0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت رقیه(س)-ورود کاروان به کوفه

 

مردم كوفه منتظر بودند

دست هاشان پر از تهاجم سنگ

كاروانی اسیر می آمد

سخت آشفته از كشاكش جنگ

 

كاروان خسته، كاروان زخمی

كاروان از غروب بر می گشت

مردها روی نیزه و زن ها

چشمشان لحظه لحظه تر می گشت

 

كاروان اندك اندك آمد پیش

ساربان خسته ناقه ها عریان

بغض سر خورده در گلو می خواست

كه ببارد غریب چون باران

 

آسمان از غبار پر می شد

كوفه در كوچه هاش گل می زد

كوفه كِل می كشید و می خندید

مردی آن سو ترك دهل می زد

 

این یكی سنگ و آن یكی با چوب

این یكی شاد و دیگری خوشحال

هر كسی هر چه داشت می انداخت

تا بریزد ز كودكان پر و بال

 

كودكانی ز نسل یاس سپید

یادگاران آب و آیینه

وارثان همیشه ی سیلی

داغداران میخ در سینه

 

دستشان خسته از تب زنجیر

ردّی از تازیانه ها بر پشت

داد زد دختری كه هان بابا!

درد این بار دخترت را كشت

 

دخترك دل شكسته از طوفان

خیزران خورده و پریشان بود

از بس افتاده بود روی زمین

دست و پایش پر از مغیلان بود

 

دست های سخاوت عباس

یا بلندای قامت اكبر

یاد می آمدش به هر قدمی

خنده ی نازك علی اصغر

 

زیر گرمای نیم روزی داغ

تر نكرده كسی گلویش را

روی این خاك تشنه گم كرده

دست دریایی عمویش را

 

گفت بابا چرا نمی آیی

به سراغ دل پر از خونم

چشم هایت نمی گشایی حیف

روی چشم همیشه محزونم

 

من فدای سر پر از خونت

روی نیزه پدر دعایم كن

جان عمه فقط همین یك بار

آه چیزی بگو صدایم كن

 

عمه بی تو چقدر دلگیر است

داغ ها گُر گرفته دور و برش

زیر بارانِ سنگ محكم تر

بچه ها را كشیده زیر پرش

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

یک سر خونین چه می بینم خدایا در تنور

آفتابی می کنم امشب تماشا در تنور

نوح من، با نوحه ی طوفان دلم را آب کن

رگ رگ از هر چشمه ی خون است دریا در تنور

کوثر عصمت بهشت ناله دارد یا مگر

فاطمه گمگشته ی خود کرده پیدا در تنور

مصحف عشق است رگ های بریده ای عجب!

خوش تلاوت می شود قرآنِ گویا در تنور

در بساط عیش، بزم ماتم است و جبرئیل

کرده بر پا محشری از وا حسینا در تنور

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بهار تب زده قربانی خزان شده است

زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست

و خاک غم به سر خیل قاریان شده است

بگو ز سنگ زنان، نی نشین مراقب باش

حسین! طاق دو ابروی تو نشان شده است

شبی درون تنور و دمی به روی درخت

گهی به صندوق دشمن سرت نهان شده است

دوباره یوسف تشنه تو معجزه کردی؟

برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است!

درون طشت که رفتی نترس عزیز دلم

سفارش لب خشکت به خیزران شده است

بس است با لب زخمی دگر نخوان قرآن

ببین چه ولوله ای بین کاروان شده است

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 

قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها

 دیگر امید نیست به این استخاره ها

 

 بر نیزه ها اذان خداحافظی نگو

 در گوش های زخمی بی گوشواره ها ...

 

 آه ای یقینِ بی سر و بی دست در سماع

 ابروی آفریده برای اشاره ها

 

 طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را

 با کاروان خسته ی «لبخند پاره » ها

 

 بادی که بوی خون تو را در میان نهاد

 یکباره با مشام غمین سواره ها

 

 لالایی وداع شبانگاه خوانده در

 آغوش ساکت و تهی گاهواره ها

 

 پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک

 یغمای پیرهن به تن خوش قواره ها

 

 این نعش های سوخته ٬ ققنوس های مست

 آیا دوباره می رویند از شراره ها ؟

 

 در آسمانِ ظلمتِ گمکرده آفتاب

 خورشید را چگونه ببینم دوباره ؟ ها؟

 

 اما ...سرک کشید ز گودال قتلگاه

 خورشید رو به سوسوی تلخ ستاره ها

 

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

می سوزم و نمانده مرا راه دیگری

آری فرشته ام که ندارم دگر پری

 

سنگین شده عبور نفسهای خسته ام

انگار بین سینه من رفته خنجری

 

من میچشم مقابل ابروی زخم تو

بی رحمی و جسارت سنگ ستمگری

 

ما را به نام خارجیان سنگ می زنند

حتی اگر که آیه قرآن بیاوری

 

قرمز طلوع کرده ای از مشرق تنور

اینجا نبوده است مگر جای بهتری؟

 

دلتنگ عطر زخمی پیراهن تو ام

خورشید آسمان من ای عشق مادری!

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای سرت سعیِ صفای سنگها

نیزه ات قبله نمای سنگها

 

روی نی قرآن نمی خواندی اگر

در نمی آمد صدای سنگها

 

تا که پیدایت نمایم شهر را

گشته ام با ردّ پای سنگها

 

می خورند و می خورند و می خورند

 

وای از این اشتهای سنگها

 

دشمنانت بی حیا هستند، لیک

ای برادر کو حیای سنگها

 

گاه آتش، گاه خاکستر زدند

بر سرت از لا به لای سنگها

 

لحظه ای بر دامنم بنشین خودم

در مسیر بی هوای سنگها...

 

... هم سپر گردم برایت هم ز اشک

می نهم مرهم به جای سنگها

 

زخم می زد بر دلم زخم زبان

لحظه لحظه، پا به پای سنگها

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

هرگز نمی شد خواهرت اینجا نیاید

بهر عزاداری این لب ها نیاید

 

امکان ندارد اینکه مجنونی بخواند

اما برای دیدنش لیلا نیاید

 

بستند به زنجیر راه گریه ها را

شاید صدایی از گلوی ما نیاید

 

از دخترت می خواستم وقتی می آید

یا چشمهایش را بگیرد یا نیاید

 

ای صوت لب های پر از آیات غمگین

پایین بیا تا خیزران بالا نیاید

 

دیدند می خوانی ولی کاری نکردند

تا خیزران روی لبت با پا نیاید

 

کنج تنور آمد کنارت چهره نیلی

کردم دعا اینجا دگر زهرا نیاید

 

چشمان اینجا سخت ناپرهیزگارند

اما نمی شد خواهرت اینجا نیاید

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

فتواي زينب(س)
اهل عالم بشنويد اين مطلبم/بي خودازخود گشته درتاب وتبم
مجتبايي(ع) من مسلمان گشته ام / حقّ پرستم مدّعايم يا ربم
رهرو راه محمد(ص) هستم و / حيدريم(ع) شيعه ي اين مكتبم
لطف زهرا(س) شامل حالم شده / نوكري آل احمد(ص) منصبم
مِي پياپي تا گلو نوشيده ام / آن چنان كه مي چكد مِي از لبم
مِي كه مي گويم مِي ثارالَّهيست / آري آري از حسين(ع) لبالبم
جنّت من هيات و شكرخدا/با حسين(ع)طي مي شودروزو شبم
به وفاي قمر هاشميان / فاش مي گويم حسيني(ع) مذهبم
سر براي غم بي سر شكنم / پيرو فتواي بي بي زينبم(س)
«3 شنبه ، 30 خرداد 91 ، 28 رجب 1432»

 

حمید رضا گلرخی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

زبانحال حضرت زینب (س) با برادر

حرم را در به در کردی و رفتی

مرا بی بال و پر کردی و رفتی

خودت گفتی نکن گریه برادر

چرا پس دیده تر کردی و رفتی

 

حرم با داغ تو بی بال و پر شد

برادر ناله هایم بی اثر شد

خدا را شکر کردم که رفتی

ندیدی قسمتم درد کمر شد

 

چه ظلمی می کند چنگال قاتل

شده انگشتر تو مال قاتل

عبا از پیکر تو می ربودند

همین شد روزی امسال قاتل

 

هوابس ناجوانمردانه بد شد

ببین راه من بی چاره سد شد

همینک دخترت را می زنند و

همینک قسمت من هم لگد شد

 

برادر جان ، به رویم داد می زد

به پیش نیزه ات فریاد می زد

بسی مهمان نوازی کرد با من

مرا با سیلی خود باد می زد

 

صفای نیزه مدیون تو باشد

به روی گونه ام خون تو باشد

نه تنها زینب غمدیده مجنون

تمام خلق مجنون تو باشد

 

صفای نیزه ها را کم نکردی

به پیش دشمنان سر خم نکردی

کنار دزد انگشتر برادر

چرا انگشت خود را جم نکردی

سروده جعفر ابوالفتحی

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

کاروان می رسد از راه‌، ولی آه

چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه

زنی مویه کنان ، موی کنان

خسته، پریشان، پریشان و پریشان

شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان

شده مرثیه خوان غم جانان

همان حضرت عطشان

همان کعبه‌ی ایمان

همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار

همان یار ، همان یار ، همان کشته‌ی اعدا.

کاروان می رسد از راه ، ولی آه

نه صبری نه شکیبی

نه مرهم نه طبیبی

عجب حال غریبی

ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی

ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی

ز داغ غم این دشت بلاپوش

به دلهاست لهیبی

به هر سوی که رفتند

نه قبری نه نشانی

فقط می وزد از تربت محبوب

همان نفحه‌ی سیبی

که کشانده ست دل اهل حرم را.

کاروان می رسد از راه

و هرکس به کناری

پر از شیون و زاری

کنار غم یاری

سر قبر و مزاری

یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته

به دنبال مزار پسر فاطمه رفته

یکی با دل مجروح

و با کوهی از اندوه

به دنبال مه علقمه رفته

یکی کرب و بلا پیش نگاهش

سراب است و سراب است

دلش در تب و تاب است

و این خاک پر از خاطره هایی ست

که یک یک همگی عین عذاب است

و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است

که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش

خدایا به گمانش که گرفته ست

گلش را در آغوش

و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:

«گلم تاب ندارد

حرم آب ندارد

علی خواب ندارد»

یکی بی پر و بی بال

دل افسرده و بی حال

که انگار گذشته ست چهل روز

بر او مثل چهل سال

و بوده ست پناه همه اطفال

پس از این همه غربت

رسیده ست به گودال

همان جا که عزیزش

همان جا که امیدش

همان جا که جوانان رشیدش

همان جا که شهیدش

در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر

در آن غربت دلگیر

شده مصحف پرپر

و رفته ست سرش بر سر نیزه

و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا

رها مانده خدایا.

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟

تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه

چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من

به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه

من از فراق نگارم عزا گرفته امُ اما

گرفته جشن ظفر فرد فردِ این کوفه

ادامه دار شده خاطرات کرب و بلا

چه آتشی ست به پا در نبرد این کوفه

به جای نان و رطبهای هر شب بابا

چه لقمه ها که نصیبم نکرده این کوفه

به خاندان رسول خدا کنایه زدند

چه داغ کرده دلم، قلب سرد این کوفه

نخوان دگر سرنیزه برایشان قرآن

که سکه می خورد آقا به درد این کوفه

بخوان دعای فرج تا بیاید آن مردی

که پاسخی ست خدایی، به عهد این کوفه

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بین من تا سر تو فاصله کم نیست حسین

بعد تو صبر در این غائله کم نیست حسین

حق بده وقت نمازم بنشینم به زمین

یک زن خسته و یک قافله کم نیست حسین

هدف تیر سه شعبه دل ما این بار است

بین این تیره دلان حرمله کم نیست حسین

پسرت جانی اگر داشت فدایت می کرد

بر تنش سختی این سلسله کم نیست حسین

شده گودال و تن بی سر تو کابوسم

به تسلای عزادار کف و هلهله کم نیست حسین

پاسبان حرمت بعد علمدار منم می بینی ؟

کف هیچ ، به روی بدنم آبله کم نیست حسین

به ملاقات سرت بر روی کمتر اگر می آیم

کار دارم به خدا حوصله کم نیست حسین

این همه زخمی و دل خسته و طفلان یتیم

دست تنهام ببین مشغله کم نیست حسین

آنقدر قامت این نیزه بلند است که ناپیدایی

بین من تا سر تو فاصله کم نیست حسین

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

یا زینب کبری (س)

در شهر کوفه اندکی بوی خدا نیست

بر پشت بام هایش به جز سنگ جفا نیست

اهداف سنگ هایی که می آید تو هستی

حتی یکی از سنگ ها هم در خطا نیست

رفتم که بردارم سرت را تا که افتاد

دیدم سرت گم گشته و در زیر پا نیست

من را ببخش وقتی رقیه بر زمین خورد

من دیر فهمیدم یکی از بچه ها نیست

اینجا جواب قاریان با چوب میدند

بس کن نخوان وقتی حیا نیست

چیزی به جز این دست ها بر سر ندارم

چادر کجا !؟ ، معجر کجا !؟ ، نیست

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

تا میدهم به ساحت قدسیتان درود

 

از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود

 

با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد

 

من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود

 

من را نگاه میکنی از روی نی چه دیر

 

می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود

 

 موی رهای خویش چرا جمع کرده ای؟

 

خاکستر است روی لبت یا غبار دود

 

دیشب به خانه ی چه کسی روضه رفته ای؟

 

این بوی نان ز روضه ی ماهانه ی که بود؟

 

سر های قدسیان همه بر طاق عرش خورد

 

وقتی قیام نیزه تان رفت در سجود

 

حک شد به چوب محمل من مهر داغ تو

 

سربسته ماند نامه در این بزم پُر شهود

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن

بس کن حسین مادرمان را صدا مکن

بس کن حسین هستی من سایه ی سرم

بس کن حسین جان من و جان مادرم

ای کشته ی فتاده به هامون حسین من

ای صید دست و پا زده در خون حسین من

بس کن که این طائفه آبت نمی دهند

این ها همه کر اند جوابت نمی دهند

ای پاره پاره زیر لگد ها رفو شدی

در زیر چکمه های عدو زیر و رو شدی

رحمی نمی کنند به تن نیمه جان تو

دیدم زدند نیزه به سقف دهان تو

گفتم مرو راهی گودال میشوی

در زیر نعل تازه لگدمال میشوی

گفتم مرو سرت ز قفا می برند حسین

گرگان ز پاره های تنت می خورند حسین

گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب

گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب

دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم

آری اسیر قافله ای بی حیا شدم

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:42 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها