سراغ ِ دخترت رفت...
 
ماندي به زير ِ تيغ و تير و نيزه اما
با شمرها و حرمله ها همسرت رفت
 
يك عمر بجز مسجد نرفتم جايِ ديگر
اين آخر ِ عمري كجاها خواهرت رفت
 
بين ِ شراب و زير ِ سُمُّ و رويِ شاخه
كنج ِ تنور و در ته خورجين سرت رفت...
شاعر : رضا قربانی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو
گفته اند از سیاست دشمن
از نگاه فریب دهنده بگو
یاد روز ده محرم از
حنجر و خنجری برنده بگو
گفته اند از غم اسارت و از
شور و شادی و رقص و خنده بگو 
گفته اند که دوباره بنشین از
طعنه های بد و زننده بگو
 
عرق شرم از سر و رویم
میچکد ، باز روضه میگویم
 
عمه جان عفو کنید مرا باشد؟
این سراپا گناه را باشد ؟
بده رخصت که از تو دم بزنم
شاه بانوی نینوا باشد ؟
وعده مان روز اربعین خانوم
دم گودال کربلا باشد ؟
عصمت الله کافی است دیگر
رونزن جان مرتضی باشد؟
خواهشا اینقدر نگو هرشب
تن صد چاک و بوریا... باشد ؟
چشم خود را ببند نگاه مکن
سر بازار برده هاباشد ؟
بگذارید گریز خود بزنم
ـ با اجازه ـ به روضه ها باشد؟
 
دام کفتار و بال طاووسی...
وای من روضه های ناموسی
 
آمدی  شام خدا بخیر کند
- شهر بدنام -خدا بخیر کند
قد و بالای سرخ تو بانو
ملاعام خدا بخیر کند
پشت بامی پر از تماشاچی 
وای از ازدحام.. خدا بخیر کند
کوچه بازار شهر و قافله ات
سنگ و دشنام خدا بخیر کند
صحبت قیمت و خرید وفروش
حرف های عوام... خدابخیرکند
 
هدف رفت  و آمدت کردند
مجلس شام واردت کردند
 
دائم الخمر به حالت مستی
تا صدا زد چه کاره اش هستی؟
تو بگفتی که خواهرش هستم
او صدا زد به غصه بنشستی!
نشدی هم کلام او اما
نعره ای زد چرا دهان بستی ؟؟
"ما رایت..." بگفتی و خونش
تا به جوش آمد ، از سر پستی
سر کشید از پیاله می و سپس
خم شد و از زمین چوب دستی...
تا که برداشت... ، در مقابل تو
تیره شد کل عالم هستی
دوسه دندان به خیزران که شکست
همه گفتند چه ضربه ی شصتی!!
 
بعد از آن گفت به  مردک عیاش
.............................................
شاعر : علیرضا خاکساری

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

چشمم از داغ تو ای گل پر شبنم شده است

لحظه هایم همگی رنگ محرّم شده است

مرهمی نیست که بر داغ عظیمت بنهم

اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است

حق بده پشتم اگر خم شده از غصه حسین

قامت نیزه هم از ماتم تو خم شده است

چند روزی است که از حال لبت بی خبرم

چه شده موی تو آشفته و درهم شده است

لب و دندان و سر و صورت تو خونین است

چشم هایت چقدر چشمه ی زمزم شده است

پیش از این لهجه ی زهرائی ات اینگونه نبود

چند دندان تو ای قاری من کم شده است

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

خیال کن شب و ماه تمام هم باشد

به روى نیزه سر یک امام هم باشد

 

همیشه کوچه‌ی باریک دردسر ساز است

 

خدا نکرده اگر ازدحام هم باشد ...

 

تمام شهر اسیر ابهّتش گردد

اگرچه خطبه‌ی او بی‌کلام هم باشد

 

تمام کوفه شما را شناختند و زدند

گمان مکن که علیک‌السلام هم باشد

 

میان این‌همه اوباش... این‌همه دختر...

غم مواظبت از هرکدام هم باشد

 

امان از این‌همه آئینه و از این همه سنگ

اگر که جمعیتی بی‌مرام هم باشد

 

خیال کن نگران سر به نی باشی

خیال کن همه جا پشت بام هم باشد...

 

و ناگهان سر بازار، پیش چشم همه

 حراج معجر اهل خیام هم باشد

 

درست - تا کمر ناقه نور بوده ولی...

خیال کن که به دورش عوام هم باشد

 

شلوغی گذر و سنگ و موکشیدن و بعد...

در انتهای گذر بزم عام هم باشد

 

محمد جواد پرچمی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:21 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-در مسیر كوفه و شام

 

زلفش رها بر شانه ی لرزان باد است

بر نیزه ی تنهایی خود تکیه داده است

هر چند پیچیده است در عالم شکوهش

معراج او بر روی خاک آن قدر ساده است

آن قدر آزاد است از هر قید و بندی...

حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده است

یک روز روی شانه ی پیغمبر... اکنون

بالای نیزه باز در اوج ایستاده است

دارد همین که سایه اش را از سر نی

باور کن این هم از سر عالم زیاد است

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:22 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

منت گذار بر سر زینب هلال من

از شوکت شماست تمام جلال من

شاها تمام دار و ندارم ز دیگران

ای ماه روی نیزه سواره، تو مال من

من پر فقط به صحن و سرای تو می زنم

دشمن خیال کرد که بشکسته بال من

کروبیان چو آدمیان لاف می زنند

عاشق کجا؟ که هست؟کسی در مثال من

روح القدس که مهد تو را می دهد تکان

آبی مکیده ز ته انگور کال تو

گیرم گرفته اند ز سر معجر مرا

کو دیده تا نظاره کند بر جمال من؟

خواهم که فال گیرم و مصحف که پاره است

آتش به لب گرفت ز تعبیر فال من

گفتی اسارت است و غریبی ... به روی چشم

گفتی بنات من ... همه اندر کفال من

گفتی غم رقیه و دل شوره ام گرفت

باشد ،غمش کشم به قد همچو دال من

گفتی یهود و شام ... حسین از خودت بگو

گفتی که هیچ ... هیچ ... فقط هست قتال من

شاها نبود رسم که مخفی ز من کنی

اصلا نبود فکر تنور در خیال من

زخم از دلم گرفتم و بر سر گذاشتم

از سینه ام جدا و به سر شد مدال من

گیرم دروغ بود که سر را شکسته ام

خنجر به سر زنید به فتوای سال من

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

می گوید از حکایت بازار رفتنش

از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش

می گوید و اشاره به گودال می کند

از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش

با تازیانه محمل خود را سوار شد

می گوید از کنارِ علمدار رفتنش

یادش به خیر جاه و جلالی که داشتم

می گوید از میان خس و خوار رفتنش

می گفت از دَمی که پناهش به نیزه رفت

از لحظه ای که آه، به اجبار بُردنش

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:25 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها