0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 اينان كه سنگ سوي تو پرتاب مي كنند

 بي حرمتي به آينه را باب مي كنند

 

 در قتلگاه،آن جگر تشنه ي تو را

 با مشك هاي آب خنك،آب مي كنند

 

 لب هاي خشك نيزه ي خود را حراميان

 از خون سرخ توست كه سيراب مي كنند

 

 عكس سر بريده ي عباس را به ني

 در چشم هاي اهل حرم قاب مي كنند

 

 با نوحه ي رباب و تكان دادن سنان

 شش ماهه ي تو را سر ني خواب مي كنند

 

 اين آسمان شب زده را اي هلال عشق

 هفده ستاره گرد تو جذاب مي كنند

 

 هفده ستاره معتكف چشم هايتان

 سجده به سمت قبله ي مهتاب مي كنند

 

 هفده ستاره با كلماتي ز جنس اشك

 تفسير سرخ سوره ي احزاب مي كنند

 

وحید قاسمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای نیزه دار ؛ آینه بر نیزه میبری؟

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری

 

از کوچه های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به ابالفضل بنگری

 

کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست

بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری

 

دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب

تو از یهودیان محل سنگ دل تری

 

دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت

حالا تو صاحب دو سه تا کیسه زری

 

با رقص نیزه پدرم قصد کرده ای

در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟

 

داری گل سری که عمویم خریده است

بی آبرو برای که سوغات میبری؟

 

حس میکنم به دختر خود قول داده ای

از کربلا براش دو خلخال میبری

 

وحید قاسمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

زن بود مثل مرد اما حرف میزد

پر جوش و غوغا مثل دریا حرف میزد

 

بر مردی خود کوفیان شک کرده بودند

مثل تمام مردها تا حرف میزد

 

از بغض های در گلو ترکیده میگفت

از زخم های عشق حتی حرف میزد

 

راز حضور اهرمن را فاش میکرد

وقتی از عشق اهورا حرف میزد

 

گویی علی در پیکر او زنده میشد

از بس که زینب مثل بابا حرف میزد

 

حامد صافی قهدریجانی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

قرآن بخوان از روي نيزه دلبرانه

ياسين و الرحمان بخوان پيغمبرانه

 

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگيرد

همچون درخت روشني در هر کرانه

 

بايد بلرزاني وجود کوفيان را

قرآن بخوان با آن شکوه حيدرانه

 

خورشيد زينب شام را هم زير و رو کن

قرآن بخوان با لهجه اي روشنگرانه

 

کوثر بخوان تا رود رود اينجا ببارم

در حسرت پلک کبودت خواهرانه

 

قرآن بخوان شايد که اين چشمان هرزه

خيره نگردد سوي ما خيره سرانه

 

اما چه تکريمي شد از لب هاي قاري

تشت طلا و بوسه هاي خيزرانه

 

گل داده از اعجاز لب هاي تو امشب

اين چوب خشک اما چرا نيلوفرانه

 

در حسرت لب هاي خشکت آب مي‌شد

ريحانه ات با التماسي دخترانه

 

آن شب که مي‌بوسيد چشمت را سه ساله

خم شد ز داغت نيزه هم ناباورانه

 

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته

تا صبح با غمناله هايي مادرانه

 

یوسف رحیمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند

 نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند

 

 خدا به خیر کند-سنگ های بی احساس-

 برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند

 

 بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم

 ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!

 

 درست لعل لبت را نشانه می گیرند

 چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدَر دارند

 

 دلم شکست,خدا لعنتت کند ای شمر

 نـگاه کـن هـمه ي دختـران  پـدر دارند

 

 بس است گریه,برای جراحت چشمت

 نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند

 

وحید قاسمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

خورشيد تنور

 

 بوي بهشت مي وزد از داخل تنور

 موسي گمان كنم كه رسيده به كوه طور

 

 شبنم كنار ساحل آتش چه مي كند؟

 اين سيب سرخ داخل آتش چه مي كند؟

 

 آتش گرفته شهپر ققنوس در تنور

 نفرين آسمان و زمين باد بر تنور

 

نمرودها و ابرهه ها عهد بسته اند

آيينه ي تجلي حق را شكسته اند

 

سوزانده اند قسمتي از باغ سيب را

فهميده اند معني شيب الخضيب را

 

اينجا خليل راهي رضوان نمي شود

آتش در اين بلاد گلستان نمي شود

 

خورشيد گرگرفته درون تنور، واي

موسي سرش جدا شده دركوه طور، واي

 

جاي عزيز فاطمه كنج تنور نيست

مطبخ محل شأن نزول زبور نيست

 

ديشب تمام دشت برايش گريسته

يحيي درون طشت برايش گريسته

 

زخم عميق لعل لبش گريه آور است

چشمان نيمه باز شفق گونه اش تراست

 

رخت سياه بر تن حوا و آسيه

مريم براي فاطمه مي خواند مرثيه

 

كروبيان به چنگ عزا زخمه مي زنند

دور تنور حور و ملك لطمه مي زنند

 

افلاكيان آينه رو سينه مي زنند

با نوحه هاي مادر او سينه مي زنند

 

تا بين دست فاطمه خورشيد جلوه كرد

در شهر كفر مشعل توحيد جلوه كرد

 

زهرا نهاده دست سر زانوان خويش

قامت خميده تر شده از چند روز پيش

 

زهرا به ناله، شعله به پروانه مي زند

بر گيسوان سوخته اش شانه مي زند

 

دستي كشيد برسر گيسوش، گريه كرد

درسوگ زخم گوشه ي ابروش گريه كرد

 

زهرا به اشك مقنعه نمناك مي كند

خاكستر از محاسن او پاك مي كند

 

برزخم دست وسينه ي زهرا زده نمك

پيشاني شكسته و لب هاي پر ترك

 

امشب نه آنكه ارض و سما گريه مي كند

حتي ميان عرش خدا گريه مي كند

 

وحید قاسمی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ

دورت بگردد مادرت زهرا  بُنَیَّ

 

من که وصیت کرده بودم با تو باشد

هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ

 

باور نمی کردم تو را اینجا ببینم

کنج تنور خانه ی اینها  بُنَیَّ

 

هر قدر هم خاکستری باشد دوباره

من می شناسم گیسوانت را  بُنَیَّ

 

با گوشه ی این چادر خاکی بشویم

خون لبت را با نوای یا  بُنَیَّ

 

آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند

ای کشته ی افتاده در صحرا  بُنَیَّ

 

شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم

با این حنا شد صورتت زیبا بُنَیَّ

 

آبت ندادند و به حرفت خنده کردند

گفتی که باشد مادرت زهرا  بُنَیَّ ؟

 

گفتی زن خولی برایت گریه کرده

حتی به او هم می کنم اعطا  بُنَیَّ

 

جواد حیدری

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 

مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال

نه شوق بدرقه دارم نه شور استقبال

 

چراغ راه به جز آه من نمی باشد

کسی گلاب سر راه من نمی پاشد

 

من از نواحی اللهُ نور می آیم

من از زیارت سر در تنور می آیم

 

من از مشاهده مسجدالحرام وفا

من از طواف حریم حضور می آیم

 

درون سینه ام عشقاب وادی سینا است

من از مجاورت کوه طور می آیم

 

سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف

شکسته بال و پر، اما صبور می آیم

 

هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم

اگرچه زنده ز آفاق دور می آیم

 

ضمیر روشنم آیینه فریباییست

و نقش خاطر من هرچه هست زیباییست

 

سرود درد به احوال خسته می خوانم

نماز نافله ام را نشسته می خوانم

 

هنوز از نفسم باغ لاله می روید

هنوز از گلبرم داغ لاله می روید

 

بپوش جوشن تکبیر حنجر ای حنجر

بنوش از این آب حیات ، حنجر ای حنجر

 

سپرد کشتی صبرم عنان به موج آنروز

صدای شیون مردم گرفت اوج آنروز

 

چو لب گشودم و فرمان اُسکوتو دادم

به شکوهِ حنجره بستم  به اشک رو دادم

 

به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند

سکوت ، سایه سنگین به روی شهر افکند

 

میان آنهمه خاکستر فراموشی

صدای زنگ جرس ها گرفت خاموشی

 

چو من به مردم پیمان شکن سخن گفتم

صدا صدای علی بود و من سخن گفتم

 

سپاس و شکر به درگاه حضرت معبود

بر آستان رسالت درود باد درود

 

درود بر پدرم مصطفی رسول خدا

که بود مشعل توحید و چلچراغ هدی

 

درود باد بر او و بر آن سلاله سبز

به خاندان جلیل رسالت ، اما بعد

 

الا جماعت نیرنگ باز گریه کنید

چو شمع گشته ، بسوزید و باز گریه کنید

 

اگر به اشک برآید خروش خشم شما

خداکند نشود خشک اشک چشم شما

 

شما که دامن حق را زکف رها کردید

شما که رشته خود را دوباره وا کردید

 

شما که سبزه روییده روی مردابید

شما که دشمن بیداری و گران خوابید

 

شما زچشمه خورشید دور می مانید

شما به نقره ی آذین گور می مانید

 

شما که روبروی داغ لاله استادید

چه توشه ای برای فردای خود فرستادید؟

 

شما که سست نهاد و زشت رفتارید

به شعله شعله ی خشم خویش گرفتارید

 

عذاب و لعنت و نفرین مستحق شماست

بجای خنده ، بگریید ، گریه حق شماست

 

شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید

شما که دامن خود را به ننگ الودید

 

دریغ این شب حسرت سحر نمی گردد

به جوی ، آبروی رفته برنمی گردد

 

به خون نشست دل از ظلم بی دریغ شما

شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما

 

گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه

چو ریخت خون جگرگوشه رسول الله

 

شما ز رحمت حق دور باش ! می شنوید

بجای سود ز سودای خود زیان ببرید

 

شما که در چمن وحی اتش افروزید

در اتش حق به خشم می سوزید

 

از مصیبت وبلا زمین نشست به خون

زمین محیط بلا شد زما نشست به خون

 

فضا چو پر از ناله های زار شماست

شکنجه های الهی در انتظار شماست

 

سخن رسید به اینجا که ماه من سر زد

کبوتر دلم از شوق دیدنش سر زد

 

هلال یک شبه ام را به من نشان دادند

دوباره نور به این جسم خون فشان دادند

 

برای آنکه شود محو شاهد ازلی

دوباره آینه در دست کهکشان دادند

 

شکوه سرزدن آفتاب از سر نی

چه مژده ای به جلودار کاروان دادند

 

دوباره در رگ من خون تازه جاری شد

دوباره قلب صبور مرا تکان دادند

 

دوباره عشق به نارنج هوشم آمده بود

صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود

 

دوباره همسفر گلفروشم آمده بود

اگرچه کوهی به روی دوشم آمده بود

 

هلال یک شبه ام که روبروی منی

که آگه از دل تنگ و بهانه جوی منی

 

نگین وحی به انگشت نیزه می بینم

و یا تورا به سر نیزه می بینم

 

بیا که چهره ماهت غم از دلم ببرد

ز موج خیز حوادث به ساحلم ببرد

 

بیا که با سر پاکت تورا زدل بکنم

شمیم وصل تورا چاره ساز دل بکنم

 

شبی که خواهر تو در نماز نافله بود

تو باز گوشه چشمت سوی قافله بود

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ

دورت بگردد مادرت زهرا  بُنَیَّ

من که وصیت کرده بودم با تو باشد

هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ

باور نمی کردم تو را این جا ببینم

کنج تنور خانه ی این ها  بُنَیَّ

هر قدر هم خاکستری باشد دوباره

من می شناسم گیسوانت را  بُنَیَّ

با گوشه ی این چادر خاکی بشویم

خون لبت را با نوای یا  بُنَیَّ

آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند

ای کشته ی افتاده در صحرا  بُنَیَّ

شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم

با این حنا شد صورتت زیبا عزیزم

آبت ندادند و به حرفت خنده کردند

گفتی که باشد مادرت زهرا  بُنَیَّ

گفتی زن خولی برایت گریه کرده

حتی به او هم می کنم اعطا  بُنَیَّ

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-شهر کوفه-تنور خولی

 

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ، حسرت می برد بر این تنور

گر نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای

دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور

این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است

زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت

قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

سبز است باغ آینه از باغبانی‌ات

گل کرد شوق عاطفه از مهربانی‌ات

 

از بس که خار خاطره بر پای تو نشست

چشم کسی ندید گل شادمانی‌ات

 

حتی در آن نماز شبی که نشسته بود

پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات

 

آن‏جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود

شوق حماسه می‌چکد از خطبه‏خوانی‌ات

 

امّا شکست خطبه‏ی پولادی تو را

بر نیزه آیه‌های گل ناگهانی‌ات

 

با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو

لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات

 

عمر سه ساله صبر دل از لاله می‌گرفت

آتش نمی‌زنیم به داغ نهانی‌ات

 

جواد محمدزمانی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-شهر کوفه-تنور خولی

 

بوی بهشت می وزد از داخل تنور

 موسی گمان كنم كه رسیده به كوه طور

 شبنم كنار ساحل آتش چه می كند؟

 این سیب سرخ داخل آتش چه می كند؟

 آتش گرفته شه پر ققنوس در تنور

 نفرین آسمان و زمین باد بر تنور

نمرودها و ابرهه ها عهد بسته اند

آیینه ی تجلی حق را شكسته اند

سوزانده اند قسمتی از باغ سیب را

فهمیده اند معنی شیب الخضیب را

این جا خلیل راهی رضوان نمی شود

آتش در این بلاد گلستان نمی شود

خورشید گُر گرفته درون تنور، وای

موسی سرش جدا شده دركوه طور، وای

جای عزیز فاطمه كنج تنور نیست

مطبخ محل شأن نزول زبور نیست  

دیشب تمام دشت برایش گریسته

 درون طشت برایش گریسته

زخم عمیق لعل لبش گریه آور است

چشمان نیمه باز شفق گونه اش تراست

 رخت سیاه بر تن حوا و آسیه

مریم برای فاطمه می خواند مرثیه

كروبیان به چنگ عزا زخمه می زنند

دور تنور حور و ملك لطمه می زنند

افلاكیان آینه رو سینه می زنند

با نوحه های مادر او سینه می زنند

تا بین دست فاطمه خورشید جلوه كرد

در شهر كفر مشعل توحید جلوه كرد

زهرا نهاده دست سر زانوان خویش

قامت خمیده تر شده از چند روز پیش

زهرا به ناله، شعله به پروانه می زند

بر گیسوان سوخته اش شانه می زند

دستی كشید بر سر گیسوش، گریه كرد

در سوگ زخم گوشه ی ابروش گریه كرد

زهرا به اشك مقنعه نم ناك می كند

خاكستر از محاسن او پاك می كند

بر زخم دست و سینه ی زهرا زده نمك

پیشانی شكسته و لب های پر ترك

امشب نه آنكه ارض و سما گریه می كند

حتی میان عرش خدا گریه می كند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

غروب می رود و آفتاب می ماند

و همچنان به دلم اضطراب می ماند

چه دیر سرزدی ای ماه من . . . نگفتی که-

چه چشم ها که به شوقت ز خواب می ماند

تنور وضع سرت را به هم زده اما

به موی سوخته عطر و گلاب می ماند

بگو به نیزه ات آهسته تر قدم بردار

که پای دیده ام از این شتاب می ماند

سرم که هست برای ادای حق سرت

چه غصه دستم اگر در طناب می ماند

به لطف خون تو تنها نه ساقه ی نیزه

زمین هم از برکاتت خضاب می ماند

شکوه نیزه تو بهتر است پس غم نیست

کجاوه ای هم اگر بی حجاب می ماند

به التماس دعاهای سنگ های جفا

سر و جبین و لبت مستجاب  می ماند

میان این همه سر چشم ها چه مبهوتند

به نیزه ای که نگاه رباب می ماند

لبان خشک تو یا چوب می خورد یا سنگ

و همچنان به لبت داغ آب می ماند

                         محمد بیابانی

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-کوفه و شام



بر تلّ پایداری خود ایستاده ای

در کربلای دوم خود پا نهاده ای

از این به بعد بیرق نهضت به دوش توست

دریا دلی به موج بلا، کوه اراده ای!

با پرچم سحر به سوی شام می‌روی

صبح امید قافله! خورشید زاده ای

نشناخته صلابت زهرایی تو را

هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده ای

داغ هزار طعنه به جانت خریده ای

در دست باد رشته‌ی معجر نداده ای

هر چند خم شده قدت از داغ کربلا

تو در مصاف کوفه و شام ایستاده ای

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:14 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

در مسیر کوفه و شام

 

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند

ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین

تمام رکن  قامتش، ز هم گسسته می برند

زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین

مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم

غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود

ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست

ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو

تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند

 
 
دوشنبه 11 بهمن 1395  12:14 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها