هرکسی آمادهء خدمت به این دربار شد
از همان بدو ورودش محرم اسرار شد
پا به خیمه میگذاری قید دنیارا بزن
باخت آن قلبی که مشغول غم اغیار شد
پیش صاحب خانه فکر خود نمایی را نکن
آنکه با اخلاص شد سنگ صبور یار شد
مجلس یوسف به یمن گریه برپا میشود
اشک چشم مشتری ها رونق بازار شد
تو نبودی لحظه هایم هیچ معنایی نداشت
زندگی ما به یمن روضه ها پربار شد
یک سلام از دور دادم زود حل شد مشکلم
هر زمانی که برایم زندگی دشوار شد
عالم و آدم همه دور تو میگردند حسین
کربلایت تا قیامت نقطه پرگار شد
بی بضاعت هستم اما تو کمم را میخری
مینویسی نام من را گرچه یک دینار شد
مادر پیرم که شد خانه نشین از درد پا
از غم روضه نرفتن عاقبت بیمار شد
کشتی تو اوسع و اسرع ز کل انبیاست
هرکسی شد واردش از جرگه ابرار شد
پای من آتش گرفت و ناله هایم شد بلند
هر زمان حرف از بیابان و سخن از خار شد
کاش میمردم نمیدیدم که راوی گفته است
زینبت زندانی یک عده از اشرار شد
آفتاب نیزه ها بی خانمان شد خواهرت
رحم کن بر گریه های جانگداز دخترت
سید پوریا هاشمی