کربلای 5 از دقیقترین عملیاتهای نظامی دوران دفاع مقدس بود
عملیات کربلای 5 یکی از دقیقترین عملیاتها بود، که تمامی ظرافتها در آن انجام شد. همه اینها امدادهای غیبی بودند. از ابتدا شاهد آن بودیم که راه برایمان باز میشد.
کد خبر: ۲۲۰۶۸۱
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۳:۰۰ - 24January 2017
به گزارش دفاع پرس از تبریز، سردار امین شریعتی فرمانده لشکر 311 عاشورا در دوران دفاع مقدس در یادداشتی به بررسی عملیات کربلای 5 پرداخته است.
وی در یادداشت خود آورده است:
ما در عملیات کربلای 5 شهدای بسیار عزیزی را از دست دادیم، که لشکر عاشورا هم بسیاری از عزیزانش را از دست داد. عملیاتی بود که از جهت موفقیتها، موفقیتهای زیادی داشت؛ ولی کمرشکن بود.
هر لحظه خبر شهادت یارانمان را میشنیدیم؛ ولی طوری رفتار میکردیم که بچهها متوجه نشوند. چون در روحیه آنها تاثیر میگذاشت. بنده با رزمندگان آذربایجانی در اوج شرایط سخت جنگ آشنا شدم. این هم از افتخارات ماست و دوباره خدا را شاکریم که چنین توفیقی نصیب ما شد.
عملیات کربلای 5 ویژگیهای خاص خودش را داشت. امروز میخواهم وارد بحثهای ریزی شده و از کلیگویی خارج شوم. ممکن هم است که برخی از مسائل را دوستان نگفته باشند؛ ولی من میخواهم یکسری توضیحات را امروز مطرح بکنم.
با توجه به موفقیتی که در عملیات والفجر 8 بدست آمد و تجربه عبور از اروند را یافتیم، مجموعه فرماندهان جنگ و نیروهای عملیاتی به این نتیجه رسیدند که در منطقه آبادان و خرمشهر عملیات کربلای 4 را انجام بدهند و از طریق منطقه عمومی آبادان و خرمشهر بتوانیم از اروندرود عبور کنیم و با گرفتن سرپل به بصره برسیم. عملیات بسیار پیچیدهای بود و در جلساتی که مینشستیم خودمان تردید داشتیم که چه خواهد شد؟ مثلاً لشکر عاشورا قرار بود از بین ساحل اصلی اروند که سمت عراق بود و بوارین عبور کند که تنگه بسیار کمعرضی بود و به نقطه مشخص شده قبل از بصره میرسیدیم.
برنامه ریزی این چنین عملیاتی، حاکی از پیروزی در والفجر 8 بود. اگر قبل از والفجر 8 کسی میخواست چنین طرحی را مطرح بکند قطعاً انجام نمیشد. در والفجر 8 ما لحظه لحظه جزر و مد آب را یادداشت میکردیم. این اطلاعات را داشتیم و توانستیم با موفقیت در فاو عملیات کنیم. بعد طراحی کربلای 4 شد و با هر نواقصی اجرا گردید.
در هر عملیاتی که زمان جنگ رقم میخورد، یکی از عملیاتها اصلی بود، یکی هم فرعی. در والفجر 8 بسیاری از دوستان سوال میکردند؛ عملیات قرار است در اروند انجام شود یا هورالعظیم؟ دوستان یادشان هست که بسیاری از امکانات مهندسی را به هورالعظیم میبردیم. طوری کارهای حفاظتی انجام میشد که خیلی از بچهها باور داشتند که عملیات در آنجا- هور- میشود.
کربلای 4 تلاش و عملیات اصلی بود. اما همزمان با عملیات کربلای 4، عملیاتی ایذایی یا فریب در منطقه شلمچه انجام شد که تعدادی از یگانها وارد عمل شدند. شرایط طوری بود که هیچکس باور نمیکرد با وجود آنهمه موانعی که دشمن در منطقه بوجود آورده بود، یگانهای ما عبور کرده و به جاده شلمچه- بصره برسند که توانستند برسند.
تعدادی از یگانها در کربلای 4 استفاده نشد که از جمله لشکر عاشورا و 41 ثارالله و 5 نصر بودند. ما در موج های بعدی بودیم و قرار بود بعد از شکستن خط ما وارد عمل شده و از آنها عبور کنیم.
من یادم هست که آن موقع اردوگاه شهید اجاقلو (قجریه اهواز) را کنار کارون داشتیم که وقتی یگانها وارد عمل نشدند همه به اردوگاه برگشتند. همه گردانها آنجا بودند و من هم بهعنوان فرمانده لشکر، پاسخی برای نیروها نداشتم و نمیتوانستم صحبت کنم. در این عملیات از همهی استان نیرو داشتیم و 4 تیپ تشکیل داده بودیم.
شب عملیات کربلای 4 اتفاقات عجیبی افتاد. و فشار زیادی روی ما بود. تمامی ارتباطات تلفنی ما در اردوگاه قطع و قاطی شد طوری که همه صدای یکدیگر را میشنیدند. تا صبح ما تعدادی از نیروها را بهعنوان گشت رزمی وارد عمل کردیم و کار خاصی انجام ندادیم. نزدیکیهای صبح که هوا هنوز روشن نشده بود، یادم هست که از قرارگاه تماس گرفتند و گفتند؛ آقامحسن میخواهند شما به قرارگاه بیایید. برایم عجیب بود. نگران شدم که چه اتفاقی افتاده است. رفتم و دیدم که آقای قالیباف و آقای قاسم سلیمانی هم آمدهاند. آقامحسن گفت: لشکر 19 فجر و تعدادی از یگانها وارد عمل شده و توانستند به اهداف مورد نظر برسند. اطلاعاتی دارند که با بررسی اینها میتوان جهت عملیات را عوض کرد.
همه اینها عین واقعیت هست. همان موقع ما سه نفر سوار ماشین شدیم و به منطقه روبروی بومیان (پنج ضلعی) رفتیم. جلسهای هم با فرمانده لشکر 19 آقای رودکی داشتیم که نیروهای اطلاعاتی آنها آمده و کارهایی را که اتفاق افتاده بود، توضیح دادند. قرار بود منطقه را بررسی کرده، شب برگردیم اهواز و نتیجه را به آقامحسن بگوییم.
ما جمعاً به این نتیجه رسیدیم، با توجه به امکانات و نیروهای موجود در منطقه میتوان عملیات را انجام داد و وارد عمل شد. رفتیم و به آقامحسن گفتیم منطقه برای انجام یک عملیات خوب آماده هست. ایشان هم با تهران تماس گرفته و خبر تصمیمگیری ما را دادند که آقای هاشمی به اهواز آمد.
در اهواز جلسهای با حضور آقای هاشمی و فرماندهان در محل گلف برگزار شد. خصوصیت بچههای جنگ این بود که هیچ ترس و واهمهای نداشتند و حرفشان را میزدند. همه نیروها اعلام آمادگی کردند و آقای هاشمی گفت: باید تا 48 ساعت آینده عملیات انجام شود. ما هر چقدر فکر کردیم، دیدیم امکان اینکه تا 48 ساعت انجام شود، وجود ندارد. کار به بحث و جدل کشیده شد. تا اینکه عصبانی شد و گفت باید با امام تماس بگیرم.
آقامحسن هم نیروها را آرام کرد و بعد از رفتن آقای هاشمی گفت: اشکال دوستان ما این هست که نمیدانند ما چطور جنگ را اداره کرده و کار میکنیم. نمیدانند که شما همه نظرات را بیان میکنید؛ ولی در انتها دستور فرماندهی کل قوا مطرح هست. (ملاک عمل است) واقعاً هم اینطور بود.
در لشکر هم هر کسی حرف منطقی داشت به من یا به آقامهدی (شهید مهدی باکری) بیان میکرد. یادم هست یکبار شهید گنجگاهی (مسئول پرسنلی لشکر و اهل اردبیل) پیشام آمد. تمام تلاشش این بود که از واحد پرسنلی به گردان برود. تمامی این کارها را برای رسیدن به شهادت انجام میداد. آمد پیشام و انتقادهایی کرد. من هم پذیرفتم.
آقامحسن هم گفت که ما همه موظف به انجام دستور هستیم و باید کار انجام شود. بالاخره هم بعد از کلی حرف و حدیث قرار شد با یک روز اضافهتر شدن عملیات انجام گیرد.
ما فکر کردیم، دیدیم حدود چهار روز برای انجام عملیات وقت داریم، در حالیکه در منطقه حتی یک سنگر هم وجود ندارد. از طرفی هم، سیلبندهای شرقی و غربی جاده صفوی فعلی، که در آنها لشکر فجر عملیات کرده و گرفته بود، واحدهایش مستقر بودند.
جلسهای را در لشکر فجر ترتیب دادیم و با فرماندهان صحبتهایی کرده و گفتیم: این عملیات وحدت و تعامل یگانها با یکدیگر هست و باید همه کنار یکدیگر بوده و کمک کنیم. نیروهای لشکر فجر هم با تمام توان همکاری کرده و خیلی از سنگرها را به لشکرهای دیگر دادند. بزرگترین مشکل این بود که چطور بایستی امکانات را به منطقه ببریم در حالیکه دشمن از پتروشیمی بصره تا عمق 70 کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر مسلط بود.
باید طوری امکانات را میبردیم که دشمن متوجه نشود. یادم هست که چند روز قبل از انجام عملیات، منطقه را طوری مه و غبار گرفته بود که ماشینها در حال حرکت همدیگر را نمیدیدند. با این اتفاقی که افتاد توانستیم تمامی امکانات را به منطقه برده و مستقر کنیم. کربلای 5 یکی از دقیقترین عملیاتها بود که تمامی ظرافتکاریها انجام شد. همه اینها امدادهای غیبی بودند.
از ابتدا شاهد آن بودیم که راه را برایمان باز میکرد. بچههای اطلاعات، شناساییها را انجام دادند و نیروهای تخریب معابر را چک کردند. ما هم گردانهای خطشکن را مشخص کردیم و قرار شد تا درگیری شروع نشده، کسی با بیسیم صحبت نکند و همه با تلفن ارتباط داشتیم. سیم کشیده بودند. علامتگذاریها هم انجام شده بود.
ما دو قرارگاه زدیم؛ یکی در سیلبند پشتی (جاده صفوی) و دیگری در خط مقدم. شبی که قرار بود عملیات انجام دهیم تمامی نیروها را در قرارگاه پشتی جمع کرده و گفتم: ما همهی کارهایی را که بایستی انجام میدادیم، کردهایم و از الان به بعد دیگر دست من و شما نیست. باید از خدا و حضرت زهرا (س) و شهدا بخواهیم تا راه را برای ما باز کنند. واقعاً هم اینطور بود. میتوانم بگویم در این عملیات مسائلی داشت که حساب شده و دقیقتر از والفجر 8 بود.
شب عملیات، من خودم جلو رفتم و در سنگر کنار خط بودم. یادم هست که برادر صادق کمالی و تعدادی اصرار داشتند که همزمان با شروع عملیات فیلمی از بچهها از طریق صدا و سیمای استانی بگیرند که قبول نمیکردم. من بالای سنگر نشسته بودم و قرار بود ساعت دو نیمه شب زیر مهتاب شب، عملیات را شروع کنیم. آنجا چند نفر از بچههای قرارگاه مهمان بودند و با هم از بالای سنگر نیروهای عملیاتکننده را میدیدیم که برای نیروهای موج دوم علامتگذاری میکردند.
یکدفعه دیدم از محور منوری پرتاب شد و فهمیدم که اتفاقی افتاده است. سریع از بالای سنگر پایین رفته و از داخل سنگر تماس گرفتم که گفتند؛ در مسیر حرکت یکی از گردانها به مین برخورده، مین هم عمل کرده است. یعنی درست یک ساعت زودتر از زمان موعد درگیریها شروع شد. به آقای کاشانی- جانشینام- گفتم: تو به قرارگاه عقبی برو، باید به بیسیمها جواب دهی. من هم جلو میروم و کاری به اینها ندارم. مدام تماس میگرفتند و من نمیدانستم چه جوابی بدهم، به خاطر اینکه درگیریها زودتر از موعد شروع شده بود. فقط اعلام کردم؛ ما شروع کردیم و بقیه هم شروع کنند. چون وقت توضیح نداشتیم.
همه نیروها به خط زدند و عملیات شروع شد. صبح شد و نیروهای موج دوم عمل کردند تا اینکه وقتی خودم وارد پنجضلعی شدم، باور نمیکردم که چه اتفاقاتی آنجا افتاده است. تا چشم کار میکرد جنازه و تانک و نفربر سوخته دشمن بود. چنان تلفاتی از دشمن گرفته بودند که من تا آن زمان چنان صحنهای ندیده بودم. اولاً لشکر واقعاً بخوبی عمل کرده بود و در لشکر عاشورا صداقت و خلوص نیت و هر چه میتوانم، بگویم وجود داشت. تبلیغات هم نبود. آنچه که واقعیت داشت میگفتیم.
یادم نمی رود در اولین جلسه ای که در قرارگاه گذاشته شد، سردار صفوی بهام گفت: بچهها چکار کردند؟!
یعنی در مسیر آنقدر امکانات و تجهیزات از دشمن منهدم شده بود که چیز بیسابقهای بود.
شروع یک ساعت زودتر عملیات لطفی بود که ما بعدها فهمیدیم. در بازجوییها که از اسرا کردند، فهمیدیم که چند ساعت قبل از شروع عملیات، عراقیها متوجه شده بودند و تمامی یگانهای احتیاط را از بصره به خط میآورند تا آنجا را پر کنند. چون بعضی از سنگرهایشان خالی بود. در راه به گردانهای ما خورده بودند و نیروهای ما توانستند آنها را منهدم کنند. اسرا میگفتند از هر سمت به ما حمله شد و ما نتوانستیم خودمان را به خط برسانیم.
خیلی از دوستان و یارانمان در این عملیات به شهادت رسیدند. حتی دوستانی داشتیم با اینکه برادرشان را از دست دادند و یا بعضیها مثل شهید مصطفی پیشقدم فرمانده گردان امامحسین (ع) زخم کاری داشتند ولی باز هم به جنگ ادامه دادند.
یادم هست که قبل از عملیات کربلای 5 وقتی میخواستم برای نیروهای لشکر صحبت کنم، نتوانستم. با خودم گفتم: از آقامهدی باکری، کمک بگیرم. گفتم: این لشکر توست، کمکم کن.
دیدم دو نوجوان بالا آمدند و دکلمهای را از زبان من و آقامهدی خواندند که باعث شد تمام دلشوره و نگرانیام از بین برود. توانستند با این کار نیروها را برای عملیات آماده کنند که بعد فهمیدم؛ شهیدان سلیم و سلمان برادران آقای رحیم نوعی اقدم در این عملیات به شهادت رسیدند. ما در این عملیات چنین نیروهایی را از دست دادیم.
عملیات انجام شد و رزمندگان لشکر با پیروزی در مرحله اول به نوک کانال ماهی رسیدند. اما آنقدر فشار دشمن در منطقه زیاد بود که الحاق نیروها از شمال به جنوب کانال برقرار نشد و این یکی از اشکالاتی بود که در کربلای 5 ایجاد شد. با این کار، فشار زیادی به نیروهای شمال وارد شد. هر روزه پاتک و عملیاتهای کوچکی در پنجضلعی انجام میشد تا اینکه چند روز بعد پنج ضلعی پاکسازی شد و پاتکها را جواب میدادیم. بعد ازظهر بود که از قرارگاه با من تماس گرفته و گفتند به قرارگاه کربلا بیایید. آقای صفوی آنجا بودند که گفت: نقطهای هست که چند بار عملیات کردهایم، ولی نتوانستیم آنجا را بگیریم.
منظور آقا رحیم، دوعیجی بود درست پشت منطقه شلمچه. بعد گفت: تا اینجا را نگیریم، نمیتوانیم جاده شلمچه را باز کنیم.
چند لشکر اینجا عملیات کرده بودند؛ ولی نتوانسته بودند پاکسازی کنند. ما هم وقتی برای شناسایی نداشتیم. پرسیدم: دوستانی که عملیات کردند، به چه دلیل موفق نشدند؟
بعد از کلی بحث فهمیدیم که نیروهای عراقی در محاصره نیستند و عقبه دارند و با یکی از جزایر ارتباط دارند.
ما هم نیروی کمی داشتیم. با عقبه تماس گرفته و گفتم: هر چه نیرو هست به جلو بیایند. ما با نیروها کاملاً جلو رفتیم تا هواپیماها نتوانند ما را بمباران کنند. شهید پیشقدم هم همراه نیروها آمده بود. کل بدنش باندپیچی بود و جراحت داشت. من به نیروها گفتم: به او بگویند به عقب برود. قرار گذاشتیم که با کمترین نیرو برویم و عملیات را انجام دهیم. ما شناسایی نداشتیم و با اطلاعاتی که از لشکرهای قبلی گرفته بودیم، عمل میکردیم.
آن شب مهندسی و زرهی و عمده نیروهای لشکر را وارد عمل کردیم و هدف ما هم این بود که به پل ارتباطی و پشتیبانی نیروهای عراقی واقع در منطقه متصل به شطالعرب برسیم تا آنها را محاصره بکنیم. این کار با جدیت تمام انجام شد و همه نیروها، از نیروی عادی گرفته تا فرمانده از جمله خود بنده، بهعنوان تکاور بودند. دوشکایی روی پل بود که ما برای از بین بردن آن تانکی را مامور کرده بودیم که فقط و فقط به آن تیراندازی کند.
یادم هست که یک آقایی بود به نام علیرضا شریفی (اهل مراغه و معمولا در قرارگاه حضور داشت. از بچه های تیپ رمضان بود.) آنشب پیش ما آمده بود که کمک کند تا آن (دوشکا) را از پا در بیاوریم. به بچههای مهندسی گفته بودم که پشت سر زرهی باید متمرکز بشوند برای ایجاد خاکریز! بالاخره با همت بچهها خاکریز دوجداره زده شد، آنهم دقیقا وسط عراقیها. تا اینکه به رودخانهای رسیدیم که رویش پل وجود داشت.
صبح آن روز که من پای پل ایستاده بودم ، یادم هست که آقای علیاکبر دانشور- مسئول تدارکات- یک صبحانه خیلی خوبی هم تدارک دیده بود. یادم هست چون خاکریز وسط عراقیها زده شده بود، آقای اصانلو را دیدم که در آنجا با بیل عراقیها را میزد. جاده قطع شده بود و وقتی ماشینها میخواستند از آنجا رد شوند به داخل خاکریز میافتادند. شرایط خیلی سختی بوجود آمده بود. چون از دو سمت باید دفاع میکردیم.
در منطقه دوعیجی به همت بچههای لشکر و زحماتی که کشیده شد توانستیم یک تیپ کامل عراقیها را منهدم کنیم. تمام امکانات آنها به غنیمت گرفته شد. زرهی لشکر از آنجا و از وسایل و تجهیزاتی که غنیمت گرفته شد، قدرت گرفت.
چون ضیق وقت داریم از خیلی مطالبی که در رابطه با کربلای 5 وجود دارد میگذرم. امروز تلاش کردم تا بیشتر وارد جزئیات عملیات بشوم تا اینکه سخنرانی شود.
البته دوست دارم یک نکتهای را اشاره بکنم و بحثم را به اتمام برسانم. درست است که در عملیات کربلای 5 به بصره نرسیدیم؛ ولی نقش جمهوری اسلامی ایران را امروز در عراق به وضوح می بینیم. امریکائیها بعد از اشغال عراق میگفتند اینجا یک کشور اشغال شده است و هیچ کشوری نمیتواند سفارتش را در اینجا فعال نگه دارد و پرچماش بالا باشد. اما جمهوری اسلامی با تمام وجود ایستاد و گفت؛ اگر عراق را با خاک یکسان بکنید ما اینجا به فعالیت خود ادامه خواهیم داد.
هر برنامهای که اشغالگران در خصوص ایران میخواستند پیاده کنند، شکست خورد. امروز به صراحت میگویم؛ اگر اینگونه تبیین شود که در کربلای 4 و در کربلای 5 به بصره و به اهداف خود نرسیدیم این فقط یک تفکر غلط است. امروز قدرت نظام جمهوری اسلامی در منطقه و در خروج آمریکاییها از عراق، که اگر چنین اتفاقی در عراق نمیافتاد، یک افغانستان دیگری داشتیم. امروز شرایط منطقه به گونهای است که جهان اسلام و جمهوری اسلامی با یک شرایط بسیار خوب و این همه عظمت قدرتنمایی میکند و همه اینها امتداد همان عملیاتهاست و چیزی جز این نیست.
این از برکت همان شهدایی است که در کنار ما و شماها در لشکر عاشورا و سایر لشکرها و یگانها و ایثارگران دفاعمقدس حضور داشتند و توانستند آن حرکتها را انجام بدهند که امروز ما بتوانیم در سوریه، لبنان و عراق و در هر کجای دنیا مقابل مستکبرین دفاع کنیم و امروز این چیزی است که ما میبینیم. مردم مستضعف دنیا مقابل ابرقدرتها باورشان شده که میتوانند بایستند و این چیزی است که حاصل این همه ایثارگری و شهادتهایی که در این عملیاتها صورت گرفت با این پیروزیهایی که دارد بدست میآید.
امیدواریم که روز به روز شاهد موفقیتهای جهان اسلام باشیم و همه دوستان را به خدا میسپارم و امیدوارم که روز به روز بتوانیم با این گفتار و نوشتهها و صحبتها همیشه در این برنامهها یاد شهدا را زنده نگهداریم و همیشه بدانیم که در کنار شهدا بودیم و بتوانیم راهشان را ادامه دهیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
انتهای پیام/