0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

دل می برد ز من نظر آسمانی ات

قربان این همه اثر آسمانی ات

خورشید من به نیزه تو تنها نمانده ای

دارد هوای تو قمر آسمانی ات

با دیدن ملائکه بهتم نمی زند

سجده کنند اگر به سر آسمانی ات

گفتی خدا اسیری مان را نوشته است

جانم فدای این خبر آسمانی ات

هل من معین تو جگرم را کباب کرد

می سوزد عرش از شرر آسمانی ات

هر روز دخترت ز  سرت می کند سوال

پایان ندارد این سفر آسمانی ات؟

مهتاب هر شبم چه به روز تو آمده؟

زخمی شده دو چشم تر آسمانی ات

آقا رباب سینه اش از شیر پر شده

حالا کجاست گل پسر آسمانی ات

 

مجتبی شکریان همدانی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:15 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

ای سر از خون دل سرشار چشمت را ببند

جان زهرا میکنم اصرار چشمت را ببند

 

خواهری را که تمام عمر بر سجاده بود

شمر دارد میبرد بازار چشمت را ببند

 

کاش میشد از مسیردیگری ردمیشیدیم

خیلی اذیت میکنند اشرار چشمت را ببند

 

آستین پاره اینجاهابه دردم میخورد

معجر من گم شده انگار چشمت را ببند

 

خانه ی خولی نبودم صورتت آتش گرفت

پس بیا در آتش دیوارچشمت ببند

 

هی به تو گفتم ببین ما را ز آن بالای نی

جان من حالا بیا اینبار چشمت راببند

 

خواهرت را از سر اجبار مجلس میبرند

پس تو هم در طشت به اجبار چشمت را ببند

 

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:15 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-کاروان اهل بیت در کوفه

 

سلام ای عمه ی سادات زینب

کتاب محکمُ الایات زینب

سلام ای نقش ایمان پیمبر

تجلی گاه قرآن پیبمر

سلام ای دختر خیرالبریّه

شکوه خطبه های حیدریّه

سلام ای دومین زهرای اسلام

حدیث قدسی و قرّای اسلام

تو زینب، زِین بابایی عقیله

یقین دارم چو زهرایی عقیله

تو عِینُ الله ثارُالله هستی

چراغ شب فروز راه هستی

تویی که یک زن اما شیرمردی

تو ثابت کرده ای مرد نبردی

خدایی که علمدار آفریده

علمداری شبیه تو ندیده

تو هم بر این علم حساس بودی

حسین و اکبر و عباس بودی

تو با آن ذوالفقار خطبه هایت

شکوه و اقتدار خطبه هایت

اگرچه خویشتن را پیر کردی

تمام کوفه را تسخیر کردی

زِ هرم خطبه ی تو ماه لرزید

دل سنگ عبیدالله لرزید

دلش لرزید، امّا بی حیا بود

عُبِیدِ کفر و زشتی و زنا بود

حرم را خارجی می خواند، ملعون!

میان کوفه می چرخاند، ملعون!

در این کوفه دل خیرالنّسا سوخت

قمرها بر فراز نیزه ها سوخت

در این کوفه تو را گریان نمودند

سوار ناقه ی عریان نمودند

در اینجا خنجری بر قلب دین خورد

غرورت؛ آه با صورت زمین خورد

در این کوفه تو را آزار دادند

نشان مردم اغیار دادند

نگاهت را به نیزه مات کردند

برایت پارچه خیرات کردند

 

امیر عظیمی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:15 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-کاروان اهل بیت در کوفه

 

به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب

چه سازد چون کند بی تو دل غم پرور زینب

به سان شمع می سوزی به روی نی ولی افسوس

که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب

جدایی من و تو ای برادر غیرممکن بود

اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب

بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می دارم

که می بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب

دهد هرتارموی تو خبر ازمادرم زهرا

گمانم بوده ای دیشب به نزد مادر زینب

من ژولیده می گویم که زینب گفت با افغان

به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب

 

ژولیده نیشابوری

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:15 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-مصائب کوفه

 

وقتی به روی نیزه سرت می شود بلند

آه از نهاد دور و برت می شود بلند

زینب مقابل سر تو می خورد زمین

گرچه دوباره پشت سرت می شود بلند

افتاده بال زخمی تو زیر پا ولی

در دست باد سرخ پرت می شود بلند

این گوش تیز نیزه صدای تو را شنید

از چه صدای مختصرت می شود بلند

کم کم ز چشم اهل حرم دور می شوی

کم کم که دود در نظرت می شود بلند

این جای زخم داغ جگر گوشه ات علیست

خون دلی که از جگرت می شود بلند

در آسمان علقمه خورشید کربلا

دارد به پای تو قمرت می شود بلند

کنج تنور یاد مناجات دیشبی

در سجده هستی و سحرت می شود بلند

 

محمد امین سبکبار

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:15 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)


از من مگیر این دست خالی را که دادی

این دستمال اشک و حالی را که دادی

 

من آن فقیر بی‎سر و پایِ توام که

خرج گناهش کرده مالی را که دادی

 

روزی چشمم را «بکاء الفاقدین» کن

سهم دعای این حوالی را که دادی

 

فطرس مرا پرواز داده، پس به ابلیس

دیگر نخواهم داد بالی را که دادی

 

حالا سر این جان بر زانوی یار است

پس خرج او کن سن و سالی را که دادی

 

من ریشه‎ی عمرم علیِ اکبری شد

پر بارتر کن پس نهالی را که دادی

 

جامانده‎ام تا که شهید زنده باشم

از من نمی‎گیری مجالی را که دادی؟

 

بعد شهیدان سخت‎تر شد امتحانم

تسهیل کن سیر کمالی را که دادی

 

سرمایه‎ی من چیست جز «حبّ الحسینت»

مدیون زهرایم مدالی را که دادی

 

زینب تصدّق کرد و گندم‎زارِ ری شد

یک لقمه‎ی نان حلالی را که دادی

 

می‎گفت ای عبّاس ما را اسارت

بردند و دیدم احتمالی را که دادی

 

یکجا النگوها و خلخالِ همه رفت

بردند حتی چند شالی را که دادی

 

حالا ببین پوشیه‎ام یک آستین است

فعلا حجاب کامل زینب همین است

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:15 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

در کوفه داغ بر جگرم میگذاشتند
با چکمه پا به روی پرم میگذاشتند

حتی محله ی خودمان هم محل نداد
شاگردهام سر به سرم میگذاشتند

تا بین راه داد مرا در بیاورند
آوازه خوان به دور و برم میگذاشتند

از ناقه ها پیاده شدن مشکل است، کاش
یک محرمی برای حرم میگذاشتند

ای کاش کهنه پیروهن یوسف مرا
بهر دوای چشم ترم میگذاشتند

در کوچه های کوفه پریشان شدم حسین
با دسته بسته راهیه زندان شدم حسین

شاعر:رضا قربانی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

مثل ابــر بهــار می گرید
دائـمـــاً زار زار می گرید

رهبر انقلاب گریه کنــان
با دلی داغــدار می گرید

گریه اش کاخ ظلم را لرزاند
بس که با اقتدار می گرید

تــا درخت قیـــام بر بـدهد
می شود جویبار، می گرید

هر امامی رســالتی دارد
به همین اعتبــار می گرید

با سلاح بکـاء و دست دعا
در یمین و یســار می گرید

وارث زخم های عاشــورا
در غم یک تبـــار می گرید

آب افطار او مضــاف شده
بس که این روزه دار می گرید

تا که طفـل رضیــع می بیند
در غــم شیـــرخوار می گرید

صبح تا شــام یاد غصهٔ شام
بی حد و بی شمـار می گرید

شادی اهل شـام را غم کرد
چه قــدر گریــه دار می گرید

یــاد تـاراج روســـری ها و
غــارت گوشـــوار می گرید

یک طرف چشم هرزه و یک سو
بــانـوی بـاوقــــار ، می گرید

تا می افتد سری ز نی، او از
خنـدهٔ نیـــزه دار می گرید


مصطفی هاشمی نسب

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

از بچه هات هیچ کسی کم نمی‌ شود
باشد بخواب، بدتر از این غم نمی‌ شود
باید چه کرد در وسط این حرامیان
با دست بسته مقنعه محکم نمی‌ شود

پیشانی ام که بوسه زدی را شکسته اند
مرهم حریف شدت دردم نمی‌ شود
هر کار می‌کنم بروند آن طرف، ولی
اوباش مانده دور و برم کم نمی‌ شود
دنبال چادرم که سر دخترت کنم
تقصیر من که نیست، فراهم نمی‌ شود
دارم سوار می‌شوم، عباس را بگو
زانوی کس، چو زانوی محرم نمی‌ شود

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

هرکسی آمادهء خدمت به این دربار شد

از همان بدو ورودش محرم اسرار شد
 

 

 ‍پا به خیمه میگذاری قید دنیارا بزن


باخت آن قلبی که مشغول غم اغیار شد
 

 

پیش صاحب خانه فکر خود نمایی را نکن


آنکه با اخلاص شد سنگ صبور یار شد
 

 

مجلس یوسف به یمن گریه برپا میشود


اشک چشم مشتری ها رونق بازار شد 

 


تو نبودی لحظه هایم هیچ معنایی نداشت


زندگی ما به یمن روضه ها پربار شد
 

 

یک سلام از دور دادم زود حل شد مشکلم


هر زمانی که برایم زندگی دشوار شد
 

 

عالم و آدم همه دور تو میگردند حسین


کربلایت تا قیامت نقطه پرگار شد


 

بی بضاعت هستم اما تو کمم را میخری


مینویسی نام من را گرچه یک دینار شد
 

 

مادر پیرم که شد خانه نشین از درد پا


از غم روضه نرفتن عاقبت بیمار شد

 

کشتی تو اوسع و اسرع ز کل انبیاست


هرکسی شد واردش از جرگه ابرار شد 

 


پای من آتش گرفت و ناله هایم شد بلند


هر زمان حرف از بیابان و سخن از خار شد
 

 

کاش میمردم نمیدیدم که راوی گفته است

زینبت زندانی یک عده از اشرار شد

 

آفتاب نیزه ها بی خانمان شد خواهرت 

رحم کن بر گریه های جانگداز دخترت

 

سید پوریا هاشمی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

از اول اين مرثيه تا آخر افتادن

زائر شدن در راه مثل خواهر افتادن

زينب زيارتنامه اش را خوانده در اين راه

طبق روايات صحيحه با سر افتادن

از كودكان كاروان آموختم اين را

از ناقه ها در مقدم يكديگر افتادن

تا مرز تاول زخم پا را ميبرم در راه

خوب است در اين راه با اين باور افتادن

هر خط شبيه ناقه و هر جمله يك كودك

با تازيانه آخرش از دفتر افتادن

كل زيارتنامه عباس يك حرف است

كاري نمي شد كرد وقت معجر افتادن

كل زيارتنامه حيدر ولي اين بود

وقتي كه در افتاد با آتش در افتادن

در اين مسير اين داستان بر عكس شد اما

زينب علي مي گشت در وقت سر افتادن

افتادن اصلن معني اش پرواز خواهد شد

در آخر اين راه مثل خواهر افتادن

زهرا حسينش را امانت داد به زينب

ربط است بين زيور و انگشتر افتادن

اصغر شدن اما علي اكبري رفتن

اكبر شدن اما علي اصغر افتادن

رونق گرفته كسب و كار مردم بازار

كار سرت تا هست در تشت زر افتادن

پيشي گرفته حرمله با تير معروفش

شمر است و در اينجا به فكر خنجر افتادن

 

مهدی رحیمی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بر نخل نیزه میوه ی طوبایی ای حسین
دردا جدا ز دسترس مایی ای حسین
یک دم جدا ز محمل خواهر نمی شوی
تنها انیس خواهر تنهایی ای حسین
اهسته بر مدار دلم دور می زنی
با این شکسته دل به مدارایی ای حسین
منزل به منزل از پی ات ایم به اشک واه
تا کی به نیزه بادیه پیمایی ای حسین
خواهم به بال سوخته پروانه ات شوم
اخر تو شمع محفل زهرایی ای حسین
بینم سرت به نیزه و باور نمی کنم
کز پا فتاده ای تو و بر پا یی ای حسین
گر چه میان هاله ی خون چهره ات گم است
هم چون هلال یک شبه پیدایی ای حسین
اسپند جان به مجمر دل دود می کنم
کز چشم خلق غرق تماشایی ای حسین
راضی نی ام به نیزه ببینم سرت ولی
بر قلب داغ دیده تسلایی ای حسین
شاید یتیمی از تو به صحرا فتاده است
کاین سان به نیزه روی به صحرایی ای حسین

 

سید محمد رستگار

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-روضه تنور

 

امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور

حال و هوای نافله پیداست در تنور

دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست

امشب نماز یار فراداست در تنور

هر ندبه عاشقانه به معراج می رود

انگار شور مسجدالاقصی ست در تنور!

خاکستر است و شعله و پروانه ای که سوخت

امشب تمام عشق همین جاست در تنور

اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم

دست دعای فاطمه بالاست در تنور!

این زاده ی خلیل که جانش به باغ سوخت

غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟!

از اشک های تب زده طوفان به پا شده است

ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور!

با داغ جاودانه ی تاریخ آشناست

باغ شقایقی که شکوفاست در تنور

این سَر که آفتاب سرافراز عالم است

روشن ترین مفسّر فرداست در تنور

:

دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت

وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور؟!

 

حجت الاسلام جواد محمدزمانی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:16 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

همه نالان، ولی من از ،همه در هجر ، نالان تر

ندیدم بعد تو چشمی ز چشم خویش گریان تر

 

لباسم با رفو قهر است صد چاک است مهمانش

نیابی در غمت از دخترت  پاره گریبان تر

 

مدام آشفتگی حس کرد زلفم را چهل منزل

پریشان گشت در کوفه ولی اینجا پریشان تر

 

تمام زیور آلاتم به زیر پایشان له شد

گران شد زینت طفلان ولی مال من ارزان تر

 

همیشه جنس اعلا مشتری خاص می خواهد

بیا من می خرم نازت بیا قدری خرامان تر

 

به نورت خو گرفتند اشقیا حتی، ز بس ماهی

ولی امشب بیا قدری بتاب ای ماه تابان تر

 

به پایان کی رسد این ظلم شاید منزل بعدی

ولی منزل به منزل گشته ام از ظلم حیران تر

 

به تدفینم قدم بگذار ای سر بی کفن هستم

بیا ای از تمام کشتگان بر خاک عریان تر

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ﻋﺸﻘﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﺪﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﮐﺸﯿﺪ 
ﺗﻦ ﭘﺎﮐﻢ ﺑﺴﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮐﺸﯿﺪ 

ﺗﺎﺭ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﺑﺴﺖ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ 
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺠﻠﺲ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ 

ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺮﻡ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺑﺠﺰ ﻋﺸﻖ ﺣﺴﯿﻦ 
ﻋﺸﻖ ﺑﯿﻦ ، ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﮐﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ 

ﻣﻦ ﮐﺠﺎ؟ ﮐﻮﻓﻪ ﮐﺠﺎ؟ ﻗﺼﺮ ﻋﺒﯿﺪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ 
ﺑﮑﺠﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﻋﺸﻖ ﺭﺥ ﯾﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ؟ 

ﺍﯼ ﺣﺴﯿﻨﻢ ! ﻧﻈﺮﯼ ﮐﻦ ﺑﺴﻮﯼ ﺑﺎﻡ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ 
ﺍﺯ ﮐﻤﺮ، ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺩ، ﻗﺎﺗﻞ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭ ﮐﺸﯿﺪ 

ﻗﺼﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ، ﺍﻣﻀﺎﺀ ﺑﮑﻨﻢ 
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻭﻥ، ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﮐﺸﯿﺪ 

ﻧﺴﺦ ﺷﺪ ﻗﺼﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ، ﺭﺿﺎﺋﯽ! ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ 
ﺧﻂ ﺑﻄﻼ‌ﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ، ﻣﺴﻠﻢ ﺑﯽ ﯾﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ 

ﺳﯿﺪ ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺭﺿﺎﯾﯽ

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  12:17 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها