0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

اسرا در كوفه

مردم  لباس  پاره  ما  خنده دار  نیست

کـاخ  غــرور کـاذبـتـان  پـایـدار    نـیست

مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر

گرداندن  زنان  حـرم  افـتـخـار   نـیـسـت

در  سختی  و  بلا  به  خدا تکیه میکنیم

سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

ای  بزدلان ز بام به ما سنگ  می زنید

در  دست های  بسته  ما ذوالفقار  نیست

زن های شهر کوفه چرا گریه می کنید؟

دیگر  به  گریه های  شما  اعتبار نیست

در بین  طـعنه های  وقـیح  تـمام  شهر

بدتر  ز طـعنه های  بد  نیزه دار   نیست

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

می روم با کاروان اما سرِ تو ساربانم

می کِشَم خود را به دنبالِ تو گرچه خسته جانم

هیچکس قادر نبود از پیکرت دورم نماید

گر سرِ بر نیزه ات با من نبود ای مهربانم

خنده ی کمرنگِ لب هایِ به خون آغشته ی تو

می زند فریاد می خواهم کمی قرآن بخوانم

ماهِ تابانم ، مشو دور از کنارم تا نمیرم

ای تمامِ حاصلم با من بمان تا من بمانم

گاهی از محمِل که می بینم سَرَت را رویِ نیزه

می خورم حسرت چرا تو اینچنین و من چنانم

جانِ خواهر سروِ بالایی که زینب داشت خَم شد

از غمِ خشکیِ لب هایِ عطشناکت ، کمانم

کاش تا دورانِ (هجران) بگذرد دیگر نمانده

نَه قراری و نَه صبری و نَه طاقت نَه توانم ...

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-در مسیر كوفه و شام

 

ای نفس مطمئنه! فدای تو، زینبت

مثل دو چوب خشک به هم می‏خورد لبت

آیا هلال وقت کمالت رسیده بود؟

کردی خسوف در بر چشمان زینبت

باز از سرود کهف بخوان تا که بشنوم

بر روی نی، تلاوت قرآن هر شبت

از دل نمی‏روی و دلم می‏بری ز دست

ای عشق جانگداز! بگو چیست مذهبت؟

ای جسم پرستاره! به صحرا دگر مخواب

محمل‏نشین شده است در این کوفه، کوکبت

افتاد تا عَلَم ز کف ساقی حرم

بر دوش می‏کشم، عَلَم سرخ مکتبت

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

درآن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

 

کمی زخون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

 

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

 

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

 

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

 

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شکوه از آن شام پر بلا ببرید

 

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید

 

رحمان نوازنی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

چشمان تو ادامه ی دریای کربلا

زینب شدی و زینت بابای کربلا

 

با خطبه هات مثل علی میشوی ولی

با گریه هات حضرت زهرای کربلا

 

ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه

ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا

 

دیروز اگر نبود دم آتشین تو

بیهوده بود قصه ی فردای کربلا

 

وقت قنوت نافله های شبانه ات

شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا

 

دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد

در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا

 

بانوی آب و آینه بانوی آسمان

اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان :

 

هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده

اشک نگاه آخر من بی ثمر شده

 

با یاد پاره های تنت گریه میکنم

با آه سینه ام جگرم شعله ور شده

 

این بازوی سپر شده ام را شکسته اند

حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده

 

حتی توان سینه زدن هم نمانده است

این بازوی شکسته عجب درد سر شده

 

بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت

یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده

 

با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین

زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده

 

بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین

عمداً مرا زدند کنار تنت حسین

 

گودال بود و غربت بی انتهای من

شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من

 

از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود

جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من

 

یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند ؟

بر روی حنجر تو برادر به جای من

 

یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت

یک کعب نی رسید به داد صدای من

 

پیراهن تن تو پر از رد پا شده است ؟

یا اشتباه میکند این چشم های من

 

با تازیانه ها بدنم خوب آشناست

من را زدند پیش تو ای آشنای من

 

دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند

مانند مادر تو مرا بی هوا زدند

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

سیاه و سفید

آمده سرشکسته محنت

آمده اشک ریز بت شکنت

السلام ای مرمل بدماء

چه خبر از هزار زخم تنت

از دو تا لاله های من چه خبر

چه خبر از سپاه بی کفنت

حال شش ماهه حرم خوب است ؟

چه خبر از دو حیدر حسنت ؟

خیز و بنگر به حال و اوضاع

اولین کاروان سینه زنت

علم ما شکسته گهواره

پرچم ماست کهنه پیرهنت

جمع ما روضه خوان نمی خواهد

نوحه ماست نام دل شکنت

تن هشتاد و چند عزادارت

وضع بهتر ندارد از بدنت

خیز و بنگر به موسفیدانت

بر سپاه کبود و گریانت

یاس بودم که پرپرت شده ام

قد کمانی حنجرت شده ام

قتلگاهت عجب حرایی شد

وحی آمد پیمبرت شده ام

اقراء اقراء رسید و حس کردم

آخرین تیر لشکرت شده ام

پیکر و موی من سیاه و سفید

چه قدر شکل مادرت شده ام

یار بی سر ،سرت سلامت باد

من عزادار دخترت شده ام

چشم هایم نشد شبی بسته

بس که دلواپس سرت شده ام

بانی اشک خون صبح و شب

طالب خون حنجرت شده ام

در میان محله های یهود

حیدر جنگ خیبرت شده ام

آب رفتم کمان شدم اما

پس گرفتم سرت ز خو لی ها

آسمان سر به زیر شد ای وای

خواهر تو اسیر شد ای وای

قسمت پاره های پیکر تو

تکه های حصیر شد ای وای

نگران رباب هستم من

در چهل شب چه پیر شد ای وای

رفت عباس و هر کس و ناکس

سر طفل تو شیر شد ای وای

شکم خالی سه ساله تو

لگدی خورد و سیر شد ای وای

حوریت در خرابه ملعبه ی

عقده ها از غدیر شد ای وای

سهم طفلان وحی خیرات و

لقمه های پنیر شد ای وای

اشک هامان بساط تفریح

مردمانی حقیر شد ای وای

رفتی و شعله گشت یاور من

معجرم را ببین برادر من

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

  يا زينب كبري (س)

ديده بگشا و ببين زينبت آمد مادر

زينب خسته و جان بر لبت آمد مادر

 

از سفر قافله‌ي نور دو عينت برگشت

زينبت با خبرِ داغ حسينت برگشت

 

ياد داري كه از اين شهر كه خواهر مي‌رفت

تك و تنها كه نه ، با چند برادر مي‌رفت

 

ياد داري كه عزيز تو چه احساسي داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسي داشت

 

ياد داري كه چگونه من از اينجا رفتم؟

با حسين و عليِ‌اكبر ِ ليلا رفتم

 

بين اين قافله مادر ، علي ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

*

ولي اكنون چه ز گلزار مدينه مانده؟

چند تا بانوي دلخون و حزينه مانده

مردها هيچ ، ز زنها هم اگر مي‌پرسي

فقط اين زينب و ليلا و سكينه مانده

*

نوه‌ات گوشه‌ي ويرانه‌ي غربت جا ماند

سر ِخاك پسرت نيز عروست جا ماند

 

باوفا ماند كه در كرب و بلا گريه كند

يك دل سير براي شهدا گريه كند

*

ولي اكنون منم و شرح فراق و دردم

ديگر از جان و جهان بعد حسين دلسردم

آه...مادر چه قدَر حرف برايت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر مي‌گردم

جاي سوغات سفر ، موي سفيد و دلِ خون...

...با تن نيلي و اين قدّ كمان آوردم

*

ساقه‌ي اين گل ياس تو زماني خم شد

كه ز سر سايه‌ي آن سرو ِ روانم كم شد

 

كربلا بود و تنش بي‌سر و عريان افتاد

جاي تشييع ، به زير سمِ اسبان افتاد

*

باد مي‌آمد و مي‌خورد به گلبرگ تنش

پخش مي‌شد همه سمتي قطعات بدنش

پنجه‌ي گرگ چنان زخم به رويش انداخت

كه نديدم اثر از يوسف و از پيرهنش

سه شب و روز رها بود به خاك صحرا

غسلش از خون گلو ريگِ بيابان كفنش

خواستم تا بنِشينم به برش در گودال

اشك ريزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشينم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونين و به اعضاي تنش

*

ولي افسوس كه گودال پر از غوغا شد

بين كعب ني و سيلي سر ِمن دعوا شد

 

روي نيزه سر ِ محبوب خدا را بردند

كو به كو پشت سرش ما اسرا را بردند

 

سر ِ او را كه ز تن برده و دورش كردند

ميهمان شب جانسوز تنورش كردند

 

چه بگويم كه سرِ يار كجا جاي گرفت

عوض دامن من طشت طلا جاي گرفت

 

چه قَدَر سنگ به پيشاني و لبهايش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنايايش خورد

 

روي ني وقت تلاوت كه لبش وا مي‌شد

نوك سرنيزه هم از حنجره پيدا مي‌شد

 

كاش مي‌شد كه نشان داد كبودي‌‌ها را

تا كه معلوم كنم ظلم يهودي‌ها را

 

كوچه‌هاشان پُرِ سنگ و پُرِ خاكستر بود

كارشان مسخره‌ي كودك بي‌معجر بود

 

خوب كه جانب ما سنگ پراني كردند

تازه گرد آمده و چشم چراني كردند

*

كوفه گرچه صدقه لقمه‌ي نان مي‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان مي‌دادند

خارجي‌زاده صدا كرده و مارا مردُم

كوچه كوچه همه با دست نشان مي‌دادند

غارتيها به اهالي ِ لب بام رسيد

گوئيا جايزه بر سنگ‌زنان مي‌دادند

تا بيُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نيزه‌ها را همگي تُند تكان مي‌دادند

*

پسرت را اگر از تيغ و سنانها كُشتند

آخ مادر ، كه مرا زخم زبانها كُشتند

(علي صالحي)

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-اسارت

 

طالع شده از بُرج نیزه ماه زینب

شد تیره روی مَه ز دودِ آه زینب

دشمن زَنَد زخم زبان

قرآن بخوان قرآن بخوان

ای جان زینب

 

از نُوک نِی با خواهر خود گفتگو کن

چاک دلم را با نگاه خود رفو کن

با من نگویی گر سخن

با دخترت حرفی بزن

ای جان زینب

 

جان دگر دِه با کلامی دخترت را

یاری کن از بالای نیزه خواهرت را

بنگر پدر با دختران

مَه را ببین با اختران

ای جان زینب

 

دیدی عدو در این سفر با من چها کرد

دیدی تو را آخر فلک از من جدا کرد

دیشب کجا بودی کجا

از ما جدا بودی چرا

ای جان زینب

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-اسارت

 

چو در طفلی تو را دیدم

به جای گریه خندیدم

به عالم این شده ثابت، تویی آغاز و پایانم

منم جسم و تویی جانم

منم بلبل تو بستانم

حسین جانم

ببین قَدّم کمان گشته

رُخم برگ خزان گشته

اگر روزم چنان شب شد، تو هستی ماه تابانم

منم جسم و تویی جانم

منم بلبل تو بستانم

حسین جانم



نه سوره ماند و نی آیه

نه خورشیدی و نی سایه

شده هر سو پَراکنده، همه اوراق قرآنم

منم جسم و تویی جانم

منم بلبل تو بستانم

حسین جانم

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-اسارت

 

بیایید و بخوانید، کتیبه ها به دیوار

نوشته اند زینب، رسیده سَرِ بازار

بیا بهرِ تماشا، ببین یوسف زهرا

واویلا واویلا واویلا واویلا

 

ثواب دو زیارت، به زائرت رسیده

یکی پیکر بی سر، یکی سر بریده

تویی حاصل زینب، امان از دل زینب

واویلا واویلا واویلا واویلا

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بوی بهشت می وزد از داخل تنور

 موسی گمان كنم كه رسیده به كوه طور

 شبنم كنار ساحل آتش چه می كند؟

 این سیب سرخ داخل آتش چه می كند؟

 آتش گرفته شه پر ققنوس در تنور

 نفرین آسمان و زمین باد بر تنور

نمرودها و ابرهه ها عهد بسته اند

آیینه ی تجلی حق را شكسته اند

سوزانده اند قسمتی از باغ سیب را

فهمیده اند معنی شیب الخضیب را

این جا خلیل راهی رضوان نمی شود

آتش در این بلاد گلستان نمی شود

خورشید گُر گرفته درون تنور، وای

موسی سرش جدا شده دركوه طور، وای

جای عزیز فاطمه كنج تنور نیست

مطبخ محل شأن نزول زبور نیست  

دیشب تمام دشت برایش گریسته

 درون طشت برایش گریسته

زخم عمیق لعل لبش گریه آور است

چشمان نیمه باز شفق گونه اش تراست

 رخت سیاه بر تن حوا و آسیه

مریم برای فاطمه می خواند مرثیه

كروبیان به چنگ عزا زخمه می زنند

دور تنور حور و ملك لطمه می زنند

افلاكیان آینه رو سینه می زنند

با نوحه های مادر او سینه می زنند

تا بین دست فاطمه خورشید جلوه كرد

در شهر كفر مشعل توحید جلوه كرد

زهرا نهاده دست سر زانوان خویش

قامت خمیده تر شده از چند روز پیش

زهرا به ناله، شعله به پروانه می زند

بر گیسوان سوخته اش شانه می زند

دستی كشید بر سر گیسوش، گریه كرد

در سوگ زخم گوشه ی ابروش گریه كرد

زهرا به اشك مقنعه نم ناك می كند

خاكستر از محاسن او پاك می كند

بر زخم دست و سینه ی زهرا زده نمك

پیشانی شكسته و لب های پر ترك

امشب نه آنكه ارض و سما گریه می كند

حتی میان عرش خدا گریه می كند

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

 

اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند

بی حرمتی به آینه را باب می كنند

 در قتلگاه، آن جگر تشنه ی تو را

 با مشك های آب خنك، آب می كنند

 لب های خشك نیزه ی خود را حرامیان

 از خون سرخ توست كه سیراب می كنند

 عكس سر بریده ی عباس را به نی

 در چشم های اهل حرم قاب می كنند

 با نوحه ی رباب و تكان دادن سنان

 شش ماهه ی تو را سر نی خواب می كنند

 این آسمان شب زده را ای هلال عشق

 هفده ستاره گرد تو جذاب می كنند

 هفده ستاره معتكف چشم هایتان

 سجده به سمت قبله ی مهتاب می كنند

 هفده ستاره با كلماتی ز جنس اشك

 تفسیر سرخ سوره ی احزاب می كنند

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-شهر کوفه-تنور خولی

 

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ، حسرت می برد بر این تنور

گر نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای

دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور

این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است

زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت

قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت زینب(س)-اسارت در کوفه

 

 این زن طنین خطبه های حیدرت نیست!؟

 تصویر صوتش منطبق با خواهرت نیست!؟

رویش سیاه از آفتاب و مو سپید است...

 بنگر به رویش... او شبیه مادرت نیست!؟

 وقتی کنارت تا به آخر ایستاده است...

 یعنی کسی جز او چو یار آخرت نیست...

 تو بر منار نیزه مشغول اذانی...

 جز گوش های کر شده دور و برت نیست

 زخمِ ردِ افتاده بر روی سه ساله...

 آیا شبیه حالت انگشترت نیست...؟!

 پرسیدی از خواهر که زیر پای نیزه...

 در چنگ آن رقاص آیا معجرت نیست!؟

 یک نیزه ما بین غبار از دور پیداست

 اِ... مشک ساقی... راستی... آب آورت نیست...

 پایین پریدند از قلم دوش پدرها

 اطفال کوفی... آه.... جیغ دخترت نیست!؟

تا آمدم بر خود بیایم... حیف دیدم...

 بر روی نی ها... ناگهان... یک آن... سرت نیست

 ای کاش دیگر هم من و هم تو نلرزیم...

 چون کار زینب رقص در چشم ترت نیست

 کرده زبان سرخ من... سبزین سرت را...

 قلب و لب و شمشیر خالی... یاورت نیست...

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان

بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان

جمال بی‌مثال کبریا! وجه‌الله اعظم

چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان

فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا

به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان

به جبران عنایات امیرالمؤمنین، کوفه

تصدّق می‌دهد بر آل پیغمبر، برادرجان

به روی داغ‌هایم تا نبینی داغ دیگر را

تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان

تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم

که می‌گردد در اطراف سرت مادر برادرجان

اگر بالای نی یاد رسول‌الله افتادی

نگه کن بر گل روی علی‌اکبر، برادرجان

تمام داستان کربلا را مادرم گفته

نمی‌کردم سرت را روی نی باور برادرجان

تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن

من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان

زبان من کند در پهن‌دشت کوفه اعجازی

که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان

کنار نیزه‌ات بر قلب «میثم» آتشی ریزم

که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها