0

اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

طشت طلا و چوب و لب و آیه و شراب

خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب

در حیرتم که از چه نرفتی زمین فرو

ای وای من چگونه نشد آسمان خراب

در پای طشت، دختر زهرا نریز اشک

هرگز کسی نریخته در بزم می گلاب

لب‌ها، ترک‌ ترک ز عطش، روی هر لبی

انگار نقطه نقطه نوشته است، آب ‌آب

آوای وحی و حنجر خشک و لب کبود

دیگر به او کنند، چرا خارجی خطاب؟

با آن گلوی غرقه به خون، طشت گریه کرد

بر آن لب و دهن، جگرِ چوب شد کباب

بر چرخ رفت شیون هشتاد و چار زن

انگار بود دیده ی آن سنگ دل به خواب

ای آسمان سؤال من این است، دیوها

بازوی حور را، ز چه بستند در طناب؟

با لطف بی حساب پیمبر، به امّتش

و الله شد به عترت او ظلم بی‌حساب

«میثم»! یزید چوب زند بر لب حسین

این صحنه را چگونه تماشا کند رباب؟

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

ای کوه صبر محمل تو نور طور داشت

یعنی خدا به بزم غم تو حضور داشت

بر بال جبرئیل امین بوده ای سوار

بر کعبه ای که پرده ز گیسوی حور داشت

ای مادر مصیبت و غم مادر تو هم

دیشب عزا کنار ضریح تنور داشت

ای سر شکسته بهر ملاقات تو سری

با پای نیزه پیش نگاهت عبور داشت

با خطبه ات ملائکه هم گریه می کنند

پس شام از چه بود که روز سرور داشت

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

حضرت رقیه(س)-در مسیر کوفه و شام

 

گلی دور از چمن بر شانه ی توست
بهاری بی وطن بر شانه ی توست
کمی ای نیزه! امشب مهربان باش
سر بابای من بر شانه ی توست

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-تنور خولی

 

امان از بی حیایی که شرور است

همان نامرد که غرق غرور است

سرِ شه را میان کیسه می بُرد

همانکه جلوه ی اللهُ نور است

سر شه اینچنین و پیکر او

شکسته حرمت از سمّ ستور است

پی کسب رضای یک حرامی

کند تعجیل و گوید راه دور است

به کوفه دیر آمد خولی پست

بگفتا صبح هنگام ظهور است

به خانه رفت در تاریکی و دید

که تنها جای این سر در تنور است

به خاکستر نشست آقای خوبان

قیامت را بگو وقت ظهور است

در این هنگامه باید گفت یارب

که خالی جای بانویی صبور است

خدا را شکر زهرا زود آمد

که مادر بهر فرزندش غیور است

بگفتا: یا بُنَی، مادر فدایت

پس از این قلب عالم بی سرور است

***

بُنَیّ از چه لبهایت شکسته

چرا خون، روی ابرویت نشسته

نگفتی مادرت زهراست مادر؟

نگفتی آب مهر ماست مادر؟

زنم شانه دوباره گیسویت را

مرمت می نمایم ابرویت را

«بُنیَّ» سرگذشت تو غریب است

جدایی تو و زینب عجیب است

سرت اینجا تنت بر روی خاک است

لبت چون قلب زینب چاک چاک است

الهی خیر از عمرش نبیند!

الهی که به خاکستر نشیند!

کسی که با سر پاکت چنین کرد

تو را اینگونه خاکستر نشین کرد

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من! نكند اشتباه می بینم؟
بتاب یوسف من! بوی گرگ می شنوم
بتاب، راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می كنم از راه دور سرها را
جوان و پیر سفید و سیاه می بینم
به آیه های كتاب غمت كه می نگرم
تمام را به «كدامین گناه...» می بینم
به احترام سرت به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت

در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت

در کوچه های سنگی نامرد کوفه

از روی نیزه، جان من، خاکسترم ریخت

از آن نگاه بی حیا، فهمیده ام من

دیگر النگو، گوشواره، زیورم ریخت

هرگه که قرآنی تلاوت شد ز نیزه

دریایی از غصّه ز چشمان ترم ریخت

وقتی تو را کنج نتوری ، جای دادند

یکباره آه از عمق جان مادرم ریخت

نذری نموده پیرمردی با عصایش

وقتی تو را زد، خاک ِ آن روی سرم ریخت

دیشب سرت را با سر ساقی ، زمین زد

یکباره دیدم آیه های پیکرم ریخت

در پایتخت عدل مولای یتیمان

بُغضی درون این گلو و حنجرم ریخت

آن آتشی که از مدینه شعله ور شد

در کوفه شد خاکستری، بر باورم ریخت

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

دنیایی از بی حرمتی دور و برم ریخت

در شهر کوفه عاقبت بال و پرم ریخت

در کوچه های سنگی نامرد کوفه

از روی نیزه، جان من، خاکسترم ریخت

از آن نگاه بی حیا، فهمیده ام من

دیگر النگو، گوشواره، زیورم ریخت

هرگه که قرآنی تلاوت شد ز نیزه

دریایی از غصّه ز چشمان ترم ریخت

وقتی تو را کنج نتوری ، جای دادند

یکباره آه از عمق جان مادرم ریخت

نذری نموده پیرمردی با عصایش

وقتی تو را زد، خاک ِ آن روی سرم ریخت

دیشب سرت را با سر ساقی ، زمین زد

یکباره دیدم آیه های پیکرم ریخت

در پایتخت عدل مولای یتیمان

بُغضی درون این گلو و حنجرم ریخت

آن آتشی که از مدینه شعله ور شد

در کوفه شد خاکستری، بر باورم ریخت

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

یک دم میان این همه صوت مهیب بود

آیا شنیده‌اید؟ صدایی عجیب بود....

یا ظرف قلب خواهری افتاد و خرد شد

یا که نسیم آیه‌ی مردی غریب بود

گل کرده بود طبع صدای خدا به نی؟

یا در لباس آیه‌ سرایی مجیب بود؟

می‌خواند آیه آیه و می‌خورد سنگ سنگ

در آن میانه چوبه‌ی محمل طبیب بود

جانی گرفت دختر صبر از نگاه سرخ

ورنه به خواب رفتن او عنقریب بود

از ناقه خواست ماه بچیند برای خود

اما چه سود زحمت او بی‌نصیب بود

سیراب گشته قافله از چشم‌های او

این هم کرامتی ز نگاه حبیب بود

راه نجات دخترکان زیر بار چشم

تنها به لطف بازوی امَّن یُجیب بود

غارت که کرد آفت شمشیر باغ داغ

سهم لبان نیزه فقط خون سیب بود

آیا حنا به موی سپیدش گذاشتند؟

یا که امام قافله شیب‌الخضیب بود؟

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

کربلا زخم ز شمشیر به جان بود حسین

شام بر دل شرر از زخم زبان بود حسین

 

کربلا بر غمت از داغ پسر خندیدند

شام پای سر ببریده تو رقصیدند

 

کربلا شد هدف تیر علی اصغر تو

شام در طشت سرش بود کنار سر تو

 

کربلا طفل تو از سوز عطش تاب نداشت

شام از ضعف حسین دختر تو خواب نداشت

 

کربلا از همه سویی تورا سنگ زدند

شام زنها ز لب بام مرا سنگ زدند

 

کربلا راس تو دور از بدن و پیکر بود

شام گه بر سر نی گاه به طشت زر بود

 

کربلا خیمه نیم سوخته ام شد خانه

شام شد خانه من گوشه یک ویرانه

 

کربلا با تن بی دست اباالفضل ز زین

شام افتاد ز روی ناقه سه ساله به زمین

 

کربلا خمیه مارا همه غارت کردند

شام بر خواهر زار تو جسارت کردند

 

کربلا سنگ به  پیشانی محبوب زدند

شام غم، بر لب خشکیده تو چوب زدند

 

کربلا از تو به شمشیر پذیرایی شد

شام زینب سر هر کوچه تماشایی شد

 

کربلا جسم تو بی پیرهن و عریان بود

شام پیراهن پاره به تن طفلان بود

 

کربلا از غم داغ تو مرا آزردند

شام دست بسته سوی بزم شرابم بردند

 

کربلا سنگ جفا خورد به پیشای تو

شام افتاد ز نیزه سر نورانی تو

 

شام غم،قسمت من درد و بلا بود حسین

به خدا سخت تر ا ز کرببلا بود حسین

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

 

گریه کن تا غمت سبک بشود! گریه کن خیمه های ویران را!

می دَوانی کدام سوی زمین، چشم های هنوز حیران را؟

خاک ها را که خون به دل کردند، آب را تا همیشه گِل کردند

آتش کینه هایشان سوزاند، تکه های دلِ بیابان را

آب، در آرزوی لب هایت،"و اِذا البحرُ سُجّرت" *می خواند

آب، حس کرده بود روی سرش، پنجه های سیاه توفان را

طاقتت را زیاد کن بانو! پیش لب های خیزران خورده

چوب ها! لااقل نگه دارید، حرمت آیه های قرآن را

جز تو راز دل مُحرّم را، هیچ کس بر ملا نخواهد کرد

راز پروانه های بی بال و... غنچه های بدون گلدان را

ذوالفقاری که بر لبت داری، سنگ معیار عدل خواهد شد

با ترازوی سکه می سنجند، کوفیان فرق کفر و ایمان را

خواهری مثل کوه می خواهند، رودهای رسیده تا دریا

کوه مانده که ماندگار کند، چشمه های بدون پایان را

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امام حسین(ع)-در مسیر کوفه و شام

 

کربلا را می ‌سرود این بار، روی نیزه‌ ها

با دو صد ایهام معنی‌دار، روی نیزه‌ ها

نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی

مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزه‌ ها

چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست

لاله‌ها را سر به سر بشمار، روی نیزه‌ ها

زخمی داغند این گل‌های پر پر، ای نسیم!

پای خود آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ ها

یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب

یا قدم آهسته ‌تر بردار روی نیزه‌ ها

قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش

چشم میر کاروان، بیدار روی نیزه‌ ها

زنگیان آیینه می‌بندند بر نی، یا خدا-

پرده بر می‌دارد از رخسار روی نیزه‌ ها؟

صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفت‌وگوست

رو به رو، بی‌پرده، در انظار روی نیزه‌ها

یاد داری آسمان!؟ با اختران، خورشید گفت:

وعده ی دیدارمان: این بار روی نیزه‌ ها؟!

با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد

گر چه راه توست ناهموار روی نیزه‌ ها

ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچه‌ها

بلکه افتد سایه ی دیوار روی نیزه‌ ها

صحنه ی اوج و عروج است و طلوع روشنی

سیر کن سیر تجلّی زار روی نیزه‌ ها

چشم ما آیینه آسا غرق حیرت شد چو دید

آن همه خورشید اختربار روی نیزه‌ ها

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  7:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

به خولی بگفت آن زن پارسا

که را باز از پا درآورده‏ ای؟

که در این دل شب چو غارتگران

برایم زر و زیور آورده‏ ای‏

به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!

مگر بار مشک تر آورده‏ ای؟

چنان کوفتی در که پنداشتم

ز میدان جنگی سر آورده‏ ای‏

چو دانست آورده سر، گفت آه!

که مهمان بی‏ پیکر آورده‏ ای‏

چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!

سری با شکوه و فر آورده‏ ای‏

در این کلبه‏ ی تنگ و بی‏ نور من

ز گردون، مه انور آورده‏ای‏

بمیرم، در این تیره شب از کجا

سر سبط پیغمبر آورده‏ ای؟

چه حقّی شده در میان پایمال؟

که تو رفته‏ ای داور آورده‏ ای؟

ولی زآنچه من آرزو داشتم

به یزدان قسم، بهتر آورده‏ ای‏

به گلزار جانان زدی دستبرد

به کوفه گلی نوبر آورده‏ ای‏

گل آتش است این که از کوه طور

تو با خاک و خاکستر آورده‏ ای

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

از سنگ شکوفه است این جا

دروازه ی کوفه است این جا

بر بام تمام خانه ها سنگ

در دست همه نشانه ها سنگ

این جا همه مردمش عجیبند

بی غیرت و پست و نانجیبند

این شهر بوی خدا ندارد

چشمان کسی حیا ندارد

یک قافله از بلا رسیده

از سختیِ کربلا رسیده

بر نیزه سرود نور دارد

یک همسفر از تنور دارد

از شوق گل به نی نشسته

پیشانی خویش را شکسته

نیلی به نگاه خسته دارد

غم در نگه شکسته دارد

آغازْ روایت جنون کرد

در شهر بلا کُن فیکون کرد

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

امان از دل زينب(س)

هر که با هر چه به دستش میرسيد

روی قرآن خطِ کوفی میکشید

(شاعرش را نميشناسم)

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار محرم (ورود کاروان به کوفه)

هلال یک شبـه! ای مـاه آفتـاب‌ جمال

چه شد که یک شبه گشتی به نوک نیزه هلال

غــروب اول مَــه رؤیـت هــلال کنند

کسی نکرده بـه هنگـام ظهر، استهلال

نیاز نیست بخـوانی بـه نوک نـی قرآن

کـه بـا قیـام تـو قرآن گرفته استقلال

روا بود سر نی چون به عـارضت نگرند

یُسَبِّحــونَ لَــه بِــالغُــدُّو و الآصــال

جزای آن همه احسان مصطفی این بود

که خون پاک تو شد در مه حرام، حلال؟!

گمان نبـود که در کوفه با چنان عـزّت

ز ما بـه نـان و به خرما کننـد استقبال

گهی بـه دور سـرت، گاه در کنـار تنت

دلـم بـود سر نی دیـده جـانب گـودال

ز نـوک نیـزه تبسـم بـزن به فاطمه‌ات

که می‌زند دلش از بهر بوسه‌ات پر و بال

هلال ختم رسل سر زده است بر سر نی

رواست تـا کـه بگویـد اذان دوبـاره بلال

به دفترِ دلِ مجروح «میثمت» ثبت است

که اهل کوفه چه کردند بـا محمّـد و آل

 
 
یک شنبه 10 بهمن 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها