0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ارباب من...

ناله های دخترت آتش به جانم زد حسین

خون زیر حنجرت آتش به جانم زد حسین

کوفه آن شهری که بوی مرتضی می داد نیست

کار این مردم به جز رقاصی و فریاد نیست

روی نِی رفتی ولی آنجا بمانی می زنند

با صدای خوش اگر قرآن بخوانی می زنند

کوفه ، مهمان را میان میهمانی می زنند

روی نیزه صورتت را سنگ باران می کنند

آه ... ، گاه با چرخاندن این نیزه بین کوچه ها

هی سر تو می خورد از هر طرف بر روی بام

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

کبریا شد خلاصه در زینب

واجب است احترام بر زینب

 

عرش تعظیم می کند او را

رد شود از گذر اگر زینب

 

هم حسن ، هم حسین ، هم مادر

هم شده زینت پدر ، زینب

 

شاهد روضه ی سر خونین

شاهد روضه ی جگر زینب

 

آه ... او قتله گاه را هم دید

آه ... ناموس بی سپر زینب

 

از مدینه رشیده رفت و ولی

پیر شد بین این سفر زینب

 

کاش در کوفه یک نفر می گفت

واجب است احترام بر زینب

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

با من بگو ای سر تو از راز مگویت

بگذار من دلخوش کنم بر گفتگویت

 

آخرکجارفتی چرا اینگونه گشتی

خاکستری گشته چرا این طره مویت

 

این بوی نان هم یادگاری تنور است

تغییر کرده چند روزی رنگ و بویت

 

با سجده گاه تو چه کردند ای هلالم

با من بگو ازچه شده اینگونه رویت

 

قران مخوان ای قاری قران زینب

می ترسم از این ضربه های بر سبویت

 

بعد از وداعت نوحه ی روز و شب من

وای از لبان خشک تو وای از گلویت

 

دشمن که  می زد تازیانه دخترت را

گفتش بگو حالا بیاید!....کو عمویت؟

 

پنهان و پیدا می شوی ای ماه نیزه

با جذر و مدت می کشانی ام به سویت

 

گه در فرازی و گهی هم در فرودی

جانم به لب آمد دگر در آرزویت

 

حرفی بزن بامن بیا یک دم سخن گو

بگذار من دلخوش کنم بر گفتگویت

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

به روي  منبر  نيزه ،  به وقت  صوت  قرآنت

دو دست عرش را ديدم كه مي گيرند دامانت

خداي عشق بازي ها ! نگاهت هم عبادت بود

ملائك سجده  مي كردند  بر لبخند چشمانت

جواب تو  به  هر  شمشير ، هزار الحمدلله بود

چه خوش تلفيق مي دادي، سلوك عشق و عرفانت   

همين  كه  آفتاب  گرم ، روي  معجرم  افتاد

تو  روي  نيزه ها  خواندي  نماز   ناز   بارانت

همان  هيهات من الذله ات  را شرح مي دادم

پيام  خطبه هايم   شد  ،  تجلي گاه  جولانت

تو  در  رمز  كلام  من ،  شدي  پيداي  ناپيدا

كرامت  را  هويدا  كرد ،  اين  پيدا  و  پنهانت

سرت حتي  به روي نيزه ها هم پادشاهي كرد

تو روي  تخت نيزه ، عالمي شد تحت فرمانت

عجب آيينه اي بودي كه با چشمان خود ديدم

تمام   سنگ هاي    بام ها   بودند   حيرانت

سرت   خورشيد   امّا   سايبان  كاروانت  بود

به زير سايه ي خورشيدي ات بوديم مهمانت

نداي وحي مي آمد ، از آن رگ هاي خونينت

نداي  وحي  را  راهب  شنيد و  شد مسلمانت

امان از چوبه ي محمل ، امان از چوب نااهلان

شكست از اين سر زينب ، شكست از آن دو دندانت  

تو در  گودال ، خوشحالي و روي نيزه غمگيني

گذشتند از تو خيلي ساده ، پيچيده ست جريانت

به مقتل هم به خود تكليف ديدم از تو برگيرم

دو   بوسه  با  نيابت  از   تمام  دوست دارانت

همان دم  بود  عالم را (اسيرِ) بوسه ها  ديدم

تو  در  گودال  افتادي  و  عالم  بود  گريانت

شاعر: حميد رمي

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گفته بودی بعد من می مانی و آزارها

 

  کوچه کوچه غربت و دشنام دربازارها   

 

گفته بودی می برندت از زمین کربلا  

 

می شوی با قاتل من همسفر تو بارها

 

خواهرم من می روم اما تو می مانی و یک

 

کاروان خسته و صحرای پر از خارها

 

بعد من هستی عجین با غصه هایم زینبم

 

ای تو غمخواردل غمدیده ی غمدارها

 

در بیابان پر از خارمغیلان می شوی

 

تو پرستار تن بیمار این تب دارها

 

خواهرم باشد برای من فراز و گه فرود

 

گاه در بین تنورم گه بروی دارها

 

****

 

رفتی و من ماندم و یک کربلا رنج و محن

 

رفتی و من ماندم و داغ وغمِ دلدارها

 

رفتی و من ماندم  وداغ تنی بی سر شده

 

داغ انگشت و عقیق و پیرهن ،دستارها

 

رفتی و من ماندم و یک مادر پژمرده گُل

 

رفتی و من ماندم و پاییز در گلزارها

 

رفتی و من ماندم و بار اسارت روی دوش

 

رفتی و من ماندم و طفلان و این عیار ها

 

رفتی و داغت به جانم آتشی افروخته

 

رفتی و من ماندم و این آتش و نیزارها

 

رفتی و با رفتنت تازه شده در جان من

 

داغ مادر داغ کوچه سیلی و مسمارها

 

رفتی و بعد از توگردیده برای دخترت

 

بهر یک گامی عصای دست او دیوارها

 

گفته بودم بعد تو هرروزمن روز غم است

 

لیک می گردم نمونه در همه غمخوارها

 

کربلا را کوفه کوفه برده ام تا شهر شام

 

کرده ام ویران تمام کاخ ها دربارها

 

سید احمد ابوترابی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بر روی نیزه رفت سرت در برابرم

بر سر زدم ز گودی گودال تا حرم

سر نه تنی نمانده که پخش زمین شدی

صحرای کربلا ز تنت پر برادرم

سر روی نیزه است ِ تنت زیر سم اسب

آیا تویی برادر من نیست باورم

یک دشت پر ز این همه اعضای پیکرت

اینبار با خودم دوسه تا خیمه می برم

هر تکه ای ز پیکرتان میرسد به من

میبوسم از برای تسلای مادرم

رفیت برو ولی چکنم بعد رفتنت

از بعد رفتنت که شود سایه سرم؟

شاعر : امیرفرخنده

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو

خون سر شکسته ی من رونمای تو

 

زینب سرش شکسته ولی سر شکسته نیست

سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو

 

قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ می زنند

دین خدا نفس بکشد با صدای تو

 


زینب نفس نمی کشد ای نفس نطمئن

یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو

 

تو سربلند بر سر نیزه بخوان، بدان

زینب هم ایستاده بمیرد برای تو

 

من پای نی، تو بر سر نی، گریه می کنیم

تو مبتلای عشقی و من مبتلای تو

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

از راه رسیده است، در آغوش بگیرید

اما تن او نیست که بر دوش بگیرید

تن قسمت گودال و سرش قسمت نیزه

گلبانگ اذان بر سر نی، گوش بگیرید

ای در سرتان کوفه ی تردید بیایید

تا پاسخ خود از لب خاموش بگیرید

خورشید حقیقی رخ او بود و بر این نور

هرگز نتوانید که سرپوش بگیرید

عالم همه خمخانه ای از خون حسین است

از جوشش دریای غمش جوش بگیرید

هرچند عطش داشت ولی ناز نگاهش

ساغر به کف آرید و دمی نوش بگیرید



"محمد فرخ طلب"

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود

غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود


هشتاد و چار حوریه دور نگاش بود

دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود


بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت

تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود


پایین پای محمل مانند منبرش

موسی نشسته بود، مسیحا نشسته بود


می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد

بی خود نبود این همه بالا نشسته بود


با یاد خانه ی پدری اش در آن گذر

اطراف کوفه را به تماشا نشسته بود


یک ماه می گذشت برای ظهورشان

مسلم کنار جاده ی آنها نشسته بود


در چشمهای رو به خدایش درآن غروب

تصویر یک هلال چه زیبا نشسته بود


دستش نمی رسید اگر شانه ای کند

در چند متریِ سر آقا نشسته بود

 

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای سری که سر نی منزل و ماوای تو شد

 

زینت دوش نبی بودی و نی جای تو شد

 

سر تو بر سر نی بود و تنت روی زمین

 

طوطیا از سم مرکب  همه اعضای تو شد

 

آیه آیه شدی ای مصحف صد پاره من

 

هدف سنگ جفا صورت زیبای تو شد

 

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد

 

کوفه زیر و زبر از صوت دل آرای تو شد

 

تو روی نیزه به لب آیه قرآن خواندی

 

شهر مبهوت از آن ناله گیرای تو شد

 

کوفه تا شام تو را محو تماشا گشتم

 

می روی و دل من آهوی صحرای تو شد

 

بار ها از روی نی روی زمین افتادی

 

شهر آزین شدو سرگرم تماشای تو شد

 

وای از مجلس نامحرم  واز طشت طلا

 

خیزران بود که لب تشنه لبهای تو شد

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست

جواب مرد به ذلت جواب سر بالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند

از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

چه سفره ای است که هفتاد دل نمک گیرند!؟

چقدر شور در این جمع مختصر بالاست!

مصاف عشق و ریا نابرابر این گونه است

که در مقابل هر تیغ صد سپر بالاست

به شوق آب لب خشک غرق تب کم نیست

شگفت آنکه تب آب بیشتر بالاست

در این طرف عطش عشق می کند غوغا

در آن طرف عطش سکه های زر بالاست

مپرس "هَل مِن ناصِر" که در جواب ای سرو

به جای دست فقط دسته ی تبر بالاست

به هیچ آب فروکش نمی کند عطشم

دمای داغ تو در کوره ی جگر بالاست

 

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

با اینکه شهید داغداری بودی

دلخسته زخمهای کاری بودی

از کنج لبت نرفت صوت قرآن

بر منبر نیزه نیز قاری بودی

 

محمد کاظمی نیا

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

مثل پیغمبری سر نیزه، وه چه دل می بری سر نیزه

باز هم از نگات می ترسند، تو خود حیدری سر نیزه

همه جا من سر تو را دیدم، گاه دوری و گاه هم نزدیک

گاه پیش علی اکبر و گاه در بر اصغری سر نیزه

چشم از روت بر نمی دارم، از سر زخم خورده ات حتی

هر چه باشد برادرم هستی، از همه برتری سر نیزه

چه نیازم به اینکه در این راه، بنشینی به روی دامانم

گرچه بالانشینی اما باز، در بر خواهری سر نیزه

بعد تو ای برادرم دیدی، کعب نی ها مرا نشان کردند

خواهرت که شبیه محتضر است، تو بگو بهتری سر نیزه؟

تا سر نیزه ماه را دیدم، یاد اشک ستاره افتادم

گفتم عباس جان کجا رفتی؟، رفتی آب آوری سر نیزه؟

اکبر و قاسم و حبیب و زهیر، چقدر دور تو ستاره پُر است

ساقی ات هم که هست، کی گفته که تو بی یاوری سر نیزه

خطبه خوانی به پای من اما، از کنارم تکان نخور باشد؟

تو که باشی دگر نمی ترسم، سایۀ این سری سر نیزه

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

نگاه نیزه سواران به سمت پایین است

به سمت جمع اسیران آل یاسین است

سر بریده ی هجده برادر زینب

چقدر درهم و آشفته است غمگین است

چطور میشود این قصه را روایت کرد؟

به غیرت همه بر خورده است سنگین است

که جای عمه ی سادات در لباس اسیر

میان عده ای از کافران بی دین است

حکایت سفر بعد کربلای شما

همیشه شامل سنگین ترین مضامین است

ازآن همه فقظ این در ردیف من جا شد

تمام عشق خدا بین طشت زرین است...

مرتضی مومنی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

در مسیر کوفه و شام

 

ای سر به من نگاهی من خواهر تو هستم

کاین آن به کنج محمل در ماتمت نشستم

تا صوت دلربایت از روی نی شنیدم

دیباچه سخن را از حرمت تو بستم

تا جلوه خدا را دیدم ز روی ماهت

پیوند دیده و دل از غیر حق گسستم

ای نازنین برادر قرآن بخوان برایم

چون عاشق صدای داودی تو هستم

دیشب به یاد رویت تاصبح ناله کردم

زیرا که بود کوتاه از دامن تو دستم

گویا که بوده ای تو دیشب به نزد مادر

 کاینسان زبوی عطر آن دلشکسته مستم

"ژولیده" باردیگر برگو که گفت زینب

 ای سر به من نگاهی من خواهر تو هستم

 

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها